ادامه از صفحه اول
آثار بحران فقر و نااميدي
جالب است كه الان هم اگر تقاضاي وام كنيد، بانكهاي زيادي هستند كه اعتباري براي پرداخت ندارند و در برخي از موارد اعلام ميكنند كه هيچ بانكي در استان اعتبار براي پرداخت وام ازدواج ندارد. اين قانونگذاري نيست، بلكه سرِكارگذاري جوانان است. كوشش براي افزايش جمعيت به شيوههاي سطحي و حتي عجيب كشانده شده است از جمله وارد كردن محتواهاي خاص براي ترغيب ازدواج كودكان در كتابهاي درسي كه جز شرمآور بودن جمله ديگري را در توصيف آنها نميتوان گفت.
رشد جمعيت مساله است ولي مساله هزار بدتر از آن انتخاب راههاي نابخردانه براي حل مساله است.
پرسشهايي براي نپرسيدن-2
برخي از چهرههاي ملي از جمله ميرزا ابوالقاسم قائممقام فراهاني با آغاز مجدد جنگ موافق نبودند. وقتي شاه همه بزرگان را دعوت كرد، او را هم به جلسه فراخواندند. نظر وي براي شاه مهم بود. اما او در چنبرهاي از خباثت و حسادت و بيلياقتي كساني چون آصف الدوله گرفتار بود. در پاسخ به سوال شاه كه به جنگ برويم يانه؛ پرسشي طرح كرد كه ميتواند پرسش همه تاريخ ما نيز باشد: درآمد ماليات سرانه مملكت محروسه روسيه چقدر است؟ شاه با ميلي پاسخ داده بود 600 كرور. آنگاه ادامه داده بود: درآمد سالانه اين ملك زرين چقدر است؟ شاه سري تكان داده بود و گفته بود: 6 كرور. وي ادامه داده بود كه: همينقدر ميدانم كه نبرد ششصدوشش خلاف عقل است! همين پاسخ براي رنجاندن شاه كافي بود. فرزند رشيد ايران، عباس ميرزا هم راضي به جنگ نبود. چون آنجا كه رجز خواني ميكردند، يا در جنگ حضور نمييافتند يا دانشي از تحولات صحنه نبرد نداشتند. او ميدانست كه اينبار نه ميدان كه بايد هوشمندي و ديپلماسي و درك موقعيت بينالمللي ديگر رقبا به كار آيد. نه فرانسه شريك همراهي بود و نه بريتانيا مشاوري امين. اما ابوالقاسم به خراسان تبعيد و ايران وارد جنگ شد. علما ميداندار شدند، نتيجه آنكه روسها تبريز و قزوين و همدان و گيلان را هم تصرف كردند. اين واقعه از آن جهت اهميت دارد كه تا پيش از آن منازعه در گرجستان و ارمنستان و داغستان بود نه تبريز! اين واقعه جز آنچه در ماجراي گريبايدوف ميبينيم زغال داغي بر دست علماي شيعه بود تا زمان ناصرالدين شاه به گوشهاي بغلطند و به بازسازي خود و درك زمانه بپردازند. نقطه درخشان بازگشت آنها تغيير در دو مفهموم بود. آنها آرامآرام از سلك علماي فقاهتي صرف و اخباري مسلك به دسته علماي اصولي متمايل شدند. به امور اجتماعي تعلق خاطري يافتند و اگر شايد بلواي بابيه نبود، حتي در داستان مشروطيت هم همراه نميشدند. بابيه زنگ خطر را براي دو دسته به صدا درآورد. سلطنت و روحانيت. سلطنت ثبات سياسي خود را در خطر ديد. روحانيت مرجعيت مذهبي خود را. به اين دو دسته بايد بازاريان كه متحدين راستين و راسخ روحانيت شده بودند را نيز اضافه كرد. منافع مشترك آنها را به هم نزديك كرد. در اين ميانه حمايت روسيه از بابيه براي ميرزا تقيخان اميركبير كه به نيات آنها ترديد داشت، اتحادي نانوشته را موجب شد. هرگونه جابهجايي مذهبي، ارتباط وثيق اجتماعي را به خطر ميانداخت. متحدين ديروز مجددا خود را بازيافتند. اما بايد اين را درك نماييم كه روحانيت درحاليكه از سلطنت در برابر بابيه حمايت كرد، از متحد قديمي خود بازار در برابر سوداطلبي دربار حفاظت كرد. شايد اين مهمترين رمزو راز موضوع «رژي» باشد. ورود عنصري خارجي و رقيبي بينالمللي. حتما روحانيت و بازار دغدغههاي باارزشي داشتند، اما نميتوان به تهديد منافع دوطرف بيتوجه بود. روحانيت تجارت بازار را مشروع ميكرد و بازار وظيفه خود در تامين منافع روحانيت را فراموش نميكرد. اما ميدانداري روحانيت براي تامين حقوق اين گروههاي اجتماعي، آنها را وارد نوآوري و درك مستوفاتر از فقه شيعه كرد. گفتوگوهاي كلامي در مواجهه با رقبا، پاسخ دادن نيازهاي بازار، مواجهه با نفوذ خارجي، دادوستد بينالمللي، ورود دستگاه چاپ، انتشار روزنامه، شنيدن موضوع تنظيمات در عثماني، رشد تجار ايراني، معاهدات تجاري مترتب بر قرارداد تركمانچاي و بازشدن پاي تجار فرنگي به داخل، نوعي نگرش سياسي و اجتماعي را در بين علماي شيعه باز كرد. مشروطه نقطه درخشان اين رويكرد جديد است. براي درك آنچه اسلام سياسي را توجيهپذير و همهفهم ميكند، پرداختن به آن محل تاني دارد. چون داستان ديروز رونقبخش همه منازعات امروز است. ما همچنان درگير فهم متفاوت از زمان مشروطه تاكنون هستيم. بدون بازخواني مختصر آنها، سخن امروز فهم نخواهد شد.