يادداشتي بر نمايش احتمالات، بهنويسندگي و كارگرداني علي شمس
حمل «احتمالاتِ» لغزان، در قطعيتِ زندگي و معناي لغات
طلايه رويايي
در تمام مدت اجراي نمايش احتمالات، آنچه بيش از هر چيز ديگري، ذهن را درگير ميكرد، نام نمايش بود. اينكه تحقق هر يك از بينهايت احتمالات، چطور ميتواند قطعيت چيزها را در معرض تغيير و دگرگوني شگرف و بنيادين قرار بدهد و با چنين تزلزلپذيري مطلقي، چطور ميتوان گامهايي استوار برداشت؛ وقتي به درك اين حقيقت برسيم كه «احتمال »، بيآنكه توجه لازمي برانگيزد و در عين غيابش، چنان جاري و سيال و نامريي، اما قاطع و قدرتمند در اطراف ما حضور دارد كه قادر است هر چيزي را با معناي شگفتانگيز و عميقش، چون باتلاقي به عمق ناشناخته و تاريكي معناي خود فرو ببرد. نيمرخ ناشناخته و پنهان احتمال، در هر و همهچيزي هست، بهويژه در كلماتي كه از كودكي در كتاب «شازده كوچولو»ي «سنت اگزوپري» خوانده بوديم كه منشأ سوءتفاهمات هستند. آيا حقيقتا واژهها و نامها و نشانهها، در تبديلِ دال و مدلولي، همان دالِ مشخصي هستند كه مدلولِ مشخصي را مفهوم ميكنند، يا اينكه در مواردي، به دريافت ما از هر چيز، جهت و تغيير داده و دريافتها را در مواجهه با خود، دگرگون ميكنند و اگر جهان و هستي، با زبان درك ميشود، آيا خود اين زبان، محل وقوع احتمال نيست؟ صحنه نمايش، يك كتابخانه است و روايتگر نمايش، يك لغتنامه؛ شخصيتي كه در تلاش است به اين نكته توجه بدهد كه هيچ حرف و معنايي، نميتواند قطعيت معنايياش را منحصرا در كلمات و لغات خود پيدا كند و هميشه حاملِ احتمالهايي از ديگر معاني هم هست و كلمات هم مثل تمام اتفاقات و حوادث زندگي، در لغزندگي احتمالات ميتوانند تغيير كنند.
در حقيقت زندگي همواره آن جاده پُر فراز و نشيبي نيست كه انسان با عمل و اراده خود ميسازد و در آن با اتكا به قطعيت دريافتها، قراردادها و قوانين، پيش ميرود. تصور و اعتماد كردن به معنا داشتن دقيق كلمات، نشانهها و چيزها، و يقين داشتن به تجربيات و نتايج آنها، حتي در صورت آنكه بارها و بارها تكرار شده، مصداق داشته و خطا نبوده باشند، گاه چقدر ميتواند فريبمان بدهد و تمام پيشبينيهاي محتمل و منطقي را درهم ريخته، ما را از دريافت درست حقايق دور نگاه داشته، محروم كند. احتمال اما، جادوي خود را در وقوع تمام آن چيزهايي كه تصادف و حادثه و نشانه و تاويل بر سر راهمان قرار ميدهند، نشان ميدهد. و اجازه بدهيد از گفته مشهور «ماركس» مدد بگيريم: احتمال «هر چه را كه سخت و صلب و تجزيهناپذير است، دود ميكند و به هوا ميبرد.» البته احتمال، گاه در معناي معمول و بيخطرش، سويههايي هم دارد كه خدشهاي به جريان كلي صورتبنديشده در ذهن وارد نميكند و چون مترادفهاي يك لغت، ميتواند شكلي ديگر از يك معناي واحد باشد.
