ادامه از صفحه اول
ابعاد يك حضور و رد صلاحيت- ۳
جالب است كه شش نفرشان فقيه هستند و ميدانيم كه فقها براي هر بيان نظري و فتوايي اصطلاحا چقدر مته لاي خشخاش ميگذارند تا مبادا اشتباهي صورت دهند يا حقي زايل شود ولي در اينجا به سادهترين شكل ممكن درباره سرنوشت يك ملت تصميم ميگيرند. با وجود چنين قدرتي، خود را هم در وضعيت موجود حتي اندكي مسوول نميدانند.
دوم؛ بيشتر ادعاهاي مطرح در نامه حتي اگر درست باشد، ربطي به موضوع صلاحيت نامزد انتخاباتي ندارد.
سوم؛ حتي همين موارد بيربط با موضوع تعيين صلاحيت فرد، نيز عموما نادرست و مخدوش بوده است.
چهارم؛ همه اينها در مورد فردي است كه سابقه ۴۳ساله در سطوح بالاي سيستم در اين ساختار سياسي دارد و برادرش نيز عضو شوراي نگهبان است. خودش هم با همه اينها از نزديك نشست و برخاست داشته است.
در گفتوگوي مفصل مكتوبي كه پيشتر با يكي از محققان شوراي نگهبان درباره نقد اين شورا در روزنامه اعتماد داشتم و اخيرا نيز در كلابهاوس در همين رابطه گفتوگو داشتم، توضيح دادم كه شوراي نگهبان بالاترين نهاد حقوقي در كشور است، ولي كمتر حقوقداني حاضر ميشود كه از تصميمات آن دفاع كند. نامه مذكور ميتواند شاهد جديد و قاطعي در اثبات ادعاي بنده باشد، بعيد ميدانم كه حتي يك حقوقدان نيمه معتبر هم از استدلالهاي موجود در نامه دفاع كند.
متوجه عمق فاجعه نيستيد!
در بسياري از محافل نوع توجه به روحانيون از سر اعتقاد قلبي و انتخاب آگاهانه نيست، بلكه رنگ اداري و رسمي و تشكيلاتي دارد زيرا مرجعيت معنوي و اعتقادي روحانيون اكنون جايش را به نوعي مرجعيت اداري و رسمي داده است. نشانههاي ديگري را هم ميتوان مبنا قرار داد ولي جملگي حكايت از آن دارند كه ميزان محبوبيت و مقبوليت روحانيون در سطح عموم مردم كاهش يافته و مرجعيت معنوي سابق وجود خارجي ندارد. براي هزينه و فايده كردن در زمينه عملكرد روحانيت و حوزه بايد همه جوانب را در نظر گرفت. يقينا نميتوان با اشاره به شيعه شدن 50ميليون نفر در دنيا، مدعي دستاورد بزرگتر شد و رويشها را برجستهتر از ريزشها جا زد. آيا اساسا اين آمارها قابل اتكا هستند و با پشتوانه بررسيهاي علمي بيان شدهاند؟ واقعا ما در ايران در سالهاي بعد از انقلاب شاهد ريزش تنها 5 تا 10 ميليون نفر از دامنه دينداران و حاميان روحانيون بودهايم و اگر كسي اين عدد را چندين برابر بداند، ميتوانيم سخن او را با منطق و آمار رد كنيم؟ آيا حضور سامانيافته و تشكيلاتي و رسمي روحانيون در بسياري از نهادها و مراكز از ارتش و سپاه گرفته تا دانشگاه و ادارات و مساجد را ميتوان نشانه مقبوليت اين قشر تلقي كرد؟ آيا انعقاد قرارداد ميان آموزشوپرورش و حوزههاي علميه براي حضور روحانيون در مدارس به عنوان معلم و مربي، خواست خانوادهها و دانشآموزان است يا يك تصميم حكومتي است كه قطعا عملياتي خواهد شد و به رضايت خانوادهها وابسته نيست؟ اين پرسشها را ميشود گسترش داد ولي تا زماني كه روحانيون با پشتوانه قدرت حكومتي به شكل رسمي در تمامي نهادها و ادارات به كار گماشته ميشوند و مراجعه مردم به آنان با گونهاي اجبار سازماني همراه است، نميتوان از ميزان واقعي مقبوليت و محبوبيت و مرجعيت روحانيون نزد مردم سخن گفت. از طرفي از كجا ميتوان به آمارهاي مربوط به شيعه شدن مردم در جهان اعتماد كرد؟ فرض را بر اين ميگذاريم كه اين آمارها درست باشند اما چگونه ميتوان اثبات كرد كه اين امر تحتتاثير اقدامات مراكز حوزوي ايران صورت گرفته است؟ از سالهاي قبل از انقلاب اسلامي بحث شيعه شدن مسلمانان يا بوميان كشورهاي غربي و آفريقايي در دستور كار مراكز شيعي قرار داشت و مراكزي مانند دارالتبليغ اسلامي قم، مراكز اسلامي در اروپا و امريكا و سازمانهاي وابسته به مراجع تقليد در ديگر كشورها در تلاش بودند بر تعداد شيعيان بيفزايند. همزمان مراكز مسيحي و ديگر مذاهب الهي يا اديان دستساز هم در حال افزايش جمعيت خود هستند. معلوم است كه پيروزي انقلاب اسلامي در ايران موجي را در سراسر جهان ايجاد كرد و بر تمايل به اسلام و تشيع افزود اما آيا اين روند هنوز هم ادامه دارد؟ شايد در برخي كشورها ادامه داشته باشد اما آيا در بسياري از كشورها متوقف نشده است؟ آيا نميتوان تصور كرد كه اگر جمهوري اسلامي هم نبود باز هم با تلاش مراجع و سازمانهاي مذهبي مرتبط با آنان، جمعيت شيعه در بسياري از كشورها رشد ميكرد؟ آيا نميتوان مدعي شد كه شيعه شدن در كشورهاي مختلف امروز پرهزينهتر است زيرا ارتباط با ايران منجر به سركوب شديد شيعيان شده است و اگر اين ارتباط نبود مردم بدون ترس، تسليم منطق شيعه ميشدند و بر جمعيت شيعيان اين كشورها بيش از اين افزوده ميشد؟ از طرفي ميزان ريزش جمعيت هوادار جمهوري اسلامي در ميان مسلمانان جهان را در كجاي اين تحليل بايد قرار داد؟ در ابتداي انقلاب در سراسر جهان به خصوص در ميان مسلمانان شاهد تاثير عميق از حركت امام خميني بوديم و صدها روحاني و روشنفكر و شخصيت اسلامي خود را مريد امام خميني و هوادار نهضت ايشان ميدانستند. با گذشت زمان و ناكامي عملي روحانيت شيعه در ايران براي تاسيس يك نظام سياسي مردمسالار پيشرفته و مردمي، جايگاه انقلاب اسلامي تنزل پيدا كرد و در سالهاي اخير افت چشمگيري يافت. جمعيت عظيمي از مسلمانان جهان در سالهاي اول انقلاب، به جمهوري اسلامي به مثابه يك مدل و الگوي قابل تكرار مينگريستند اما اكنون چنين قضاوتي وجود ندارد. آيا اين وضعيت را هم نبايد در رديف ريزشها دستهبندي كرد؟ مختصر آنكه به گمانم آقايان متوجه عمق فاجعه نيستند و ميزان دينگريزي و دينستيزي در جامعه بهخصوص در ميان نسل جوان را ناديده ميگيرند يا با اشاره به شيعه شدن چند ميليون در دنيا، به خودشان قوت قلب ميدهند. خوب است آقايان به اين سوال جواب بدهند كه چرا بايد در ايران كه مركز شيعيان جهان است شاهد دينگريزي وسيع در نسل جوان باشيم؟ همچنين خوب است به پاسخ اين سوال هم فكر كنند كه اگر همان تازهشيعيان جهان را به ايران بياوريم و آنان هم شاهد عملكرد عالمان و حاكمان دينمحور ما باشند، باز هم ديندار و شيعه باقي ميمانند يا آنان هم مانند همان 10ميليون ايراني، از روحانيت و دين حكومتي فاصله ميگيرند؟