نسل امروز افغانستان تنها رقيب طالبان است
فكر ميكنيد امريكاييها هم حكومت طالبان را ساقط كردند و هم براي بازگرداندن آنها برنامهريزي كردند. اگر اين سناريو را بپذيريم چرا زودتر از اين اقدام نكردند تا از هزينههاي انساني و مالي خود بكاهند. حامد كرزي چند سال پس از سقوط طالب هشدار داد كه اين گروه بخشي از جامعه افغانستان است و بايد با او مذاكره كرد.
من فكر نميكنم كه طالب بخشي از جامعه افغانستان باشد. اعتراضهاي گسترده مردم افغانستان را ميبينيد كه هيچكسي با آنها همراه نيست جز اينكه تعدادي را با پروژه بياورند و نمايش حمايت آنها را از طالبان بدهند. مردم عادي در افغانستان از آنها حمايت نميكنند.
البته مقاومت آنچناني هم صورت نگرفت و شاهد بوديم كه در بسياري از شهرها و ولايتها نيروهاي طالبان با هيچ مقاومتي روبرو نشدند.
عدم مقاومت به اين معنا نيست كه ما طالبان را قبول داريم. طالبان با يك پروژه دروغين صلح آمدند و مردمي كه از جنگ و دربهدري خسته شده بودند دوست داشتند حكومتي روي كار بيايد كه حداقل امنيت نسبي را در درون افغانستان تامين كند اما مردم افغانستان نميخواستند كه طالبان با اين شيوه پيروز شوند. مردم افغانستان گمان ميكردند كه يك گروه از قدرتهاي بينالمللي در افغانستان حضور دارند كه نميگذارند افغانستان امروز كه به يك سلسلهپايههاي دموكراسي و آزادي اجتماعي دست يافته به يكباره فرو بريزد و يك گروهي كه اصلا نميتوانند حتي خود را سر و سامان بدهند، اختيار كشور بزرگي مانند افغانستان را در دست بگيرند.
طالبان با يك پروژه سياسي غافلگيرانه آمدند و امريكا حتي به ارتش ما اجازه نداد كه يك شليك به سمت طالبان انجام دهد. هواپيماهايي هم كه به طالبان حمله ميكردند از پايگاه امريكا در قطر بلند ميشدند. كماندوها و فرماندههاي ارتش در پروسه مصاحبههايي كه امريكاييها انجام ميدادند انتخاب ميشدند و همه كساني بودند كه با اجازه امريكا سلاح در دست گرفته و با اجازه امريكا شليك ميكردند. حتي رييسجمهور افغانستان كه سر كماندو قواي مسلح بود آنقدر نفوذ نداشت كه درخواست جنگ عليه طالبان را بدهد. امريكا عملا فضاي امنيتي افغانستان را در اختيار داشت و معاش و سلاحهاي آنها همه توسط امريكا تامين ميشد. ما توقع هم نداشتيم كه امريكا وقتي ميخواهد طالب را به افغانستان بازگرداند در برابر او بجنگد.
اراده مقاومت در ميان مردم افغانستان بود و در جاهايي هم كه مردم افغانستان توانستند، در برابر طالب مقاومت كردند. در هرات و در بلخ و در پنجشير تا به امروز با وجود اينكه يكي از كوچكترين جغرافياهاي افغانستان است مقاومت صورت گرفته است. مردم افغانستان چه در داخل و چه در بيرون از افغانستان به طالبان اعتراض دارند. اين نشان ميدهد كه ما طرفدار حضور نظامي طالبان به اين شيوه نبوديم ولي دستهايي بود كه طالبان را آوردند و بر اريكه قدرت در افغانستان نشاندند.
آيا طالبان تغيير كرده است؟ اين تحليل را بسيار ميشنويم كه طالبان به اين دليل كه به دنبال كسب مشروعيت بينالمللي هستند به برخي اصلاحات وادار ميشوند. اين در حالي است كه ما نشانههايي براي پذيرش اين تغيير نميبينيم. در برخي شهرها شاهد ضرب و شتم زنان و روزنامهنگاران هستيم و در برخي نقاط شريعت اسلامي مدنظر طالبان مانند همان دورهاي كه قدرت را در اختيار داشتند اجرا ميشود.
