ارّه كردن
جواد ماهر
نوشتنِ من از راهنمايي آغاز شد. از مدرسه راهنمايي سرِ «تپه نوبهار». سر صف چيز ميز ميخواندم. كمكم چيزهايي را كه ميخواندم خودم نوشتم. دبيرستان خبرنگار چند تا نشريه شدم. الكي پلكي مينوشتم. ميخواندم و مينوشتم. ميخواندم و مينوشتم. بعد رفتم دانشگاه. پايم به شب شعرهاي دانشجويي باز شد. شروع كردم به شعرگفتن. شعر گفتن يك لذت داشت؛ خواندنش در شب شعر يك لذت. اواخر خدمت سربازي دوستي برايم يك وبلاگ ساخت و شروع به وبلاگنويسي كردم. به فضاي مجازي با يكي، دو سال مقاومت پيوستم. نوشتن براي من مثل اره كردن است. دو نفر را ميشناختم كه باهم دوست بودند. هر سه، چهار روزي نيم ساعتي ميرفتند توي اتاقي و باهم سيگاري دود ميكردند و شارژ و سرحال برميگشتند. طوري اين كار را ميكردند كه هيچ بو و اثري به جا نميگذاشتند. آدمهاي معتبري بودند و ميگفتند ميرويم اره ميكنيم. يك تنه كلفت داريم كه هر بار بخشي از آن را اره ميكنيم. هركس در اين زندگي فرصت و بهانهاي براي اره كردن ميخواهد. اره كردنِ من نوشتن است. ارهكردني كه بدبختانه بيبو و اثر نيست. سر و صدا دارد. گاهي تعريف كسي را برميانگيزد. گاهي براي كسي نفرتانگيز ميشود. من در تمام اين سالها سعي كردهام طوري اره كنم كه كلمههايم، دندانههاي ارهام به كسي نگيرد. اما بيهيچ نبوده. گاهي به كسي گرفته كه سعي كردهام با گفتوگو حل كنم. گاهي حل شده و گاهي برخي نوشتهها را حذف كردهام. برخي نوشتهها را از سر قانع شدن و دريافت تازه كنار گذاشتهام و برخي را از سر ترس. شايد بهتر بود براي اره كردن به همان دو آشنا ميپيوستم و دود و دمِ بياثري به پا ميكردم. ولي دل من با نوشتن است. پس از سالها نوشتن حالا واژهها را بهتر ميشناسم و بلدم كجا و چطور به كارشان گيرم. البته واژهها رها و آزادند و هميشه اين قابليت را دارند كه بازيگوشي كنند و دردسر درست كنند. پس نميشود به تجربه و گذشته اعتماد كرد. هر نوشته و هر بار دور هم جمع كردن واژهها يك اتفاق تازه است و دقت و ظرافت ميخواهد. خواندن و ممارست ميخواهد و البته حدي از شجاعت.