• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5059 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۸ آبان

خاطرات سفر و حضر (83)

اسماعيل كهرم

در بنگلر هندوستان سوار قطار شدم. ايستگاه قطار به اندازه يك شهر بزرگ بود. هزاران نفر در آن بودند. ساختمان زيبا، وسيع و يادگار انگليسي‌ها. به چند نفر مراجعه كردم، گفتند باجه 319. بالاخره آن را پيدا كردم. ديدم دو، سه نفر جلوي آن ايستاده‌اند فقط. رفتم جلو و كارم خيلي زود راه افتاد. بدون معطلي. اين باجه مخصوص خارجي‌ها بود! توريسم براي اقتصاد هند مهم است و بنابراين به گردشگران خارجي احترام مي‌گذارند.  به دنبال رفتن به شهر بنارس بودم. آخر سر يك معلم به من گفت انگليسي‌ها نام «وارانسي» را روي آن گذاشته‌اند! به بنارس رسيدم. بعد از 3 روز كه در قطار بودم. به خط زيبا نوشته بود «بنارس» با حروف الفباي خودمان!  يك قهوه‌خانه كنار خيابان مقابل ايستگاه قطار بود. روي صندلي نشستم. قهوه‌چي آمد: «صاحب؟» «تي پليز» (چاي لطفا). رفت. با استكان و نعلبكي برگشت. وقتي آنها را روي ميز گذاشت در آن واحد هزاران مگس از روي ميز پريدند. ميز يك مرتبه سفيد شد. تمام سطح ميز، روي قندان، استكان و نعلبكي‌ها، صندلي، همه ظروف پوشيده از مگس بودند، در لحظه‌اي پريدند و مجددا نشستند.  ياد كار در صحرا افتادم. عكس‌هايي از خودم دارم كه ابري  از مگس اطراف سر من در حركت  بودند و من حتي آنها را حس نمي‌كردم. بي‌خود نام ما را انسان نگذاشته‌اند. انس گرفتن در نهاد ماست! 
خوپذير است نفس انساني 
با بدان كم‌ نشين كه  درماني 
 (ادامه دارد) 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون