زندگي با تضادها و تناقضها
رضا مختاري اصفهاني
اميرعباس هويدا زاده بهمن بود و نهايت در بهمن انقلاب 57 طومار زندگياش پيچيده شد. نخستوزيري كه زندگي روشنفكري در بيروت و پاريس را تجربه كرده بود، دوره صدارتش با نارضايتيهاي اهل قلم و روشنفكران همراه شد. گويي زندگي هويدا با تضادها و تناقضها گره خورده بود. او كه ميخواست در جامعهاي پر از تضاد با همه به مدارا و نرمش رفتار كند، از همه سو مورد اتهام قرار گرفت. چه او 13 سال بر كرسي نخستوزيري سلطنت مشروطه تكيه زده بود. همان كرسي كه مشروطهخواهان نخستين در برابر مجلس به عنوان نماينده آحاد مردم پاسخگويش ميخواستند. حال در دوره صدارتش نه مجلس نمادي از راي مردم بود و نه نخستوزير پاسخگو. همه به يك تن پاسخگو بودند و مشروطه معطل شده بود. هرچند هويدا سعي كرد در قامت صدراعظمي ايرانشهري با اهل فرهنگ وانديشه مراوده و مدارا داشته باشد، اما در نظر اين جماعت او متهم بود. چه نهاد امنيتي ساواك به عنوان معاونتي براي نخستوزير معرفي ميشد. اين درحالي بود كه نعمتالله نصيري، سومين رييس ساواك، نه به هويدا كه به شاه پاسخگو بود. با اين همه، روشنفكران و نخبگاني كه در خفا با هويدا مكاتبه و مراوده داشتند، در عيان اين روابط را پنهان ميكردند. گويي هويدا به اين روابط پنهاني با طيفهاي مختلف دل خوش داشت كه به جاي گريز از حبسگاهي كه محافظانش گريخته بودند، خود را به انقلابيون تسليم كرد. از آنسو در قطب قدرت هم او چندان محبوب نبود. اميراسدالله علم، رجل نزديك به محمدرضا شاه، هويدا را همچون غاصبي بر مسند نخستوزيري ميديد. علم به گواه خاطراتش، خود را منجي سلطنت پهلوي در اعتراضات 15 خرداد 42 ميدانست، از اين رو از سرور تاجدارش گلايه داشت اين مسند را به كساني چون حسنعلي منصور و هويدا سپرده است. گويا هنگام جايگزيني منصور به جاي خودش اين شعر منسوب به لطفعلي خان زند را خوانده بود: «يا رب ستدي مُلك ز دست چو مني/ دادي به مخنّثي، نه مردي نه زني/ از گردش روزگار معلومم شد/ پيش تو چه دف زني چه شمشير زني» علم اين احساس را نسبت به هويدا، جانشين منصور، نيز داشت. در خاطرات او انتقادات فراواني به زمامداري رقيب وجود دارد. او با آنكه در ذكر معايب رقيب، گاه بهطور ظريف از شاه انتقاد ميكند، اما چشم بر نقش سرورش در ايجاد آن وضعيت ميبندد. واقعيت آن بود كه هويدا مجري سياستهاي شاه بود. بيجهت نبود وقتي ناصر عامري، دبيركل حزب مردمِ متعلق به علم، از سياستهاي دولت هويدا انتقاد كرد، به فرمان ملوكانه از دبيركلي عزل و از حزب اخراج شد. مهمترين انتقاد عامري متوجه زير پا گذاشتن تفكيك قوا در نظام سلطنتي مشروطه بود؛ اقدامي كه مرتكبش نه هويدا كه شاه بود. آنچه هويدا به عنوان يك روشنفكر ناديده ميگرفت، فرديت و فعليت فرد در مقابل سيستم بود. او به سيستمي سر سپرده بود كه در اشكال گوناگون از جمله با ايجاد حزب رستاخيز در سركوب فرديت انسانها ميكوشيد. طنز روزگار آنكه هويدا اولين دبيركل اين حزب شد؛ حزبي كه در دفاع از بوميگرايي برساخته سيستم، روشنفكري را به صفت غربگرايي مينواخت و به سخره ميگرفت. نهايت وقتي قرار شد نشانهاي از بازگشت به مشروطيت به نمايش گذاشته شود، او در مقام صاحب طولانيترين دوره نخستوزيري در مشروطه بازداشت شد. زندگي و مرگ هويدا تصويري از روشنفكري سرگشته است كه در كسوت يك تكنوكرات به عرصه سياست رفت؛ تكنوكراتي كه در صحنه سياست زير سايه استبداد فردي، ناكام ماند. در چنين وضعيتي كارنامهاش ناديده ماند. طنز تلخ ماجرا آنكه از سوي نظامي كه 13 سال مجري سياستهايش بود و همچنين مخالفان انقلابي آن نظام به عنوان نماد ناكارآمدي و فساد در بند و محاكمه شد. اگر سالها پيش سيدحسن تقيزاده، ديگر روشنفكر پا به عرصه سياست نهاده، با «آلت فعل» خواندن خود در توجيه امضايش بر پاي قرارداد تجديدنظر دارسي، از معركه گريخت، هويدا اين بخت را نيافت. نحسي 13 سال صدارت دامانش را به شومي گرفت.