محمد آزرم شاعر و منتقد شعر، اخيرا كتاب «بوطيقا در انحنا» را كه در باب معرفي ژانرهاي جديد شعر نوشته با انتشارات مانيا هنر منتشر كرده است. پيش از اين، كتاب تئوريك ديگري نيز با عنوان اصلي «الفباي راز» و عنوان فرعي «مسالهسازهاي شعر امروز ايران» از او منتشر شده بود. او همچنين منتخبي از شعرهاي هوشنگ ايراني شاعر پيشرو دهه 30 را هم با مقدمهاي تحليلي/انتقادي با نام «جيغ بنفش» چاپ كرده است. علاوه بر اين تا به حال شش كتاب شعر آزرم شامل «عكسهاي منتشرنشده»، «اسمش همين است محمد آزرم»، «هوم»، «عطر از نام» (شعرهاي بداههنويسي مشترك با ايوليليث)، «هياكل» و «آيا» در حوزه شعر تجربي راهي بازار كتاب شده است. به بهانه انتشار «بوطيقا در انحنا» با او گفتوگو كرديم.
سير تحولي شعر شما قابل بررسي است. چطور از «عكسهاي منتشرنشده» به «آيا» رسيديد؟
در كتاب «عكسهاي منتشرنشده» روايت، عكسهايي را نشان ميدهد كه زباني است و هيچ دوربيني جز خود زبان، قادر به نشان دادن آن نيست. عكسهاي زباني، در مواجهه با چشم، كاري برعكس عكسهاي ديدني ميكنند. هر شعر، در عكسهاي منتشرنشده، چيدماني از اين عكسهاي زباني است و كل كتاب، روايت انواع چيدمانها و تكنيكهاي همبسته آن است.
در كتاب «اسمش همين است محمد آزرم» زبان كارهاي ديگري ميكند. در بازي روي صفحه سفيد و فضاي خالي، متمركز ميشود. جايي كه با «عكسهاي منتشرنشده» اشتراكاتي دارد. فرمهايي را ميسازد كه در شعر بيسابقه است، اما هست و شعر ميتواند از درون تسخيرشان كند؛ طوريكه آنچه بودهاند، نباشند و آنچه ميشوند تنها شعر باشد. مثل جدولي كه بين حل و لاينحل ميماند؛ مثل غلطنامهاي كه آنچنان در خودش تصحيح ميشود كه حد ميان درست و غلط برداشته ميشود؛ مثل پاورقيهايي كه تمام صفحه را پر ميكنند؛ مثل زبان جهتدار احساساتي روايتي كه فقط اسم بردن از فيلمهاي برنده فستيوال كن است؛ مثل داستاني كه در پرانتزي حدفاصل ابتدا و انتهاي شعر اتفاق ميافتد و مثل تمامي شعرهاي اين كتاب كه هركدام فرمي مختص به خود ميسازند. كتاب «هوم» مبادله يادهاست و در عين حال، مكالمه منهايي كه ديگريها هستند. در جهاني كه با سرعت تكنولوژي همهچيز در آن بصري ميشود و رد شعر مدام در حال محو شدن است؛ هوم در حال آشكار كردن اين رد است. گفتوگوي سايهها همينجا اتفاق ميافتد؛ منهاي كتاب كه سايههاي ديگرياند با ديگريها كه سايههاي من مخاطبند در مكالمهاند. هوم كتابي براي خواندن و لذت بردن همگان هست و نيست؛ هست چون مخاطب بالقوه و متكثر است و نيست چون هميشه يك مجهول، يك «نميدانيم» آن سوي گفتوگو نشسته است. هوم در مكالمه با ديگران در سايه و سايههاي ديگران است. «هوم» هميشه ديگري ميماند حتي براي آن ديگري كه با خواندنش يكديگر ميشود.