اما در اين يادداشت، تاكيد بر وقوع احتمالات ويرانگري است كه ميتواند با يك حركت، و وقوع تغييري بسيار جزيي، به حادثهاي سنگين و بنيانكن مبدل و غيرمترقبه آوار شوند. مثل غلطيدن سنگريزهاي كوچك و مطلقا بياهميت، با تلنگري خرد كه فرو ميريزد و به بهمني عظيم و بنيانكن مبدل شده، غيرمنتظرانه همهچيز را مدفون ميكند. يا سقوط هواپيمايي كه مسافران آسودهخاطر، خوشبخت و در رويا فررفتهاش را بهناگاه خاكستر ميكند. يا بر عكس، هر احتمال ميتواند دري باشد كه بر سياهي متراكم و انبوهشده و لايتغير زندگي كه كوچكترين اميدي به هيچ گشايشي در آن نيست، ناگاه و غيرمنتظره، باز شده و نوري بتاباند و درخشانش كند.
احتمالي كه در شدتِ وقوع و حالات خود، شكل پيشين قطعيت را فرو ميريزد و حيرتانگيزانه و ناباورانه معناي قبلي را درهم ريخته، امكانهاي معنايي تازهاي را نمودار ساخته و پيش ميكشد كه گاه نه در ادامه و توضيح دادن و روشن كردن بيشتر معنا، كه در ايجاد تضاد و مبهم كردن آن، تجلياي تازه و نوين مييابد. مثلا عشق، با آنهمه امكان و گوناگوني بسيار و گاه ناتوان از تعريف خود، ناگهان حالتي از نفرت به خود ميگيرد؛ يا برعكس و حتي باز هم عجيبتر، احتمالات ميتواند حامل شكلي ناشناخته از بودن باشد كه هنوز معنايش را نميدانيم و از خود ميپرسيم اين ديگر چيست؟ چرا كه آنچه كه بود، نيست، آيا رويدادي تازه و ناشناخته است، يا ادامه آنچه بوده و وجود داشت؟ در ابتداي نمايش وقتيكه مردي شكنجهديده، با پاهايي زخمي و ناتوان از برداشتن قدمهايي استوار، از جايي از تاريخ، به صحنه كتابخانه ميآيد، ميگويد به او گفته شده كه اگر «متشبث» شود، از مرگ نجات خواهد يافت، اما او نميداند معناي متشبث چيست؟ لغتنامه بارها سعي ميكند معادل و معني آن را توضيح بدهد: دستاويز، مستمسك، در آويختن و ... اما ناتوان از فهماندن آن به مرد قرباني، درمييابد كه در حقيقت هيچكدام اين معادلها، معناي درست كلمه يا هممعني با يكديگر نيستند و مستاصل فرياد ميزند، هر لغت در من، ميتواند معناي لغت ديگري باشد و مرد قرباني، وقتي در مييابد كه در حقيقت نميتواند به هيچ معناي قطعياي براي نجات خود متشبث شود است كه از پا در ميآيد.
آيا تمام زندگي بر همين كلمات لغزنده بنا نشده است؟ كلماتي كه قاطعيت و پايداري معناي خود را از دست ميدهند؟ وقتي احتمال، در سايه نشسته و ميتواند تمامي قطعيت معنا را با حضور ناگهاني خود تغيير بدهد، يا همچنان در سايه بماند و هيچ تغييري ايجاد نكند. مثل كلماتي كه رام و مطيع، با معنايي يكسان، تاريخ و داستان روايت كردهاند و معنايي مشخص داشتهاند. ولي در نمايش احتمالات و در برابر آن لغتنامه زنده، روايات تاريخي، احتمالهاي ديگري از خود به نمايش ميگذارند. احتمالهايي ناگفته و نانوشته، از شخصيتها و وقايع تاريخي. شايدهايي محتمل كه چون نطفهاي پنهان و خاموش، در خودمان حمل ميكنيم. مثل آن دو زن، در كتابخانه كه از لغت حاملهاند و در وقت زايمان، يكي رماني دهجلدي از لغاتِ بياحتمال و مطيع ميزايد كه بسيار ميگويند و حرفهاي بسيارشان همانهاست كه ميگويند و «از براي حرف كمي، بسيار ميرود» و ديگري فقط يك كتاب شعر ميزايد، با لغاتي لغزنده و پيرو احتمال و چقدر كم ميرود، براي حرفهاي بسيارش؛ با آنكه ميداند «تمام حرف بر سر حرفي است كه از گفتن آن عاجز است.»