تحليل علاقه غرب به جنگ اوكراين از ديد رواني تاريخي- فرهنگي (بخش دوم)
نويد مجيدي
در ادامه تحليل ديروز و در بخش دوم، به بررسي چرايي علاقه غرب به جنگ در اوكراين، از ديدگاه تاريخي- فرهنگي ميپردازيم تا تحت تاثير جنگ رواني و صرفا از دريچه سياسي به روسيه نگاه نكنيم و در مقام يك تحليلگر، با منطق و بهدور از جوشش احساسات، جنبههاي ديگري از مفهوم و موجوديتي بهنام «روسيه» را بشناسيم. تاريخ روسيه نشان ميدهد در سدههاي پيشين، روابط نزديك تجاري و فرهنگي ميان ايتاليا، فرانسه، آلمان و برخي كشورهاي ديگر با روسها برقرار بوده است؛ براي نمونه، بخشي از فرانسويها پس از انقلاب فرانسه به روسيه مهاجرت كردند و با آن جامعه درآميختند و حتي گاه به مدارجي هم در دربار رسيدند. نخستين آثار موسيقي كلاسيك غربي در روسيه را ايتالياييها و فرانسويها اجرا ميكردند و آنان رهبري اركسترهاي سلطنتي را برعهده داشتند. پس از اين روابط بود كه آهنگسازان روسي پايههاي موسيقي روسيه را بنا كردند و در ادامه، موسيقي آنان يكي از قلهنشينان جهانهنر شد. دربار روسيه، ميزبان رياضيدانان و دانشمندان شاخههاي گوناگون علوم از كشورهاي ديگر بود و نگاهي به تاريخ هنر و ادبيات روسيه از سده ۱۶ به اينسو، در تاييد همين مطالب است. در سراسر روسيه، نويسندگان و اديبان بزرگي چون پوشكين، تولستوي، داستايفسكي، گوگول و چخوف ظهور كردند و آثار برجستهاي بهجا گذاشتند كه اكنون از جمله ميراث فرهنگي جهان است. از آن ميان، تولستوي و داستايفسكي نهتنها به جايگاه بالا در جامعه روسيه رسيدند و ستايش شدند، بلكه جايگاهي جهاني يافتند و از آنان به عنوان آموزگاران بشريت ياد ميشود. در سينماي سده بيستم روسيه، فيلمساز نامداري مانند تاركوفسكي برخاست، كه نه تربيتشده مكتب حاكم كمونيستي كه برخاسته از خود جوهره روسي بود و مورد ستايش قرار گرفت. اين درآمد كوتاه ادبي- هنري از سرزمين روسيه، نشان ميدهد كه بايد روسها را از چند وجه ارزيابي كنيم. آنان مانند فلان قوم باديهنشين يا بهمان قوم با خوي تهاجم، در يك يا دو وجه خلاصه نميشوند و نبايد اين واقعيت را ناديده گرفت. اما اكنون و در پرتوي جنگ تبليغاتي، مردم جهان عموما تنها از دريچه سياسي به روسها نگاه ميكنند. نكتهاي كه هست، تفاوت در نگاه به يك كشور از سه ديدگاه عموم مردم، سياستمداران و انديشمندان است. نگاه صرفا سياسي به هر كشوري در روابط بينالملل، امري طبيعي است و ميتواند آميخته به بزرگنمايي يا كوچكنمايي و حتي وارونهنمايي باشد. اما نگاه يك تحليلگر و انديشمند نبايد تحت تاثير نگاههاي سياسي باشد. ازاينرو تلاش غربيها براي القاي نگاه سياستزده به روسها را بايد شناخت و در دام آن نيفتاد. روسيه ميخواهد خود را به آلمان نزديك كند، چه از نظر جغرافيايي و چه در روابط دو كشور (كه وجود اوكراين مانع آن است!) و اين، يكي از آن چيزهايي است كه امريكا و برخي همپيمانانش دوست ندارند رخ بدهد. تاريخ روابط آلمان و روسيه و نگاه به ارتباطهاي فرهنگي -كه موضوع اين يادداشت است - ميان دو كشور، مويد اين واقعيت است. توماس مان، نويسنده نامدار آلماني و برنده نوبل، در چندين مقاله از «ادبيات درخور پرستش روسيه» نام ميبرد و تلاش تولستوي براي ساخت و گسترش مدارس و اصلاح اجتماعي را ميستايد؛ حتي پا را فراتر نهاده و به كشور و دستگاه اداري روسيه هم علاقه نشان ميدهد يا نيچه تاثيرپذيرياش از ادبيات و انديشه روسي - بهويژه از داستايفسكي - را آشكارا بيان ميكند. به اينها موارد ديگري را ميتوان افزود كه هدف اين نوشتار نيست. رابطه فرهنگي ايران و روسيه در سدههاي اخير نيز نقاط درخشاني دارد و پژوهشگران روسي بسياري چون پطروشفسكي، دياكونف و عثمانف به تاريخ و ادبيات ايران خدمت كردهاند. پس ملت روسيه پتانسيلهاي بزرگي براي ارتباط