• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5144 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۱۸ بهمن

تحليل دلايل، بازيگران و تبعات ترور مشكوك و ناكام پهلوي دوم در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷

گوشه نيمه‌تاريك تاريخ معاصر

محسن محمدي

 

معمايي است چندمجهولي و همچنان لاينحل مانده، تروري كه ۷۳ سال پيش و در ورودي دانشكده حقوق دانشگاه تهران اتفاق افتاد؛ سوءقصد ناكام به جان محمدرضاشاه پهلوي توسط ناصر فخرآرايي. فخرآرايي ماجراجو و آسمان‌جُل به شاه جوان پنج گلوله شليك كرد، همه هم به سمت سر و صورت او كه البته هيچ‌كدام به هدف نخورد و گلوله ششم نيز كه در لوله كلت كمري گير كرد. ضارب به‌رغم تاكيد شاه مبني بر زنده دستگير شدنش، توسط اطرافيان و گارد محافظ او كشته شد تا همه رازهاي سر به مُهر را با خود به گور ببرد. با وجود گذشت بيش از هفته ۷ دهه از ترور محمدرضاشاه پهلوي در ۱۵ بهمن سال ۱۳۲۷ همچنان نمي‌توان به قطعيت درباره اشخاص، احزاب، جريان‌هاي سياسي و حتي كشورهاي ذي‌نفع در پشت پرده اين اتفاق سخن گفت. با اين حال، نتايج و تبعات اين ترور كاملا به شكل واضح و غيرقابل انكار در تاريخ ثبت شده است؛ آغاز فرآيندي كه به شكل‌گيري يك ديكتاتوري و نظام بسته سياسي منجر شد. شاه جوان كه پس از آزاد شدن آذربايجان و بر اثر پروگانداي رسانه‌اي حكومتي شكل گرفته حول آن، كمي از دستپاچگي و قلت اعتماد به نفس سال‌هاي اوليه سلطنتش فاصله گرفته بود، اين ترور ناكام را مستمسك قرار داد و مخالفان و منتقدانش را دستگير، زنداني و تبعيد كرد و به اين ترتيب، پايه‌هاي ديكتاتوري‌اش را بنا نهاد. به تعبير دقيق‌تر، دور دوم سلطنت محمدرضاشاه پهلوي نه از ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ كه از ۱۵ بهمن سال ۱۳۲۷ آغاز شد. شاه بعدها جان سالم به ‌در بردنش از اين ترور را مرهون تفضلات خاص الهي دانست و نه لرزش دستان ناصر فخرآرايي به هر دليل، حتي بر اثر استعمال مشروبات الكلي پيش از عزيمت به دانشگاه تهران، يحتمل براي كاهش استرس و فشار و هيجانات عصبي. پس از قتل فخرآرايي و در كالبدشكافي، در معده او مقدار قابل توجهي آبجوي مخلوط با كالباس وجود داشت.
فخرآرايي كه بود؟
ناصر فخرآرايي از كودكي سري پرشور و روحيه ناآرامي داشت و البته بدني ورزيده كه او را نزد دوستانش به «ناصر فنر» شهره كرده بود. فخرآرايي از نعمت داشتن خانواده به معناي واقعي كلمه‌اش محروم بود و به دشواري توانست تصديق پايان دوره ابتدايي‌اش را بگيرد. پس از پايان خدمت سربازي به كارهاي مختلفي مشغول شد و البته ابايي هم از ارتكاب اعمال خلاف اخلاق و قانون نداشت. فخرآرايي پس از مدتي شاگردي در «گراورسازي ايران چاپ» با دوستانش شريك و گراورسازي خودش را در خيابان لاله‌زار راه‌اندازي كرد. با اين حال، چرخ روزگار بر وفق مرادش نمي‌چرخيد و دخل و خرجش به هم نمي‌خواند. اين فشارهاي اقتصادي و تنگناهاي معيشتي، جوان عاصي را عاصي‌تر كرد. فخرآرايي هيچگاه عضو