شعرهاي كتاب «عطر از نام» با روش گفتوگوي آنلاين نوشته شد. آزرم و «ايوليليث» به نوبت و با سرعت عباراتي را با هدف نوشتن شعر، ثبت ميكردند. هدف، آفرينش در لحظه و شكل دادن به جهاني بود كه در پايان قراردادياش، منطقي جز شعر نداشته باشد. شعري يكه با فرم مستقل خودش. همه تجربههاي قبلي و آمادگي ذهني براي بداههنويسي شعر، كمك ميكرد تا آزرم در ساختن جهان زباني كه پيشبينيناپذير بود، با «ديگري» ناشناس و پنهان در نامي استعاري شريك شود. جهاني كه داستان آفرينش و اسطورههاي مرتبط با آن را با خوانش خيالي تاريخ، اجتماع، روزمره و نقد همه اينها همراه كرده است. «ايوليليث» نامي است كه تنها يك شاعر ميتواند داشته باشد. نامي كه هر دو سويه اسطوره زنانگي را در خود خلاصه كرده است و شاعر مقابلش را وارد دنياي ديگري ميكند. آنيماي خيالانگيزي كه وارد مكالمه ميشود، تاريخ را ورق ميزند، گله ميكند، طرح پرسش ميكند و ميخواهد تمام وجوه يك زن باشد. «عطر از نام» كتاب شعري است با روايت آفرينش جهان، انسان، زبان و تفكيكناپذيري آنها و سويههاي مختلف اسطوره زنانه كه موقعيت زن در تاريخي خيالپردازي شده را نشان ميدهد و با وقايع تاريخي/ ادبي ارتباطي بينامتني دارد و در آن نقد فرهنگ، تاريخ و روزمره به مثابه امر مسلط مردانه؛ خواستهاي بديهي انسان در اجتماع و حريم شخصي و نوشتن شعر و تغزلي رها از كليشهها، شكل گرفته است.
كتاب «هياكل» يك شعر كولاژيك است كه صداهاي بسياري با دفرمه شدن در آن تدوين شده و تنها ردي از آنها باقي مانده و ارتباطشان با منشأ محو شده است. روايت در اين كتاب، ابهام در من متكثر خود را انكار ميكند و سعيش جدا كردن اين «من»هاست اما مدام به آنها آميخته ميشود و اين تفكيك به تاخير ميافتد. مرز بين «من» و «ما» در هياكل برداشته ميشود؛ به تعبيري زبان فردي مستقل از جامعه زبانهاي متن ناممكن ميشود و تمايز بين قديم جديد از بين ميرود. اين كتاب نسبت به جريان تعويق خود به خودي معنا در كلام، خودانديشي دارد و بر تناقضات بين كلام و معنا شكل ميگيرد و مدام تفرق آن را بيشتر ميكند. هياكل در روايت قطعهقطعه و كولاژيك خود، زمان و مكان و منطق خردهروايتها را چنان به هم ميآميزد كه تقابلهاي دوتايي، زمان خطي و منطق معمول رخدادها به هم ميريزد و دگرگون ميشود. ميتوان گفت هياكل شعري با رويكرد نقادانه از فلسفه غرب هم هست اما در رفتارهاي فرمياش «خود» را ميخواند و رفتار ميكند تا هر مركزي را انكار و هر ارجاعي به امر نخستين را رد كند. كتاب «آيا» نيز مجموعهاي از شعرهاي تجربي/ زباني است كه در فرم خود از تقابل دوگانه زندگي/ مرگ، ابتدا/ انتها ميگذرد تا جذب آنچه از دسترس انسان خارج است، باشد و ديدن ناديدنيها و اينك در برابر چشمان شماست: هزارتويي زباني كه بدون وارد شدن به آن مدام واردش ميشويد و راه خروج را پيدا نميكنيد. هزارتويي به نام شعر «متفاوط». «آيا» كه كتاب مراقبه، جذبه و مكاشفه در زبان است. ريتم و موسيقي زباني لايهاي از فرم شعرهاي «آيا»ست و هر شعري در اين كتاب اين ويژگي را بسته به فرمي كه ميسازد، نشان ميدهد. «آيا» كتابي براي خواندن شعر با صداي بلند و رساست حتي در خلوت شخصي مخاطب احتمالي، تا سهمي از وجد و مكاشفه خود را از گوشها به هوش آورد.