دوسويه با جهان دارد و نبايد آرزوي نابودي چنين دستگاه باشكوهي از انديشه و هنر را داشت. غربيها و بهويژه امريكا در سايه سياست يكسانسازي فرهنگي جهان، در تلاش براي تجزيه روسيه به كشورهاي كوچكتر با تاريخ و هويتي مبهم يا نامعلوم! هستند و بههمينخاطر در ميانه جنگ اوكراين احساسات ضد روسي را برميانگيزند. آنان نه تنها خواهان تكههاي كوچكتري از روسيه كه خواهان تكههاي كوچكشده يا تازه شكلگرفته ديگري هم در سراسر جهان - مطابق با استانداردهاي خود - هستند تا تاريخ را از زبان گلوباليسم جهاني روايت كنند؛ آنان موجوديتهاي باشكوه و قدرتمند را دوست ندارند! در اينجا ديگر بحث روسيه نيست و نبايد تنها با عينك ضدروسي به مساله نگريست، بلكه چنانچه غرب به هدف خود برسد آنگاه نوبت به جاهاي ديگر هم خواهد رسيد. مدل نگاه غرب به جامعه، تاريخ و فرهنگ و گسترش آن به سوي شرق، خطري براي منطقه است. در سدههاي پيشين، تلاش براي تجزيه تنها در ذهن انگليسيها و روسها بود، اما امروز بهياري رسانه و روانشناسي، امريكاييها -با همراهي انگليسيها - گوي سبقت را در اين زمينه از ديگران ربودهاند و اينكار را در پوشش تكثرهاي قومي-زباني انجام ميدهند. ازاينرو نبايد از حضور غرب در پشت ديوارمان خشنود باشيم و بايد سياستهاي فرهنگي و تاريخيمان را با استقلال، و بهدور از وابستگي به اردوگاه شرق يا غرب و با تكيه و اولويت بر تاريخ ملي ايران پيريزي كنيم.
درست است كه ملت ايران خاطره خوشي از روسها ندارد و آن كشور چندبار با ايران درگير جنگ شده و سرزمينهايي را از آغوش ميهن جدا كرده است، اما باور دارم كه پيشينه روابط ما با همسايه شمالي تنها در جنگ خلاصه نميشود. گاه - بهگواه تاريخ - روابط دو كشور دورههاي نسبتا آرامي هم بهخود ديده است. همواره بايد به لحظههاي تاريخي دقت كنيم. اگر بنابر اين بود كه تنها از دريچه جنگ به روابطمان با ديگران نگاه كنيم، امروز رابطه با عراق يا يونان و تركيه -كه بازمانده و دنبالهرو عثماني است - معنا نداشت. جنگ، بهويژه در جهان قديم امري پرتكرار بين كشورها بوده است؛ همين اوكراينيها در جنگ با قاجاريه حضور داشتهاند! و اكنون كه كشوري مستقل شدهاند نيز چندبار به قطعنامهها عليه ايران راي مثبت دادهاند. پس نبايد يكطرف جنگ را ستمكاري بالفطره و ديگري را ستمديدهاي معصوم بدانيم. منافع ملي مهمتر از هر چيز است ولي در كنار آن، نوسازي و بازتنظيم روابط هم اهميت بسيار دارد. يادمان نرفته كه در روزگاري، صدام را «برادر صدام» خوانديم و شايد منافع ملي چنين ايجاب ميكرده است (منظور اين نيست امروز «برادر پوتين» را جايگزينش كنيم) . در دوران كنوني با روسيه منافع مشتركي داريم و آرزوي نابودياش، بهدلايلي كه گفتيم بهسود ما - و جهان - نيست. برخي نگرانيها هست كه اگر روسيه بتواند اوكراين را بهخود ضميمه كند، زنگ خطري است كه روزي ديگر همسايگان و از جمله ايران را هم تهديد كند. اگرچه هر تحليلگري ميتواند خطا كند - و اين طبيعت كار اوست - اما باور دارم چنين نگاهي در سياست كنوني و آينده نه چندان نزديك روسها وجود ندارد؛ زيرا پيدايش شوروي در سايه ايدئولوژي كمونيسم، مرزي نميشناخت اما اكنون پوتين، گسترش روسيه را برپايه مليگرايي روسي قرار داده و طبيعي است كه بسياري از جهانيان روس نيستند! و در مرز آن قرار نميگيرند. روسها درپي الحاق همه يا بخشي از اوكراينند و براي خراب نكردن وجهه خود دوست دارند تا آن را با خشونت كمتر و از راه گفتوگو با سياستمداران و مردم اوكراين انجام دهند. تثبيت جايگاه روسيه، به ايران در حل بخشي از مسائل قفقاز در آينده كمك خواهد كرد . سياست مستقل در موازنه با شرق و غرب، راهكار سودمند ايران در آينده جهان است. (بخش نخست اين مطلب در شماره روز دوشنبه 16 آذر منتشر شده است.)
روزنامهنگار و تحليلگر