شعر شيوا
با هر تو و من، مايههاي ما شدن نيست هر رود را اهليت دريا شدن نيست
از قيس مجنون ساختن شرط است اگر نه زن نيست انديشه ليلا شدن نيست
بايد سرشت باد جز غارت نباشد تا سرنوشت باغ جز يغما شدن نيست
در هر درخت اينجا صليبي خفته، اما با هر جنين، جانمايه عيسي شدن نيست
وقتي كه رودش زاد و كوهش پرورش داد طفل هنر را چاره جز نيما شدن نيست
با ريشهها در خاك، بيچشمي به افلاك اين تاكها را حسرت طوبي شدن نيست
آيا چه توفاني است آن بالا كه ديگر با هر كه افتاد، اشتياق پا شدن نيست
سيب و فريب؟ آري بده. آدم نصيبش از سفره حوا به جز «اغوا» شدن نيست
وقتي تو رويا روي اينان مينشيني آيينهها را چاره جز زيبا شدن نيست
آنجا كه انشا از من، املا از تو باشد راهي براي شعر جز شيوا شدن نيست
حسين منزوي