چطور منبع الهامها را پيدا ميكنيد؟ از كتابها؟ زبان مردم؟ ديدن فيلم يا ...؟
همهچيز شعر نيست اما من در همهچيز شعر ميبينم يا شعر همهچيز را ميبينم. غزلهاي حافظ، شعرهاي مغناطيسي در نت، گلستان سعدي، نقشه ذهني برج بابل، مينيمالهاي تجسمي، تكبيتهاي شاعران سبك هندي، ايده آثار مارسل دوشان، شعر نيمايي نيما، ايده موسيقي الكترونيك و دستكاري دي.جيها، شعر حجم يدالله رويايي، روايتهاي نامتعارف سينمايي، ايده آثار اندي وارهول، بازيهاي فلسفي در روايتهاي داستاني ميلان كوندرا، ترانههاي بابديلن، بعضي از شعرهاي سه كتاب رضا براهني، كاركردهاي هايپرتكست، شعر شاملو، شعر كانكريت اروپايي/ امريكايي، روايتهاي بورخسي، لحن شعرهاي فروغ فرخزاد، نقاشيهاي جكسون پولاك، تفكر ناتمام شعرهاي سپهري، نمودار فرآيندهاي مديريتي، ايدههاي فلسفي ژاك دريدا، ديالوگهاي بهيادماندني سينماي هاليوود، ماتريسهاي متقارن و نامتقارن، موزيك/ ويديوها، انواع شعرهاي صوتي و ديداري، تبليغات برندهاي مشهور جهان و هر چيز ديگري كه بتوان به اين فهرست اضافه كرد. بازي شعر من نقطه عزيمت ثابتي ندارد. اگر امكان ساختن داشته باشم، انواع شعرهاي اجرايي، شعرهاي سينمايي، شعرهاي ديواري/ نمايشگاهي، شعرهايي كه مخصوص بيلبوردها ساخته ميشود، شعرهاي هايپرتكست براي وب، شعرهاي راديويي هم ميسازم. پس نامي كه به شعرم ميدهم بايد همين قابليت و انعطافپذيري را داشته باشد. ژانر شعر براي من مرز ندارد، چون ميشود مرزهايش را تغيير داد. در هر بازي شعر از نقطههايي رد ميشوم و ردها را پاك ميكنم اما همين ردها براي خوانندگان تداعيكننده نقطه عزيمت ميشود و ممكن است به تصورشان از شعر من جهت بدهد.
آيا ميشود شعر متفاوط و فضاي پست آوانگارد را مثل دنياي فيزيك كوانتوم تشبيه كرد كه مثلا وقتي با يك فوتون به يك الكترون شليك ميكنيم هر دفعه به يك سمت ميرود و قطعيتي وجود ندارد؟
واحد شعر متفاوط فرم آن است يعني كليت آن با تمامي ارتباطات معنايي، موسيقايي، آوايي، صوتي، ديداري و هر چيزي كه در ساختن فرم نقش داشته است. از آنجا كه شعر متفاوط جهت و مسير خاصي ندارد و هر فضا و موقعيتي را با برچسبزني تصرف و تسخير ميكند، حتي اگر اين فضا قبلا هيچ ارتباطي به شعر نداشته و يكسر مربوط به جهاني متمايز از جهان شعر مرسوم باشد، فرض كنيد زيستشناسي يا جغرافي يا حتي شيمي و رياضيات، بنابراين ما را به عنوان مخاطب احتمالي شعر به فضايي ميبرد كه انتظار نداريم و موقعيتي از شعر بودن را ثبت ميكند كه تصور نميكرديم. عدم قطعيت هايزنبرگ دهههاست كه به شعر، نقد ادبي و تمامي ژانرهاي هنري رخنه كرده است. بله شعر متفاوط مرز ژانرها، گفتمانها و تعريفها را ناديده ميگيرد تا با هر حركت خود حدود جديدي بسازد.
تعريف شما از شعر متفاوط چيست و چه ارتباطي با پست آوانگارد دارد؟
همانطوركه هميشه توضيح دادهام و اخيرا در كتاب «بوطيقا در انحنا» هم تاكيد كردهام، شعر متفاوط، تعريف موقعيتي از شعر است كه فرم در آن داراي استراتژي ساخته شدن و خودآگاهي نسبت به اين استراتژي است. شعري است خودمشروعيتبخش كه هيچ حد و مرزي را از پيش نميپذيرد و با رخنه، تصرف و تسخير هر فضايي اعم از اينكه قبلا ارتباطي با شعر داشته يا نداشته، از راه امتزاج، اختلاط يا التقاط، آن را از آن خود ميكند. شعري است كه مدام قراردادهاي خودش را تغيير ميدهد، نقض ميكند و به هدفي در خود تبديل ميشود كه متكثر است و لذتي تعريفنشده