رسمي حزب توده نبود اما در اتحاديه كارگران وابسته به اين حزب فعاليت داشت كه البته پس از ماجراي آذربايجان و فرقه دموكرات، با اين اتحاديه قطع رابطه كرده بود. او تنها راه‌حل مشكلات جامعه و نجات كشور را حذف فيزيكي و حتي قتل‌‌عام مديران و مسوولان و در راس همه، شاه مي‌پنداشت و اين باور خود را بي‌پروا در جمع‌هاي دوستانه به زبان مي‌آورد. عبدالله ارگاني، بچه محل و دوست دوران كودكي فخرآرايي وقتي اشتياق و تب و تابش را براي كشتن شاه مشاهده كرد، از احوالات دوست خود با نورالدين كيانوري، عضو كميته مركزي حزب توده سخن گفت. كيانوري به ارگاني توصيه كرد كه فخرآرايي را جدي بگيرد. ارگاني باقي ماجرا را اين‌گونه تعريف مي‌كند: «بعد از مذاكره با كيانوري من كار را جدي گرفتم و از ناصر سوال كردم آيا تو واقعا قصد داري دست به چنين كاري بزني؟ گفت دقيقا. به اتفاق، نزد مردي كه در خيابان ري نزديك سرچشمه مغازه تعمير اسلحه داشت رفتيم... پس از چندبار رفت‌وآمد و چانه‌زدن‌هاي بسيار، ناصر يك اسلحه بلژيكي را انتخاب كرد و من ۲۰۰ تومان به صاحب مغازه پرداختم.» (۱) 
انگشت اتهام شاه به سوي همه 
شاه جوان كه با يك خودشانسي محض و بر اثر لرزش دستان فخرآرايي و شايد هم در ماجرايي خودطراحي كرده، با چند جراحت كوچك و سطحي از ترور جان سالم به ‌در برده بود، همه را در مظان اتهام قرار داد. او بعدها و در كتاب «پاسخ به تاريخ» نوشت: «بعد از شليك گلوله پنجم ضارب ديگر نتوانست از هفت‌تير خود استفاده كند و به ضرب گلوله از پاي درآمد. شايد هم گروهي مايل نبودند كه وي سخن بگويد و اسراري كه مي‌دانست فاش كند. تحقيقات بعدي نشان داد كه فخرآرايي با اعضاي گروه‌هاي محافظه‌كار افراطي به اصطلاح مذهبي دوستي داشته و رفيقه وي نيز دختر باغبان سفارت انگليس بوده است. همچنين در بازرسي محل سكونتش اوراق زيادي متعلق به حزب توده كشف شد.» (۲)  به اين ترتيب، محمدرضاشاه پهلوي انگشت اتهام خود را هم‌زمان به سوي حزب توده، آيت‌الله سيدابوالقاسم كاشاني، سپهبد حاجعلي رزم‌آرا و حتي دولت‌هاي انگليس و شوروي گرفت و پروژه برخورد و سركوب مخالفان و منتقدان خويش را آغاز كرد. در اينجا مي‌توان با استناد به مدارك و شواهد تاريخي، صحت و سقم ادعاي پهلوي دوم را درباره متهمان اين ترور بررسي كرد و به نتيجه به نسبت مستدل و درستي رسيد. در پيوند با اين هدف و در اوان كار، طرح يك پرسش ضروري به نظر مي‌رسد؛ هريك از متهمان اين پرونده آيا انگيزه كافي براي ترور شاه داشته‌اند و اصولا چه نفعي از حذف فيزيكي او مي‌برده‌اند؟
آيت‌الله كاشاني  و هوادارانش