يك نفر گفته بود كه طالبان تغيير كردند و تغيير آنها هم اين است كه واقعا وحشيتر شدهاند. تنها تغيير طالبان اين است كه در گذشته يك گروه بيماهيت و با مفهوم ايدئولوژيك بود كه نميدانست وارد چه فضايي شده است. طالبان امروز سياسيتر و خطرناكتر شده است چرا كه در تلاش براي پيريزي جامعهاي هستند كه تا سالهاي سال مردم افغانستان را گروگان بگيرند. آنها براي اين جامعه برنامه درازمدت دارند و اين برنامه را در قالب كلانتري تعريف ميكنند. طالبان امروز واقعا آموختهاند كه با رسانهها صحبت كنند، با كشورها مذاكره كنند، از كشورهاي ديگر بخواهند كه آنها را به رسميت بشناسند و چهرههاي دروغين از حكومتداري خود به نمايش بگذارند تا افكار عمومي را به دست بياورند. آينده مردم افغانستان اگر در برابر اين رويكردها و پردهپوشيهاي طالبان بيتفاوت باشند، تاريكتر خواهد بود.
شما در سخنان خود اشاره كرديد كه تمايل داشتيد در افغانستان بمانيد. فكر ميكنيد اين مهاجرت تحميلي اينبار چقدر طول بكشد؟ چه تحولي در افغانستان رخ بدهد شما باز خواهيد گشت؟
من زماني كه طالبان آمدند در كابل اما پنهان بودم. ما فكر ميكرديم شايد در افغانستان پس از سالها جنگ و كشاكش، حكومتي روي كار بيايد كه تعدادي از مردم بتوانند در آنجا بمانند، زندگي و كار كنند و رسالتهاي اجتماعي خود را انجام بدهند. اما با رويكرد طالبان بعد از يك هفته با توجه به تحولات، نه تنها خود من بلكه بسياري از دوستانم هم نگران شدند كه ماندن در اين محيط عاقلانه نيست و مجبور به ترك افغانستان شدم. با توجه به رويكرد طالبان، حضور دوباره ما در افغانستان به اين معنا است كه دهانمان را ببنديم، از نقشآفرينياي كه داشتيم دست بكشيم و روايتهاي سياسي طالبان را تبليغ كنيم در غير اينصورت زمينه براي كار در افغانستان براي افرادي مانند من كه دغدغه اجتماعي داشتند مساعد نخواهد بود. طالبان حتي اگر در ظاهر براي ما مشكل نسازند با ترورهاي هدفمند ميتوانند ما را از سر راه خود بردارند. طالبان امروز ديگر رقيبي جز نسل امروز افغانستان در برابر خود ندارند. اين رهبران سنتي و سلاح و تفنگ هيچكدام رقيب طالبان نيستند؛ در واقع همين نسل روايتساز در افغانستان رقباي اصلي طالبان هستند.
در بسياري از موارد زماني كه فعالان حوزههاي مختلف از جامعه خود دور ميشوند پس از مدتي اين دور ماندن از بستر سياسي اجتماعي و ... كشورشان آنها را با دغدغههاي وطن هم غريبه ميسازد. فكر ميكنيد تا چه اندازه فردي كه از كشور خود و اين بستر دور ميماند، ميتواند هنوز زبان گوياي دغدغههاي مردم كشورش باشد؟ چه رسالتي براي خود در مهاجرت تعريف كرديد تا در سايه آن هنوز بتوانيد تاثيرگذار باشيد؟
به نظر من اهداف انسانها فرق ميكند. من در كنار مناسبات اجتماعي و دغدغههاي سياسي كه داشتم، دست دوستي به سوي امريكاييها كه از نقشههاي آنها آگاه بودم دراز نكردم. اين در حالي بود كه ميتوانستم با توجه به فرصتهاي سياسي و شغلي كه در افغانستان بود با امريكاييها كار كنم و تا سرحد وزارت و سفارت پيشرفت كنم اما من تا آخر در كنار مردم باقي ماندم و رسالت اجتماعي خود را با چيزي عوض نكردم.
امروز رسالت فكري و ذهني من پرداختن به مساله زبان فارسي است و هيچ جايي نميتواند براي مبارزه معنادار در برابر طالبان جز خود بستر زبان فارسي باشد. شايد در ايران با مشكلاتي براي زندگي به عنوان مهاجر روبهرو باشم اما آنچه باعث شده من در اينجا بمانم اين است كه اينجا هم يك بخشي از زبان فارسي است و شايد از اينجا بهتر بتوانم نگرانيهايم درباره زبان فارسي را هم به جامعه افغانستان هم ايران و هم تاجيكستان منتقل كنم. از سوي ديگر در نزديكي فرهنگي با افغانستان باشم كه حداقل تاثيرگذاري را براي فرهنگياني كه در آنجا باقي خواهند ماند، داشته باشم.