دارد. همهچيز را تعريف و نامگذاري ميكند درحاليكه تنها خودش را ناميده و تعريف كرده و به اين خودشناسي و خودشناسايي درحالي ادامه ميدهد كه مرز بين خود و ديگري تعيينناپذير ميماند؛ نه شكل ميگيرد و نه محو ميشود. به بيان ديگر، خود «ديگري» است و ديگري يك «خود» ديگر است. شعري است كه در خود و با خود موقعيتي از انديشه را به اجرا بگذارد كه فقط در آن شعر امكان وقوع داشته باشد؛ انديشهاي كه نه متعين است و نه قابل تكرار در جهان. در چنين مواردي انديشه و شعر به امري يگانه تبديل ميشوند. به تعبير ديگر، شعر فقط استقرار زيباشناختي زبان يا يك نظام ارتباطي ارجاعي نيست كه انديشه در آن ممكن شود و خود را بروز دهد، بلكه به گونهاي جدانشدني شعري داريم كه شكلي از انديشه است و با انديشهاي روبرو هستيم كه شكل شعر دارد. از طرفي شعري است كه سياست است چون در فرم خود با روشي سياسي، امر محسوس را از پنهانبودن و مشاركتنداشتن، به آشكارگي و مشاركت در فرم فرا ميخواند. ميتوان گفت شعر متفاوط، منطق چيدماني امر محسوس را تغيير ميدهد و شبكه ارتباطات آن را با منطقي منحصربهفرد، دوباره ميچيند. درباره بخش دوم پرسش شما بايد بگويم، رويكردهاي شعر متفاوط كه شعري تجربي و پستمدرن هم هست، رويكردي پستآوانگارد است كه در جابهجايي حدومرزهاي هنر لزوما خطشكن و طلايهدار نيست، بلكه بيشتر و اساسا متصرف است و ميتواند حدود، زمينهها و گفتمانهايي را كه هيچ تلقي هنري و شعري ندارند با برچسبزني و تمهيدسازي، به نام خود تصرف كند. شعر متفاوط برخلاف خصلت آوانگارد كه نگاهش معطوف به آينده بود با خصلتي پستآوانگارد فقط زمان حال را ميشناسد و آيندههاي مطلوب و متكثر خود را در همين زمان ميسازد. همانطوركه برخلاف آوانگارديسم كه با هنر جعلي يا ساختگي و فرهنگ مكانيكي در تضاد بود، شعر متفاوط با رويكردي پستآوانگارد با تاكيد بر هنر جعلي و افراط در آن و دستمايه قراردادن فرهنگ مكانيكي، از پتانسيلهاي آن به سود خود بهرهبرداري ميكند.
جايي گفته بوديد كار شعر انتقال معناي مشخصي نيست بلكه ساختن فرمي زيباشناختي است، چقدر فرم و ساختار شعرهاي شما به هم نزديك هستند؟ فرم در اينجا شكل بيروني و نهايي شعر است؟
ميدانيم كه فرم شعر، شبكهاي است كه همه معناها، موسيقا، آرايههاي زباني، عناصر متني، پيرامتن و هرچه را در شعر ميتوان يافت، به هم ارتباط ميدهد، به تعبيري، برآيند ارتباطات دروني اثر است. كار شعر، انتقال اطلاعات يا حتي صورتبندي دانش و آگاهي بيرون از خود نيست، بنابراين هر شعر مهم و تاريخسازي داراي فرم خودانديش است كه كلمات در آن ابزار انتقال افكار شاعر يا معناهاي مرتبط با ديگر زمينهها نيستند، بلكه دالهايي عيني و قائم به ذاتند كه زنجيره بيپايان دلالتهاي دال به دالي و در نتيجه تمايز و تعويق معناها را نشان ميدهند. تفاوت شعر با غيرشعر همين است كه فرم آن پيوسته خود را به تعويق مياندازد و از تثبيت يك معناي قطعي ممانعت ميكند و اين راز مانايي شعر است. چرا كه مخاطب هر شعر همزمان با خوانش آن شعر پديد ميآيد. وقتي با تعريفها و تصورهاي قبلي از شعر، سراغ شعري با فرم يكسر جديد ميرويم، بايد معيارها و قراردادهاي تازه آن را به دانستههاي خود اضافه كنيم. با ميزان دانستگي قبلي، ارتباط بين شعر و مخاطب برقرار نميشود. ارتباط امري دوجانبه است. همانطوركه هر مخاطبي براساس تعريف شخصي خود سراغ شعر ميرود، هر شعري براساس تعريفي كه از خود ارايه ميكند، مخاطب خود را مييابد. خوانش شعر محل مبادله آگاهي مخاطب و لذت متن است. خوانندهاي كه با تكيه به دانسته قبلي خود، زمينهاي براي كشف لذت، در شعري جديد نمييابد، نه موفق به خواندن شعر شده و نه مخاطب آن است. در چنين وضعيتي، هرگونه رويكرد انتقادي نسبت به شعر، مختل ميشود. به همين علت، شعر براي سطح ثابتي از آگاهي مخاطب نوشته نميشود تا مفهوم «ارتباط» به رابطهاي يكجانبه تبديل نشود. مساله مهم اين است كه با معيارهاي از پيشتعيينشده نبايد شعري را خوانش كرد. هميشه راههايي براي ورود به حوزه معنايي هر شعري وجود دارد، فقط كافي است معيارهاي خواندن شعر را از خود شعر استخراج كنيم. از سوي ديگر، تا هنگامي كه بين شعر و مخاطب احتمالي و متكثر آن ارتباط برقرار باشد، «مخاطب» بخشي از خود شعر است. اوست كه مسير خواندن و چگونگي آن را با توجه به معيارها و قراردادهاي هر شعر، انتخاب ميكند. اوست كه نشان ميدهد شعر در حكم امري زباني، زنده است و توان ادامه زندگي را دارد يا به امري فرسوده بدل شده است. اين مخاطب احتمالي، در برابر ادعاهاي متن شعر هم تسليم نميشود و تناقضها را در بازي زباني شعر برملا ميكند. به عنوان خواننده شعر، كمترين انتظاري كه بايد از خود داشته باشيم، اين است كه در هيچ شعري منتظر مواجهه با امري قطعي و از پيش تعريفشده نباشيم. به ياد داشته باشيم بسياري از قواعد فرمي، در لحظه خواندن و با مشاركت فعال ذهن ما شكل ميگيرد و چنين نيست كه با يك بار رمزگشايي براي هميشه به امر خواندهشده تبديل شود. بسياري از اوقات اصلا رمزي وجود ندارد و اين ما هستيم كه با استراتژي خوانش خود، به شعر افقي معنايي ميبخشيم. يادمان باشد، هيچ شاعري نميتواند براي مخاطبي فراتر از خودش، شعر بنويسد، اما فرم شعر به نحوي است كه هميشه همهچيز آگاهانه در آن ثبت نشده و همين امكاني براي مخاطب احتمالي است تا با هوش خود، شعر را فراتر از خواست شاعر قرار دهد.
شما در كتاب «بوطيقا در انحنا» اعتقاد داريد شعري كه ويژگي پيرامتني فضاي نت را ويژگي متني خود كند در نت موفق است؛ منظور شما چيست؟
در خلق و ساختن هر شعري بايد زمينه نمود يا به تعبير ديگر محل استقرار آن را هم در نظر گرفت. شعري كه در كتاب مستقر ميشود، پيشاپيش ويژگيهاي الگوي كتاب را بايد بپذيرد. ساختار كتاب يك ساختار خطي است درحاليكه ويژگي بارز فضاي نت، غيرخطي بودن آن است. پس شعري كه فضاي نت را صرفا محلي براي درج نميبيند، امكان غيرخطي بودن نت را به ويژگي خود تبديل ميكند. اينجاست كه شعر حادمتن يا هايپرتكست، شكل ميگيرد. به عبارت ديگر، هايپرتكست پويتري به متنهايي اطلاق ميشود كه موقعيت شعربودن در آنها از فضاي الكترونيك جدانشدني است و از ساختاري خطي پيروي نميكند. حضور ساختارهاي غيرخطي يا چندوجهي در شعر حاد متن امكان آرايش مجدد شعر را در هر بار خوانش خواننده احتمالي فراهم ميكند. بهطور معمول اين ساختار غيرخطي در شبكه پيچيدهاي از لينكها يا راههاي ارتباطي صفحهها در فضاي وب صورت ميگيرد. در شعر حادمتن خواندن نوستالژي كتاب را ندارد. صفحه قبل و صفحه بعد مفهومي ندارند. هر صفحهاي كه زودتر باز شود، صفحه اول است و هر لينك يا راه ارتباطياي كه در حال خواندن انتخاب كنيد، شما را به نشاني صفحهاي ميبرد كه نامش را صفحه بعد ميگذاريد. پس همواره شبكهاي از راههاي متفاوت در شعر حادمتن وجود دارد كه هر خوانشي را متفاوت از مسير خوانشي ديگر از درون خود عبور ميدهد.