پس از قتل ناصر فخرآرايي در جيب كت او كارت خبرنگاري روزنامه «پرچم اسلام» يافت شد. پرچم اسلام روزنامه گمنام و كم‌تيراژي به مديريت عبدالكريم فقيهي شيرازي بود كه تعلق خاطر به آيت‌الله كاشاني و تفكراتش داشت. اصولا فخرآرايي با پوشش خبرنگار- عكاس اين روزنامه توانسته بود به محوطه داخلي دانشگاه تهران راه پيدا كند و تفنگش را هم در محفظه دوربين مخفي كرده بود. نورالدين كيانوري، دبير اول وقت حزب توده پس از انقلاب، در خاطراتش فقيهي شيرازي را داماد آيت‌الله كاشاني معرفي مي‌كند كه سنديت و صحت ندارد. درباره اين مطلب كه فخرآرايي چگونه به كارت خبرنگاري روزنامه پرچم اسلام دست پيدا كرده بود هم اقوال متفاوتي وجود دارد. بر مبناي قولي، ركن دوم ستاد ارتش همان صبح روز ۱۵ بهمن يك كارت خبرنگاري- عكاسي را به اسم ناصر فخرآرايي از فقيهي شيرازي، مديرمسوول روزنامه گرفته بود. روي تصوير كارت فخرآرايي كه بعدها در جرايد به نمايش گذاشته شد هم ۱۵ بهمن به عنوان تاريخ صدور آمده است. با اين حال، كساني مانند عبدالله ارگاني اين اتهام را رد مي‌كند و آن را توطئه‌اي براي متهم كردن رزم‌آرا مي‌داند. ارگاني مي‌گويد: «آن كارت جعلي است، زيرا مخالفين رزم‌آرا در ارتش كم نبودند و همان مخالفين رزم‌آرا دست به چنين كاري زدند. جاعلين آنقدر شعور نداشتند كه تاريخ صدور كارت را روز جمعه كه تعطيل عمومي است، ذكر نكنند.» (۳) 
ارگاني معتقد است شغل ناصر فخرآرايي گراورسازي براي روزنامه‌ها بوده و با مسوولان روزنامه‌هايي كه گراور سفارش مي‌داده‌اند، آشنايي داشته و به همين خاطر، سه سال پيش از واقعه ۱۵ بهمن كارت خبرنگاري- عكاسي را از فقيهي شيرازي، صاحب امتياز و مدير روزنامه پرچم اسلام گرفته بوده و به وسيله آن كارت به خيلي از جاها مي‌رفته است. 
مخلص كلام، هيچ سند و دليل متقني درباره ارتباط آيت‌الله كاشاني و هوادارانش با ترور شاه در دانشگاه تهران وجود ندارد.
آيا پاي رزم‌آرا در ميان بود؟!
همان ادعا درباره تهيه كارت خبرنگاري براي فخرآرايي توسط ركن دوم ارتش، پاي سپهبد حاجعلي رزم‌آرا فرمانده ستاد مشترك ارتش را به ماجراي ترور شاه باز مي‌كند. بودند كساني كه مي‌پنداشتند ناصر فخرآرايي توسط رزم‌آرا و هوادارانش اجير شده بود تا با حذف شاه، راه را براي برقراري حكومت نظامي و در ادامه‌اش، يك جمهوري فردمحور هموار كند. عدم حضور رزم‌آرا در كنار شاه در روز ۱۵ بهمن درحالي‌كه سپهبد مرتضي يزدان‌پناه (وزير جنگ) و سرتيپ محمدعلي صفاري (رييس شهرباني) او را همراهي مي‌كردند، اين شائبه را پررنگ‌تر مي‌نمود. چنين ادعايي را نمي‌توان خيلي جدي گرفت، چرا كه رزم‌آرا در آن‌زمان آنقدر قدرت و نفوذ در ميان نظاميان داشت كه به راحتي بتواند عليه شاه خام و جوان حتي دست به كودتا بزند و قدرت را قبضه كند. جالب آنكه، رزم‌آرا پيشنهادات مكرر و چندباره افراد و گروه‌هاي سياسي از جمله حزب توده را براي كودتا عليه شاه رد كرده بود و بعدها به نخست‌وزيري رضايت داد. از سوي ديگر، رزم‌آرا پيش از نخست‌وزيري، تقريبا در هيچ برنامه و بازديد رسمي‌اي شركت نمي‌كرد و اغلب اوقات خود را به كار و مطالعه اختصاص مي‌داد و يك پرسش خيلي مهم؛ اگر فخرآرايي عامل رزم‌آرا بود و اجير شده براي ترور، چرا هيچ‌يك از گلوله‌ها به شاه اصابت نكرد، آن‌هم از فاصله خيلي نزديك؟! اما در هر صورت، چه رزم‌آرا در ترور نقش داشت و چه نداشت، حس سوءظن شاه به او تشديد شد و البته بعدها تاوانش را پس داد.
