بازگشت آرامش به ديوار دفاعي قرمزها با طلوع دوباره سيدجلال
سيمخاردارِ رويينتن!
اميد مافي
روزيِ او روزي است كه با پروازها و تكلها و جنگهاي نفر به نفر شب ميشود. مردي كه در چند قدمي چهلويكسالگي هنوز هواي مردن براي بردن از سرش بيرون نرفته و دوست دارد بسان اوان برنايي به كابوس پارتيزانهاي پرادعا بدل شود و گلزنترين توپچيها را در عرصات يك ليگ پررمزوراز در حسرت باز كردن قفل دروازه تيمش بگذارد.
او وقتي پس از چهار بازي غيبت به تركيب قرمزها برگشت و فاتح جنگهاي نامنظم شد، يحيي كنار نيمكت بيش از هر وقت ديگري به اين فكر كرد كه اگر زبان روزگار لال كاپيتان سرد و گرمچشيده غزل خداحافظي را بخواند، اردوگاه سرخ حتما آبستن اتفاقاتي صعب خواهد شد. چه اينكه غيبت پسر بندر در چهار دوئل اخير پرسپوليس دستهاي تركخورده تقدير را نشان اين تيم داد و ديوار دفاعي سرخها را به پاشنهآشيل بدل كرد.
حالا اما او برگشته و صدوهفتادونهمين اكران خود روي پرده دواگليرنگ را كليد زده. همو كه تجربه قهرماني با سه تيم مختلف و سه رخت رنگارنگ را در ليگ برتر يدك ميكشد و درد و رنج حاصل از سالها نبرد فرسايشي در تاروپود وجودش رسوب كرده است.
براي پرسپوليس سيدجلال نه فقط يك صخره محكم و تسخيرناپذير كه حكم فرماندهاي بيبديل در ميدان را دارد. آنگاه كه بلند ميشود و در طرفهالعيني جنگهاي هوايي را از شكارچيان جوان ميبرد، انگيزه و روحيه مبارزه در نزد ديگر پسران يحيي صد چندان ميشود و ديگر هيچ چريكي مرتع سبز را به جايي براي قدم زدن و هوا خوردن بدل نخواهد كرد.
از انزلي تا پايتخت و از ملوان تا پرسپوليس به قدر ده سال شمسي راه بود. سيد جلال اما در تمام اين سالها به سايه روي ديوارهاي كاهگلي تكيه داد و آنقدر صبوري كرد كه به سيمخارداري كاريزماتيك در ارتش سرخ بدل شد. جنگجوي جانسختي كه به دور تنهايي دلگير خويش تار ميبافت و در شاديهاي جمعي پس از هر گل شركت نميكرد و در عوض با تلنگر به توپچيهاي متبختر و همدلي با مرداني كه گاه كم ميآوردند نقش يك راهبر تمامعيار را در خانه قديمي ايفا كرد.
او در تمام اين سالها دلش گوشه آسمان آشيانه سرخ بوده. حتي وقتي با مويه از عشق ابدياش جدا شد و به كوير دوحه رفت تا عصاي دستالاهلي لقب بگيرد باز دلش اينجا بود. پيش شاهنامه قرمز و شايد به همين دليل در آن سوي آب دوام چنداني نياورد و پس از وقفهاي روحخراش دوباره سوار قطار آرزوهايش شد و در كوپههاي شلوغ با روياهاي خود درافتاد.
حالا در فصلي كه ترافيك در بالاي جدول غوغا ميكند و انقراض ارتشهاي بدون فرمانده محتمل به نظر ميرسد اين سيد جلال حسيني است كه پس از چهار هفته دوري برگشته تا دعاي ريزش باران رستگاري در مخمل سبز مستجاب شود و كهنهسربازي با ۱۱۵ بازي ملي يك نفس و يكتنه به جنگ مهاجماني رود كه خوب ميدانند عبور از صخره بلندي چون او كار سادهاي نيست و بايد درد را در آغوش بگيرند تا شايد بتوانند غول ناميرا و رويينتن را زمين بزنند و قفس توري قرمزها را شعلهور كنند.
با اين همه يحيي و دستيارانش بايد از حالا به روزهاي بدون جلال بينديشند. مدافع ۴۱ ساله دير يا زود كفشها را خواهد آويخت و به جبر روزگار همراه رعدوبرق فراموشي سر از جزيره نسيان درخواهد آورد. آن وقت جاي خالي مردي كه دو بار با پرسپوليس نايبقهرمان آسيا شده بيشتر به چشم خواهد خورد و نبود يك ليدر به تمام معنا در داخل زمين به معضلي كمرشكن بدل خواهد شد.
پدر نورا و نيلا كه در خانه همپاي دختركانش عروسكهاي كوكي را در آغوش ميگيرد و با ناردانههايش همذاتپنداري ميكند زمان زيادي تا بازنشستگي و خانهنشيني پيش رو ندارد. با اين وجود ذرهاي از انگيزه كاپيتان كاسته نشده و او همچنان مهاجمان را از چشمها مياندازد و پلنهاي تهاجمي حريفان را به باد ميدهد. پس در چنين شرايطي بهتر است مربيان پرسپوليس به دقيقه اكنون بينديشند و اينگونه تصور كنند كه تا جلال هست صداي خرد شدن استخوانهاي كمتر به گوش خواهد رسيد. كسي چه ميداند. شايد ارتش ميليوني امسال هم با سيد جلال و ديگر مهرههايش از هايوهو گذر كند و براي ششمينبار جام قهرماني را به چشمهاي بيدار هديه دهد. فعلا كه سيد جلال بياعتنا به سن و سال خود سازمان دفاعي پرسپوليس را بيمه كرده تا مردان خط مياني و خط آتش با طيبخاطر بيشتري به سنگر حريفان يورش ببرند و سختترين فرامين را به آساني در آوردگاه اجرا كنند.