به مناسبت انتشار كتاب هنر در مقام الهيات
زدودن زنگار فراموشي
ابراهيم رنجبر
آدمي اين همه تقلا كرده تا جهان را هر چه بيشتر از آن خود كند، كوشيده صورتي عقلاني از آن به دست دهد، ولي باز گرفتار وسوسه فراتر رفتن از آن شده، هيچگاه اين عقلاني بودن قانعش نكرده است. هنر سوي ديگر اين ماجراست. هنر تلاشي است براي فهميدن حيات بشري و از منظري كلي درك جهان از رهگذر احساس و خيال. در زندگي روزانه خود هم اگر دقيق نظر كنيم، منطق تن حرف اول و آخر را ميزند، ميل ما به زيستن از درون بدن، بخوانيد از ميان احساس و تخيل همچون دو عنصر بنيادين تن، ترجماني پيدا ميكند. عقل جهان را براي ما به جايي محدود و پر از قيد و بند بدل ميكند و در مقابل هنر آن را صورتي همواره دگرگونشونده ميبخشد. همين خاصيت هنر بود كه دين را به خود جلب كرد و دستمايهاي نيكو در اختيار آن قرار داد تا سواي پرورش و اشاعه مفاهيم خود، به طريقي از رهگذر هنر سلوك هم بكند.
كتابهاي تاريخ هنر معمولا با هنر انسانهاي غارنشين شروع ميشود، ما در اين مقطع شاهد تصاويري حكشده بر ديواره غارها هستيم و در آنها ميتوان به نوعي احساس بشر از در جهان بودن را مشاهده كرد كه به زبان خيال ترجمه شده و بر ديواره غارها نقش بسته است. تو گويي نظري به اين مساله ما را بر آن ميدارد تا در هنرهاي ديگر، به ويژه در سويه ديني آن، به دنبال اين انگيزش باشيم. بررسي تاريخ هنر ديني گواهي بر يافتن اين انگيزش به دست ما ميدهد ، نويسنده كتاب هنر در مقام الهيات درست در همين جا كار خود را آغاز ميكند. از نگاه آندرونيكوس هنر پيش از هر چيزي امري الهياتي است، چراكه در كتاب مقدس نخستين هنرمند و صانع عالم يعني خداوند دست به كار خلق كردن ميشود و اين استدلال پشتوانههاي متني بسياري هم دارد كه در كتاب به تفصيل هم از سوي نويسنده و هم مترجم مورد بحث قرار گرفته است. بنابراين اگر هنر امري يكسره الهياتي باشد و به عبارتي چنانچه امر الهي آغازگر هنر باشد و هنر زبان امر الهي و فعل و كرده آن باشد، پس بايد اين پرسش را پيش كشيد كه آيا هنر هنوز سويه الهياتي خود را حفظ كرده يا نه؟ عصر جديد، صوريسازي، تفننجويي از ساختههاي هنر، بدل شدن آن به دستمايهاي براي سرگرمي، ظاهرا هنر را به چيزي كاملا متفاوت از هنر الهياتي بدل ميسازد. فراموش نكنيم كه هنر در مقام نوعي الهيات صرفا وسيلهاي براي بيان آموزههاي ديني خاص نيست، برعكس، هنر مسير و راهي براي ارتباط ما با سويههاي استعلايي و غيرظاهري جهان و هستي است و در كنار آن زباني براي بيان كردن تجربه امر الهي به ما ميدهد.
آندرونيكوس براي روشنتر شدن اين نكته و بررسي موردي تاريخي سراغ سنت شمايلنگاري ميرود. شمايلنگري فقط نوعي نگارگري ديني نبود و نيست، نگاهي به سنت به ما نشان ميدهد كه شمايلنگاري در وهله نخست سلوكي معنوي بود كه سالك يا نقاش را با حقيقت هستي جان آشناتر ميساخت، مثلا شمايل نگار خود را ناظر و عامل شمايل نميدانست،او خود را نظاره شونده و معمول فرآيند هنري ميدانست كه غرق در مشاهده امر قدسي ميشود. نويسنده كتاب هنر در مقام الهيات دقيقا به دنبال يافتن همين عنصر در هنر مدرن و دوره پس از آن است؛ البته او اين كار با بسط و وسيعتر كردن هنر الهياتي انجام ميدهد، از نظر او ميتوان به جاي پيوند با امر قدسي، به پيروي از والتر بنيامين هنر را گفتن ناگفتني، ديدن ناديدني و شنيدن ناشنيدني دانست. به اين ترتيب، هنر در مقام الهيات بستري فراهم ميآورد تا بتوانيم دوباره با تمامي ناديدنيها، ناشنيدنيها و ناگفتنيها ارتباط برقرار كنيم و همين موجب ميشود هنر از وسيلهاي براي سرگرمي و تفنن ناگهان به خودي خود در مقام نوعي الهيات قد علم كند.
با توجه به آنچه گفتيم، شايد بتوان در تلقي امروزين خود از هنر بازنگري كنيم و هنر را به مسيري براي به دست آوردن تجربهاي يكسره متفاوت بدل كنيم. نبايد از ياد برد كه اساس هنر نيز از همان ابتداي پيدايش با همين تجربه از بيخ و بن متفاوت گره خورده بوده، ولي نگاه ابزاري و گسترش آن در تمامي حوزهها موجب فراموش شدن اين سويه ذاتي هنر شده است. راستش را بخواهيد، هنر را نوعي الهيات دانستن به معناي پيش كشيدن تعريفي نو و شهرآشوب نيست، برعكس، تبديل هنر به الهيات، به طريقي براي تجربه هر آنچه در ديگر حوزهها از دسترس ما دور است، زدودن زنگار فراموشي اصل هنر است، بازگرداندن آن به خانه است. عقلانيت و تفكر مفهومي تلاش ما براي صورتبندي همين چيزهايي است كه به فراخور در دسترس همگان است، در عوض، هنر كوششي براي تجربه چيزي است كه نميتوان به سادگي آن را به چنگ آورد، به همين سبب هم هنرمند قرون وسطايي در شمايلنگاري نوعي تجربه فردي را از سرميگذراند تا شايد به درك واقعيت گريزان عالم نائل شود. كتاب هنر در مقام الهيات دستمايهاي است براي درك همين موضوع و تلاشي است براي احياي ذات هنر در روزگار مدرن و نسيانزدايي و عافيتسوزي مخربي كه در اين ايام بلاي جان هنر شده و تو گويي در اين عصر هنر چيزي جز بزك فروش كالاهاي سوداگران نيست و به جاي هوشياري، نخوت را براي بشر به ارمغان ميآورد. به قول بنيامين هنر يكي از صورتهاي زبان است كه به ما شكل ميبخشد، شكلي تماما بديع، اصيل و متفاوت كه با مفاهيم ما را ياراي تحقق آن نيست.