نقش مرموز حزب توده
درباره نقش و ارتباط حزب توده با ترور شاه در ۱۵ بهمن سال ۱۳۲۷ بايد با احتياط نظر داد و دست به عصا جمع‌بندي كرد. به نظر مي‌رسد ارتباط فخرآرايي از طريق ارگاني با حزب توده، بيشتر در مواجهه با شخص نورالدين كيانوري بوده تا مركزيت و بدنه حزب. پس از وقوع ترور، اكثريت قريب به اتفاق اعضاي كميته مركزي حزب توده از اين واقعه اظهار بي‌اطلاعي كرده و خود را مبرا از دخالت در آن دانستند. براي مثال، رضا رادمنش دبير اول كميته مركزي با قاطعيت گفته بود كه اين كار با هزار من سريش هم به ما نمي‌چسبد. يا فريدون كشاورز، ديگر عضو كميته مركزي حزب ضمن تبرئه خود و ديگر اعضا از مشاركت يا حتي اطلاع از ترور شاه، كيانوري را به عمل خودسرانه در ارتباط‌گيري با فخرآرايي و تشويق او به كشتن شاه متهم مي‌كرد. عبدالله ارگاني در خاطراتش صراحتا اعلام مي‌كند كه طرح ترور شاه توسط فخرآرايي را با كيانوري در ميان گذاشته بوده و او ۲۰ روز بعد اعلام كرده كه موضوع را با اعضاي كميته مركزي مطرح نموده اما در نهايت، پاسخ سريع و روشني نداده است. ارگاني براي اطمينان خاطر دوباره از كيانوري پرسيده است پس شما موافقيد؟ و كيانوري جواب داده كه به ما مربوط نيست، هر كاري دل‌تان خواست بكنيد. كشاورز البته همچنان بر خودسري و تك‌روي كيانوري تاكيد داشت و حتي درخواست او چهار ماه قبل از ۱۵ بهمن براي تامين پول و امكانات و پيش‌بيني شروع زندگي مخفي در آينده‌اي نزديك را برخاسته از اطلاع و طراحي نقشه ترور توسط كيانوري ارزيابي مي‌كرد. كشاورز اصرار كيانوري مبني بر برگزاري مراسم سالمرگ تقي اراني در ۱۵ بهمن به جاي ۱۴ بهمن (كه روز دقيق مرگ پدر معنوي چپ‌گرايان ايراني است) و ترك مراسم و بازگشت از امامزاده عبدالله كرج به تهران به بهانه آوردن دوربين را از جمله ديگر نشانه‌هاي وقوف و مشاركت كيانوري در ترور شاه بر‌مي‌شمرد. كشاورز حتي كيانوري را به داشتن ارتباط پنهاني با رزم‌آرا هم متهم مي‌كرد و بعيد نمي‌دانست ترور شاه نقشه مشترك آنها باشد.  كيانوري البته زير بار هيچ‌يك از اتهامات نمي‌رود و در كتاب خاطراتش تاكيد مي‌كند ماجراي ترور را با كميته مركزي حزب توده در ميان گذاشته و رادمنش، دبير اول وقت كميته مركزي با عبارت «حزب ما به‌طور كلي با ترور مخالف است و ما ترور را وسيله‌اي براي پيشبرد انقلابي نمي‌دانيم، ولي اگر كسي مي‌خواهد شاه را بكشد ما كه نمي‌توانيم برويم به شاه اطلاع بدهيم» موافقت ضمني خود را اعلام كرده است. كيانوري حتي ادعا مي‌كند ۱۰ سال بعد و در پلنوم چهارم حزب توده در مسكو كه اعضاي كميته مركزي به تك‌روي متهمش كرده‌اند، احسان طبري در دفاع از او سخن گفته و تاكيد كرده كه افراد ديگري هم در كميته مركزي در جريان ترور شاه بوده‌اند. كيانوري مي‌گويد: «من در