خاطرات سفر و حضر (171)
اسماعيل كهرم
پدرمن امير نيروي هوايي بود؛ از سربازي به سرداري رسيده بود. مردي بود خدمتگزار و بسيار خوشنام. سالها در خارج از كشور خدمت كرده بود. معلم صبوري بود و آنچه دارم از اوست. عاشق تحصيل بود و ما را تشويق به ادامه تحصيل ميكرد. به هر قيمتي. آن عشق را به من هم داد به طوري كه فكر ميكردم و فكر ميكنم كه بهترين اوقات عمرم را در حال تحصيل گذراندهام. بعد از آنكه دكترا و فوق دكترا را گرفتم دچار افسردگي شدم، چون فكر ميكردم كه بهترين دوران عمرم سپري شده. پدرم پس از بازنشستگي مشغول تهيه شجره خانوادگي شد و چهارساله آن را تمام كرد. پس از آن مشغول نوشتن كتاب لغت 5زبانه شد. گاه سوالاتي از من ميكردند نشان ميداد كه سري هم به مجموعه كتابهاي پرندگان من ميزند. از كودكي من با كتاب احاطه شده بودم و هنوز هم خانه من يك كتابخانه معظم است. دبيرستان بزرگ دارالفنون يك كتابخانه داشت كه صنعتگران نجار آن را ساخته و پرداخته بودند. چقدر زيبا بود با مجموعه كتابهاي بسيار نفيس. اين فضا شوق مطالعه را در ما بيدار ميكرد. به ياد دارم كه پروفسور هشترودي كه دوست اينشتين بزرگ بود يك بار ميخواست در راديو سخنراني كند در مورد كتاب سخنراني كرد. حدود 45 دقيقه در مورد ظاهر كتاب، مثل جلد، كاغذ، رنگرو و پشت جلد و... صحبت كرد. ايشان معتقد بود كه ظاهر كتاب، كتابخوان تربيت ميكند! پدرم هر وقت به خانه ميآمد چند كتاب در دست داشت و به ما ميداد. او ميدانست كه شوق به خواندن را بايد در كودكي در انسان بيدار كرد. او ميگفت: «العلم في الصغر كالنقش فيالحجر» اكنون من به اين گفته عربها اعتقاد دارم. كودكي كه با كتاب آشنا شود با دنيا آشتي ميكند.