آيا شعر پست آوانگارد ميتواند بر تناقضهاي دروني خود غالب آيد؟
آنچه من «شعر متفاوط» ناميدهام و رويكردي پستآوانگارد دارد، هستي خود را بر تناقضها بنا ميكند. در شعر متفاوط، فقط معناي شعر به تاخير نميافتد، وقتي اين نام وارد بازي شعر شد، بايد بتواند بنيانهاي نوشتن/ ساختن شعر، موقعيت شعربودن و مفهوم ژانر را هم به وضعيت خود دچار كند. شعر متفاوط كه پيوسته هستي خود را به چالش ميكشد و به تاخير مياندازد، بايد بنياديتر از تعويق معناهاي دستورزباني عمل كند؛ درواقع بايد توانايي به تاخيرانداختن همه مفاهيم، موقعيتهاي زبانشناختي و تعريفهاي زيباشناختي را هم داشته باشد. در اين بازي اگر نام ژانر ثابت است، اما مرزهاي آن سيالند؛ مفهوم آن مدام در حال تغيير است و همه مفاهيم و تعريفها پيوسته به بازي گرفته ميشوند و مدام از آنچه هستند يا تصور ميشده باشند، تهي و از آنچه نيستند و تصور ميشده، نباشند، سرشار ميشوند. همانطوركه بارها نوشته و تاكيد كردهام، در بازي زباني شعر متفاوط، چشمانداز خوانش ما «زبان» است. در اين چشمانداز، زبان امري محدود و داراي مرز نيست و به زبان نوشتاري هم تقليل داده نميشود. همهچيز زبان است. دايما در حال گسترش، بيمرز، متغير، نامتعين. در شعر متفاوط بين فضاهاي زباني مختلف، همواره فاصلههاي برنداشتني وجود دارد كه با ورود از يك فضاي زباني به فضاي زباني ديگر، بدون اينكه دچار بيارتباطي شده باشيم، درون آنها قرار ميگيريم. پس در شعر متفاوط، هيچ بازنمايي زباني اتفاق نميافتد؛ بلكه، يك نماي زباني جديد در فضاي زباني جديدي شكل ميگيرد. نسبت بين اين امور زباني، «غيريت»، «ايننهآني» و «ديگربودگي» است.
تا چه اندازه اعتقاد داريد براي درك و تبيين شعر پست آوانگارد نيازمند نظريهپردازي ادبي هستيم؟
اگر نظريه ادبي را دانش معيارها و بنيانهاي ادبيت در انواع ادبي بدانيم، آنوقت هيچ شعري بركنار يا تهي از نظريه ادبي نيست. هر شعر جدي، تجربي و حرفهاي مدام نظريه ادبي را به چالش ميكشد؛ درحاليكه توليدكننده آماتور شعر نميتواند شعر تجربي را بسازد و به علت ناآگاهي و فقدان دانش شعري، به جاي به چالشكشيدن مباني زيباشناختي نظريه، به دام كليشههاي زباني ميافتد. شاعر حرفهاي و آگاه از نظريههاست كه ميتواند با كنش ساختن شعرش، مباني نظري را هم تغيير دهد. شعري كه از نظريه ادبي آگاه باشد هم پرسشساز است و هم پاسخهاي قبلي را به چالش ميكشاند. اين شعر تجربي و حرفهاي است كه درك سنتي از شعر را دچار شك و ترديد ميكند و ياد ميدهد كه چطور بايد به شعر نگاه كنيم. بنابراين اگر شعري خود را فارغ از نظريه ادبي ببيند، قابليتِ بهپرسشكشيدن چيزي يا درتقابلقرارگرفتن با امري را نخواهد داشت.
بازي شعر من نقطه عزيمت ثابتي ندارد. اگر امكان ساختن داشته باشم، انواع شعرهاي اجرايي، شعرهاي سينمايي، شعرهاي ديواري/ نمايشگاهي، شعرهايي كه مخصوص بيلبوردها ساخته ميشود، شعرهاي هايپرتكست براي وب، شعرهاي راديويي هم ميسازم. پس نامي كه به شعرم ميدهم بايد همين قابليت و انعطافپذيري را داشته باشد. ژانر شعر براي من مرز ندارد، چون ميشود مرزهايش را تغيير داد.
اگر نظريه ادبي را دانش معيارها و بنيانهاي ادبيت در انواع ادبي بدانيم، آنوقت هيچ شعري بركنار يا تهي از نظريه ادبي نيست. هر شعر جدي، تجربي و حرفهاي مدام نظريه ادبي را به چالش ميكشد؛ درحالي كه توليدكننده آماتور شعر نميتواند شعر تجربي را بسازد و به علت ناآگاهي و فقدان دانش شعري، به جاي بهچالش كشيدن مباني زيباشناختي نظريه، به دام كليشههاي زباني ميافتد.