پلنوم چهارم دو جريان را براي تبرئه خودم بازگو كردم. يكي گفت‌وگو با دكتر رادمنش و دكتر كشاورز و احسان طبري در بالكن ساختمان دفتر روزنامه مردم و ديگري گفته ارگاني به بقراطي كه من از جريان پانزدهم بهمن اطلاع نداشته‌ام. رادمنش و كشاورز انكار كردند و گفتند چيزي به ياد ندارند ولي طبري آمد و از من دفاع و عينا جريان را بازگو كرد.» (۴)  بماند كه احسان طبري در كتاب خود «كژراهه» بر ادعاي كيانوري صحه نمي‌گذارد و موضوع را اين‌گونه تشريح مي‌كند: «در آن ايام نقشه تيراندازي به شاه از طرف محافلي در ايران تعقيب مي‌شد. چنان‌كه افشائات پلنوم چهارم، ۱۰ سال بعد (سال ۱۳۳۶ در مسكو) روشن كرد كيانوري با وساطت ارگاني با ناصر فخرآرايي نيت اجراي تيراندازي به شاه را دارد... اينكه در ميان رهبري حزب عناصري از اين اقدام باخبر بودند امري است محتمل ولي براي من كيفيت جريان روشن نيست.» (۵) 
شاه، برنده اصلي ترور
هر چهره و شخصيتي كه در پس پرده ترور ناكام شاه قرار داشت و بازيگران پشت صحنه‌اش هر حزب و گروهي كه بودند، برنده اين بازي شخص محمدرضاشاه بود. براي شاه جوان كه به دنبال بهانه‌اي براي سركوب مخالفان و منتقدانش و گرفتن سررشته همه امور در دست بود، اين ترور حكم همان فرصت طلايي را داشت. پس از ترور، حكومت نظامي به رياست سرلشكر احمد خسرواني اعلام شد. حزب توده را غيرقانوني اعلام كردند و فرآيند دستگيري رهبران و اعضايش آغاز شد. كلوب حزب به تسخير نظاميان درآمد و اموالش مصادره شد. البته دو سال بعد و در ۲۴ آذر سال ۱۳۲۹، ۱۰ نفر از رهبران حزب موفق به فرار از زندان شدند و به شوروي گريختند. عبدالله ارگاني هم به اتهام مشاركت و همكاري با ناصر فخرآرايي دستگير و در دادگاه بدوي به اعدام و سپس به حبس ابد محكوم شد. آيت‌الله كاشاني به بهانه پيدا شدن كارت خبرنگاري روزنامه پرچم اسلام در جيب ناصر فخرآرايي دستگير، زنداني و سپس به لبنان تبعيد شد. امتياز پرچم اسلام هم باطل و روزنامه به محاق رفت. مجلس موسسان تشكيل شد و اختيارات شاه افزايش يافت. حتي اختيار انحلال مجلس شوراي ملي را با شروطي به او واگذار كردند. همان آزادي‌ها و دستاوردهاي سياسي و اجتماعي‌اي كه به يمن سرنگوني حكومت رضاخاني و بر سر كار آمدن شاهي جوان و خجول، در كشور پديد آمده بود هم در چنگال ديكتاتوري به باد يغما رفت. پهلوي دوم البته در آن زمان زورش به رزم‌آرا نمي‌رسيد تا بتواند او را حذف كند. رزم‌آرا يك‌سال بعد به نخست‌وزيري رسيد و البته سال بعدترش، ترور شد تا شاه جوان يكي از بزرگ‌ترين رقبا و موانع بر سر راه ديكتاتوري مطلق‌العنانش را كنار رفته ببيند. هرچه بود، ترور ناكام و مشكوك ۱۵ بهمن سال ۱۳۲۷ محملي شد براي حذف منتقدان و خاموش كردن صداهاي مخالف و نقطه شروعي براي ديكتاتوري محمدرضاشاه پهلوي.
