خاطرات سفر و حضر (97)
اسماعيل كهرم
«المسافر کالمجنون» یک مسافر مانند شخص دیوانه است! به خصوص مسافری که سالها از وطن دور بوده و اکنون پس از سالیان دراز به سوی میهن پرواز میکند! هر بار که میخواستم به سوی وطنم پرواز کنم چنین حالی را داشتم. تمام کارها را برای دقیقه آخر گذاشته بودم. کلافه و سردرگم و خیلی از کارها که مانده بود. باور کنید، آن روز گرفتن پول از بانک را برای دقایق آخر گذاشته بودم! یکی، دو بانک باید سر میزدم. داخل بانک دوم بودم که دیدم در بانک قبلی از ماشین ATM درخواست کردم ولی پول را برنداشتم ! دوست همراهم گفت باختی رفیق، هر کسی بعد از شما سراغ ماشین رفته پول حاضر و آماده را بیهیچ زحمتی برداشته! به پول امروز بنده حدود 3 میلیون تومان پول نقد را روی ماشین جا گذاشته بودم! دوستم که با اخلاق انگلیسیها بیش از بنده آشنا بود سراغ منشی بانک رفت و موضوع را برای او شرح داد. منشی گوشی را برداشت و شماره شعبه بانک مربوطه را گرفت. ما او را از پشت شیشه میدیدیم که لبخندی صورتش را پوشاند و انگشت شست خود را به علامت پیروزی بالا برد. سپس به طرف ما برگشت و گفت پیدا شد! مرد با وجدانی که پس از بنده به سراغ ماشین تحویل پول رفته بود، به بانک اطلاع داده بود و آنها زمان یافتن پول را یادداشت کرده بودند و مشتری که به ماشین مراجعه کرده بود با عکس و مشخصات، بنده شناسایی شده بودم و پول را به حساب بنده واريز کرده بودند. معجزه تکنولوژی و بیش از آن ، معجزه صداقت و پاکی و پاکی دست و وجدان. وقتی از بانک خواستم که نام شخص را جهت قدردانی به من بدهند امتناع کردند. او فقط گفته بود «وظیفهاش بوده» وظیفه مقدس!