• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5154 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۱ اسفند

نگاهي به مجموعه شعر «تن‌ها من بود ميان هيچ مي‌دويد»

روايت واژه، شعر و جهان

يعقوب يسنا

 در شعر خوب معمولا انسان (شاعر) رو به سوي خويش دارد؛  خويشتني‌ كه نسبت انسان را با واژه، زبان، زندگي و جهان دچار مي‌كند. بنابراين شاعر با شعر وارد جان سيال و سورئال چيزها و جهان مي‌شود. با اين ورود، مناسباتي با جان چيزها و جهان برقرار مي‌كند كه در اين مناسبات، خويشتن شاعر، چيزها و جهان وحدت سيال و سورئال پيدا مي‌كند. مجموعه ‌شعر «تن‌ها من بود ميان هيچ مي‌دويد» ورود سيال و سورئال در جان چيزها و جهان است. خوانش اين مجموعه‌شعر مرا به ياد شعرهاي نيچه در مجموعه‌شعر «ميان دو هيچ» و به ياد شعرهاي سهراب سپهري برد. در شعرهاي جعفرزادگان سياليت سورئالي بين زندگي، مرگ، زبان و جهان جريان دارد. انگار راهي از زندگي به مرگ و از مرگ به زندگي وجود دارد. اين راه، جنبه‌اي از زبان است. اين جنبه زبان، شعر است، زيرا ما در رويكرد عقلي و واقعي، راه و پلي بين مرگ و زندگي ساخته نمي‌توانيم. مرگ اگر پايان واقعيت نيست، ديگرگوني است‌ كه واقعيت، صورت و ماهيت قبلي خود را كاملا از دست داده است. اما شعر، نخ و سوزني است‌كه مرگ، زندگي، جهان و زبان را بخيه مي‌زند و به‌ هم مي‌دوزد: «دري رو به غروب/ دري به رو به طلوع/ رفت اين/ آمد/ آن را صدا مي‌زند» (ص11).  من در اين يادداشت درباره همه شعرهاي اين مجموعه نمي‌نويسم، فقط درباره آخرين شعر اين مجموعه مي‌نويسم. اين شعر، بلندترين شعر مجموعه است. شعر از «كلمه» آغاز مي‌شود. به نوعي خواننده را ارجاع مي‌دهد به اين روايت كه در آغاز كلمه بود. كلمه خدا بود. «آن‌گاه كه كلمه دستم را گرفت/ برد به هجاهاي دور/ راه‌هاي بلند و كوتاه/ نامم بر دهان افتاد» كيستي انسان از چه آغاز مي‌شود؟ از زبان آغاز مي‌شود. اينكه مي‌گوييم من فلان ابن فلان استم، در واقع نسبت خود را به زبان مشخص مي‌كنيم و كيستي زباني خود را بيان مي‌داريم: «نامم بر دهان افتاد». شاعر با زبان داراي نام، كيستي و هويت مي‌شود. شاعر در بند دوم شعر به مناسبات حقيقت و مجاز پرتاب مي‌شود. اين مناسبات حقيقت و مجاز: آسمان، دريا، نور، خيابان، كوچه دلتنگ، چراغ‌هاي چشمك‌زن، باغ و كنار گل هستند؛ اما شاعر از وسط اين چيزها به تماشاي «شك» مي‌نشيند. اين تماشاي شك فضاي مناسبات شاعر، شعر و چيزها را سورئال مي‌كند. كهكشان پيام مي‌دهد: «گناه، پيراهن ايمان بر تن دارد.»  سياليت سورئال شاعر، شعر و چيزها در اينجا توقف نمي‌كنند، همچنان به پيش مي‌روند. صدايي برمي‌خيزد، همه ‌چه زبان مي‌گشايند. سواره تازه‌نفسي مي‌رسد. با تعجب درمي‌يابيم كه اين سوار، مرگ است. جان‌دارانگاري و شخصيت‌انگاري مرگ در ادبيات و فرهنگ بشر پيشينه دارد. يدالله رويايي مي‌گويد: «حريص هستي، مرگ/ در حياتي ديگر با ما مي‌آيد/...» فروغ مي‌گويد: «... و مرگ زير چادر مادر بزرگ نفس مي‌كشد/ و مرگ آن درخت تناور بود/ كه زنده‌هاي اين سوي آغاز/ به شاخه‌هاي ملولش دخيل مي‌بستند/ و مرده‌هاي آن سوي پايان/ به ريشه‌هاي فسفريش چنگ مي‌زدند/ و مرگ روي آن ضريح مقدس نشسته بود/ كه در چهار زاويه‌اش، ناگهان چهار لاله آبي روشن شدند» جعفرزادگان مي‌گويد: «آن سوار تنها و خوش‌اشتها/ مرگ/ مرگ/ كه تنهايي‌اش/ با غروب هيچ آدمي پر نمي‌شود» در شعر جعفرزادگان، شاعر يا انسان از مرگ روي برنمي‌گرداند، با مرگ هم‌بوسه و هم‌آغوش مي‌شود، زيرا مرگ فراگير است و حتي هوا را بوسيده است. پس از ديدار شاعر، شعر، واژه، زبان و مرگ، شاعر رو به سوي خويشتن خويش مي‌كند و به احوال درون انساني و بشري خود مي‌پردازد. احوال دروني‌اي‌ كه از شاعر به نخستين انسان، نخستين درخت و نخستين راز مي‌رسد. انسان آن راز را مي‌چشد. آيا اين راز گناه، تقصير و مرگ نيست؟ 
نمي‌توان از خويشتن خويش و جهان روي برگرداند، بايد براي پذيرش، گنجايش داشت و واقعيت جهان، زندگي و مرگ را به سوي خويش فراخواند و در خود به زبان، شعر، روايت و قصه (هنر) تبديل كرد. هنر غير از چهره استعلايي مرگ، چه مي‌تواند باشد؟  پذيرش براي شاعر، بيانگر حضور سورئالِ سيال او در چيزها و جهان است. براي استقبال ماجراي سورئال سيال جهان مي‌ايستد تا ماجراي سورئال سيال جهان در جان او خانه گزيند و از جان او عبور كرده و اين عبور را چون گذر شبنم روي پوستش احساس كند. انگار شاعر روح سيال جهان است و ماجراهاي اساطيري و سورئال جهان دنبال او هستند تا با او وحدت و همپوشاني پيدا كند.  شاعر در آغاز شعر به آسمان و به نور پرت مي‌شود، اما در آخر شعر به درخت پرت مي‌شود. درخت در شعر حضوري معنادار و رمزي دارد.  مناسبات سيال و سورئال در سراسر شعر جريان دارند اما در بند آخر شعر به اوج مي‌رسند. كلاغ، حواس، اندام، دختر، ماه، مار، جيغ، خون، جنين، مريم و جهان نسبت‌هاي سيال و سورئال برقرار مي‌كنند. چنين نسبت‌هايي فقط در بينش انسان دوران اساطيري ممكن است، زيرا در بينش اساطيري امكان تبادل و پيكرگرداني هرچه به هرچه وجود دارد و تفاوتي بين زندگي، مرگ، خواب و رويا نيست. در پايان شعر مي‌بينيم انگار نه انگار ماجراها و رويدادهاي شعر اتفاق‌ها و رخدادهايي در زبان بوده‌اند: «زمين كل كشيد/ كلاغ‌ها دسته‌دسته پر گشودند/ و كلام كل‌كل‌كنان/ در خود به فريب نشسته بودند...» 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون