خاطرات سفر و حضر (114)
اسماعيل كهرم
«المسافر كالمجنون» يك مسافر، مانند شخص ديوانه است! بهخصوص مسافري كه سالها از وطن دور بوده و اكنون پس از ساليان دراز به سوي مام ميهن پرواز ميكند! هر بار كه ميخواستم به سوي وطنم پرواز كنم، چنين حالي را داشتم. تمام كارها را براي دقيقه آخر گذاشته بودم، كلافه و سردرگم و خيلي از كارها كه مانده بود. باور كنيد، آن روز گرفتن پول از بانك را براي دقايق آخر گذاشته بودم! يكي دو بانك بايد سر ميزدم، داخل بانك دوم بودم كه ديدم در بانك قبلي از ماشين (ATM) درخواست كردم ولي پول را برنداشتم! دوست همراهم گفت باختي رفيق، هركس بعد از شما سراغ ماشين رفته، پول حاضر و آماده را بيهيچ زحمتي برداشته! به پول امروز، بنده حدود 3 ميليون تومان پول نقد را روي ماشين جا گذاشته بودم! دوستم كه با اخلاق انگليسيها بيش از بنده آشنا بود، سراغ منشي بانك رفت و موضوع را براي او شرح داد. منشي گوشي را برداشت و شماره شعبه بانك مربوطه را گرفت. ما او را از پشت شيشه ميديديم كه لبخندي صورتش را پوشاند و انگشت شست خود را به علامت پيروزي بالا برد. سپس به طرف ما برگشت و گفت پيدا شد! مرد باوجداني كه پس از بنده به سراغ ماشين تحويل پول رفته بود، به بانك اطلاع داده بود و آنها زمان يافتن پول را يادداشت كرده بودند و مشتري كه به ماشين مراجعه كرده بود با عكس و مشخصات، بنده شناسايي شده بودم و پول را به حساب بنده وارد كرده بودند. معجزه تكنولوژي و بيش از آن معجزه صداقت و پاكي و پاكدستي و وجدان. وقتي از بانك خواستم كه نام شخص را جهت قدرداني، به من بدهند امتناع كردند. او فقط گفته بود «وظيفهاش» بوده. وظيفه مقدس!