يك ترور همچنان مشكوك
۷۳ سال از ترور پهلوي دوم در دانشگاه تهران مي‌گذرد و همچنان ابهام درباره آن فراوان است. هرچند طي دهه‌هاي گذشته، بعضي از افراد دست‌اندركار، ذي‌ربط و حتي مورد اتهام در رابطه با اين واقعه، كوشيده‌اند تا با ارايه توضيحاتي، گره از اين معادله مجهول تاريخي باز كنند اما از آنجا كه بيشتر اين واكنش‌ها حالت تدافعي داشته و سويه شخصي به خود گرفته است، تاثير چنداني در تاباندن نور حقيقت بر اين گوشه نيمه تاريك تاريخ معاصر نداشته. همچنان سوالات فراواني درباره اين ترور ناكام و مسببان و عواملش مطرح است كه تاريخ به آنها پاسخ نداده. چرا هيچ‌يك از پنج گلوله‌اي كه فخرآرايي از نزديك به شاه شليك نمود، به‌طور موثري به او اصابت نكرد؟! قضا را ببين، فخرآرايي با توجه به شايعه‌اي كه در كار بود در رابطه با استفاده شاه از لباس ضدگلوله در زير پوشش اصلي‌اش، تمام تيرهايش را به سمت صورت و سر پهلوي دوم شليك كرد. از سوي ديگر، چرا اطرافيان شاه به‌رغم اصرار و توصيه او، فخرآرايي را درجا كشتند؟ چرا آن‌گونه كه حسين مكي در مقاله‌اي كه به تاريخ ۱۵ بهمن سال ۱۳۳۱ در مجله خواندني‌ها نوشته و از زبان يكي از نمايندگان مجلس كه زمان سوءقصد به جان شاه در دانشگاه حضور داشته نقل كرده است، به محض اينكه اولين گلوله محافظان شاه به طرف فخرآرايي شليك مي‌شود، دست‌هايش را به علامت تسليم بالا مي‌برد و مي‌گويد اينكه ديگر قرار نبود؟! آيا واقعا رزم‌آرا در ترور شاه نقش داشت؟ آيا دولت انگليس مي‌خواست با ترور محمدرضاشاه زمينه را براي ظهور و سلطنت فرد مستبدتر و مقتدرتري از خاندان پهلوي از جمله برادر كوچكش عليرضا يا حتي شخصي خارج از خانواده سلطنت مانند رزم‌آرا فراهم كند؟ و آيا امكان دارد خود شاه جوان اين ترور ابتر را طراحي كرده باشد تا ضمن مظلوم‌نمايي و ابتياع يك چهره موجه براي خود، بسترها و پيش‌مقدمات لازم را براي حذف و سركوب مخالفان و منتقدانش مهيا سازد؟ اتفاقا اين احتمال آخر چندان هم دور از ذهن نمي‌رسد. واقعا اين پرسش مطرح است كه چرا تيرهاي شليك‌شده از سوي فخرآرايي كه در چند متري شاه قرار داشت به‌طور موثر به او اصابت نكرد و چرا محافظان شاه جوان تا گلوله‌هاي فخرآرايي تمام نشد، واكنشي نشان ندادند و مداخله نكردند؟!
پي‌نوشت‌ها: 
۱. پنج گلوله براي شاه (گفت‌وگو با عبدالله ارگاني). محمد تربتي سنجابي. انتشارات خجسته. چ ۱. ص ۸۸.
۲. پاسخ به تاريخ. محمدرضا پهلوي. نشر البرز. چ۱۰. ص ۵۵.
۳. پنج گلوله براي شاه. ص ۸۹. 
۴. خاطراتي از سازمان افسران حزب توده ايران (گفت‌وگو با مرتضي زربخت). حميد احمدي. نشر ققنوس. چ ۳. ص ۲۹۳.
۵. كژراهه. احسان طبري. انتشارات اميركبير. چ ۱. صص ۸۴ و ۱۶۰.


رزم‌آرا پــــيــش از نخست‌وزيري، تقريبا در هيچ برنامه و بازديد رسمي‌اي شركت نمي‌كرد و اغلب اوقات خود را به كار و مطالعه اختصاص مي‌داد و يك پرسش خيلي مهم؛ اگر فخرآرايي عامل رزم‌آرا بود و اجير شده براي ترور، چرا هيچ‌يك از گلوله‌ها به شاه اصابت نكرد، آن‌هم از فاصله خيلي نزديك؟!

عبدالله ارگاني در خاطراتش صراحتا اعلام مي‌كند كه طرح ترور شاه توسط فخرآرايي را با كيانوري در ميان گذاشته بوده و او ۲۰ روز بعد اعلام كرده كه موضوع را با اعضاي كميته مركزي مطرح نموده اما در نهايت، پاسخ سريع و روشني نداده است 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون