يادي از كاوه ياري هنرمند نوآور «چقاشي» در سالروز درگذشتش
بازگشتِ ETهاي فضايي...
عباس ياري
دهم آذر سال ۹۸ و حدود يك ماه تا همهگيري ويروسِ منحوس كرونا، كاوه ياري هنرمندِ نوآوري كه خالق واژه «چقاشي» در هنرهاي تجسمي ايران است، در اوج خلاقيت و شكوفايي، با سكته قلبي، چقاشيهايش را تنها گذاشت و در قطعه هنرمندانِ بهشت زهرا، در خاك سرد آرميد.
بسياري از كساني كه تا قبل از مرگِ ناگهاني او در نگارخانهها و گالريهاي مختلف با تنديسهاي آهني كاوه ديدار ميكردند، با بهت و حيرت، اين تصوير در ذهنشان شكل ميگرفت كه انگار با موجوداتي فضايي ديدار داشتهاند كه با سفينهاي به زمين آمدهاند. آنها اعتقاد داشتند با ديدنِ اين موجوداتِ غريب يادِ اولين سكانس از فيلم «اوديسه فضايي» افتادهاند. گروهي هم به ياد «ET» شخصيت دوستداشتني فيلم اسپيلبرگ افتاده بودند كه با يك دستگاهِ ماسك تسويه هوا روي دهانش، دوباره با عدهاي از قوم و تبارش با سفينهاي راهي سياره زمين شدهاند. بعضيها هم ميگفتند اين يك جور اشاره سمبوليك از سوي موجودات فضايي به ديكتاتوري در رژيمهاي مستبد روي اين كره خاكي است، گروه ديگري از بازديدكنندگان با شوخطبعي پا را از اين تخيل فراتر ميگذاشتند و ميگفتند اينها مانكنهاي فضايي هستند كه براي نمايش مدل لباس و نوع آرايش و گريمشان روانه زمين شدهاند. خلاصه كه ديدار از اين تنديسهاي عجيب بازار رويا و تخيل را حسابي گرم كرده بود. مثلا مدل عينك جالبِ يكي از تنديسهاي او با نام «آقا پارو» كه فريمش به جاي اينكه روي گوش قرار بگيرد، در كنار چشمها امتداد پيدا كرده بود و فرم تازهاي به صورتش داده بود، خيلي مورد توجه قرار گرفته بود و باعث خنده بازديدكنندگان شده بود.
مثلا مدل موهاي سيخسيخي يكي ديگر از تنديسهاي او با مژههاي بلند و فرم گوشوارههايش شبيه چهرهاي از سرخپوستانِ امريكايي، زمان كشف اين قاره توسط كريستف كلمب شده بود.
آن يكي به جاي چشم، يك لنز دوربين در حدقهاش كار گذاشته شده بود و تنديس زبون درازِش كاملا با زبانِ آهني تيزش ميتوانست هر چيزي را ببرد!
كاوه تمامي اين تنديسها را از ظرفها و اشيا فلزي دور ريخته شده ساخته بود و اعتقاد داشت بشر خاكي امروز كاري به خاطره، نوستالژي و يادآوري خاطرههاي تلخ و شيرينِ پدرها و مادرهايش ندارد، با گرماي گلخانهاي هم بيگانه است، چراكه با مصرف بيرويه و دور ريختنِ اشياي قديمي و تبديلشان به پلاستيك و ملامين و كامپوزيت، محيطزيست را حسابي آلوده كرده است.
به قولِ جهانبخش نورايي منتقد برجسته فيلم، اين تنديسها مثل دميدن جان آدمي در فلز است: «مشاهده اين آفرينهها، هر بار اين حس خوشايند را در انسان به وجود ميآورد كه در عصر مدرن آهن و فولاد كه وجود قهارش را در روح و روان و اخلاق ما تزريق كرده، هنوز هم هنرمنداني هستند كه ميكوشند متقابلا روح و روان انسان را در فلز بدمند.»
بازيگر هنرمند رضا كيانيان هم در يكي از كاتالوگهاي نمايشگاه كاوه در گالري گلستان نوشته: «نقش برجستههاي كاوه، آدمي را با خود به اساطير ميبرد...»
كاوه خودش ميگفت: «صورتكهاي فلزي و بانمك من گاهي عاشق ميشوند، به حرف آدمها گوش ميكنند و گاهي صامت، از نقطهاي به نقطه ديگر خيره ميشوند.»
خب چنين موجوداتي كه رويا دارند، غمگين ميشوند، ميخندند، عاطفه دارند و زماني هم عاشق ميشوند، حتي نسبت به آرايش مو و سر و لباسشان هم بيتوجه نيستند!
ابداع عنوانِ «چقاشي» اولين غافلگيري در نمايشگاههاي او بود. هنرمندِ چقاش اين عنوان و موجودات عجيبش را اينطوري توصيف ميكرد: «چ» برگرفته از چكشكاري روي فلز و «قاشي» باقي مانده از هنرِ نقاشي است. البته كه پاي بوم و رنگ در بين نيست. اين، هنري است كه با استفاده از يك چكش ساده، به فلز بيجان زندگي ميبخشد و آن را به يك كار رازآميز تبديل ميكند. هنرمند خودآموخته لايههاي فلز را همسان مادري كه با عشق از فرزندش نگهداري ميكند، شكل ميدهد، هستي بيجنبش آن را به قالب درميآورد و تنديسي شگفت و زنده ميآفريند. نگاهي نزديك به اين تناسخ دلربا، دوستدارانِ هنر و بينندگانِ رهگذر را به حس عميقي از زيبايي هدايت ميكند...
برگزاري اين نمايشگاهها توسط كاوه ياري، علاقهمندان به هنرهاي تجسمي را با اين واقعيت مواجه كرد كه جدا از نقاشي و مجسمهسازي، افق تازهاي توسط او به مجموعه هنرهاي اين مملكت اضافه شده و آن ابداع هنري است به نام چقاشي. صورتكهاي دستساز او، كاتونكهاي فلزي بانمكي بودند قابل لمس كه انگار زندهاند. رقص چكش روي فلز نقشهايي را پديد آورده بود بديع و نوستالژيك چراكه اين نقشها روي بشقابها، سينيها، صفحه ساعتهاي قديمي و اشيايي شكل گرفته بود كه روزي روزگاري پدربزرگها و مادربزرگها از آنها خاطره ساخته بودند و حالا دور انداخته شده بودند.
به قول فرهاد توحيدي فيلمنامهنويس، «اين نگاه نو، لطيف و عميق، برگرفته از اسطورههاست اصلا فكرش را هم نميكردم كه تا اين حد غافلگير و شگفتزده شوم. يكي از مزخرفترين عوارض آدم بزرگها از دست دادن حس شگفتي و تمجيده است. ديدار اين آثار من را پرتاب كرد به عوالم كودكي...»