اين جنگهاي متوالي تالي كدام مقدماند؟
محمد زارع شيرين كندي
اين روزها كه توجه جهانيانِ به جنگي ديگر معطوف گشته و ذكر و فكرمان دوباره شده است جنگ و آتش و خشونت و خون در زماني ديگر و در سرزميني ديگر، بياختيار به ياد شعر قيصر امينپور ميافتم: «به اميد پيروزي واقعي / نه در جنگ / كه بر جنگ!/. اين فقره را ميتوان در پرتو شعر ديگري از همان شاعر فهميد و تفسير كرد: «خدا روستا را / بشر شهر را / ولي شاعران آرمانشهر را آفريدند / كه درخواب هم / خواب آن را نديدند». «اين پيروزي واقعي بر جنگ» جزو همان آرزوها و اميدهاي اتوپيايي شاعران است كه صرفا در آرمانشهري ميتوان سراغش را گرفت كه در خواب هم نميتوان خوابش را ديد. واقعيتِ تاريخ جهان ديگر است و آرمانشهر ديگر. تار و پود واقعيت تاريخي همه اجتماعات بشري از اختلاف و كشمكش و تعارض و تضاد و تنازع است. اين را فقط ماركس با بياني جذاب و مهيج و توام با قاطعيت نگفته بلكه استاد پيش از شاگرد متفطن آن گشته بود. جمله مشهوري است از هگل، فيلسوف مدرنيته، كه صفحات صلح و سلم و آرامشِ تاريخ بشر، صفحات سفيد آنند. سخن هگل در مقام فيلسوفي بزرگ در قرن نوزدهم اروپا نميتوانست از بدبيني سادهدلانه و سادهانگارانه يا از بدبيني روانشناسانه يا خلق و خوي شخصي او نشأت گرفته باشد، زيرا هگِل از معدود فليسوفان تاريخ اروپا است كه در فلسفهاش متذكرِ تاريخ تفكر فلسفي غرب، از پيش از سقراطيان تا زمانه خودش، است. هنوز جنگ داخلي سوريه به پايان نرسيده و هنوز زخمهاي عميق رواني و اجتماعياش به شدت درد ميكند و ويرانيها و بدبختيهاي گسترده آن اصلاح و ترميم نشده است، هنوز جنگ داخلي افغانستان و مصايب و فجايع گسترده آن سر جايش هست، هنوز در يمن و تونس و عراق و ليبي و مصر بوي تعفن جنگ و خون و جنون و قتل و غارت مشام انسان را ميآزارد، هنوز بشرِ روي زمين از مبارزه با يك بيماري نحس و مرموز و مشكوك كه معلوم نيست از كدام آزمايشگاه بيوشيمي و بيوفيزيك به بيرون نشت كرده، خلاص نشده و از زير چنگالهاي كشنده آن رهايي نيافته است كه صبح از خواب بيدار ميشوي و ميبيني جنگي ديگر، قدرتنمايي ديگر، خونريزي ديگر، كودككشي ديگر و بيخانماني و آوارگي ديگر آغاز شده است. آيا نظريهپردازان و آمران و عاملان اين جنگها با اين همه تسليحات و ابزار و آلات پيشرفته جنگي به ريش تمدن تكنولوژيك جديد نميخندند؟! اين همه كشتار غيرنظامي و به ويژه كودك و پير، توحش است يا تمدن؟! هرگز سخن از خصومت با علم و تكنولوژي مدرن نيست. كسي كه با علم و تكنولوژي مدرن مخالف يا دشمن باشد، يا بيش از حد نابيناست يا بيش از حد كودن يا بيش از حد بدبين و يا بيش از حد قدرناشناس و شارلاتان. علم و تكنولوژي مدرن زندگي بشر روي كره ارض را دگرگون كرده و منافع و فوايد زايدالوصفي براي تمام بشر داشته است اما اين علم امري خنثي و اين تكنولوژي صرفِ وسيله و ابزار معاش نيست. اين دو همهاش رحمت نبودهاند و زحمتها هم كم ايجاد نكردهاند! اين دو همهاش نيكي و خير و بركت و سعادت و خوشبختي نبودهاند بلكه شر و تباهي و بدبختي و ويراني هم كم به بار نياوردهاند! توليد كرور كرور تسليحات جنگي در مكانهاي پيشرفته صنعتي در هر سال از براي نمايشگاهها و مانورها نيست. آنها بايد فروخته شوند، با چيزي معامله شوند، به مصرف برسند و به كار روند تا تاريخ مصرفشان نگذرد. عليالظاهر، بدون جنگ، كشورهاي روزگار ما نميتوانند روزگار بگذرانند. بشر مدت مديدي است كه در مجاورت خانههاي اتمي و شيميايي و هستهاي زندگي ميكند و بنيانها و نهادهاي حيات او ديگر روي زمين و خاك و در هواي طبيعي استقرار ندارد. انسان جديد در سراسر عالم، چه در جهان توسعهيافته و چه در جهان توسعه نيافته، روي بام انبارها و كارخانجات تسليحات اتمي زيست ميكند، چه به اين امر آگاه باشد و چه نباشد. اگر جنگهاي كنوني را از پيامدهاي ناخواسته /خواسته همان علم و تكنولوژي مدرن ندانيم، يا، اگر اين جنگها را از لوازم ذاتِ زندگي سياسي و اجتماعي و اقتصادي مدرن تلقي نكنيم شايد ساده و سطحي نگريستهايم. ليوتار، متفكر معاصر فرانسوي، زماني در جدال با هابرماس و نظريه اجماع و وفاق بينالاذهاني او به اين نكته تلويحا اشاره كرده بود. به گفته ليوتار، قرن نوزدهم و بيستم هر قدر توانسته وحشت و ترور و جنگ به ما ارزاني داشته است. ازينرو، بهزعم ليوتار، كوشش هابرماس براي ايجاد اتحاد و اجماع ميان ابناي بشر بر اثر گفتوگو و توافق عقلاني توهمي بيش نيست. پرپيداست كه نظريه هابرماس براي همه جوامع، عليالخصوص جامعههاي توسعهنيافته، ميتواند راهگشا و كارآمد و سودمند باشد اما سخن ليوتار از اسرار دل مدرنيته و از واقعيتي جانكاه در دوره جديد بشر پرده برميدارد. برخي متفكران سده پيشين پيشبيني كرده بودند كه قرن بيست و يكم يا معنوي خواهد بود يا وجود نخواهد داشت؛ اما نه تنها هيچگونه معنويت و آشتي و دوستي و رافت و شفقت و مروت در افق قرن حاضر ديده نميشود بلكه همه افقها تيره و تاريك به نظر ميآيند: «نه تنها بال و پر، بال نظر بسته است / قفس تنگ ست و در بسته است». بنا به شعر ديگري از اخوان، «زمين ديگر آن كودك پاك نيست / پر آلودگيهاست دامان وي/ كه خاكش به سر، گرچه جز خاك نيست/ سرايي در اين شهر آباد نيست». شايد جورج اورول بهتر و رساتر از ديگران سياست زمانه ما را وصف كرده است: «جنگ صلح است / آزادي بردگي است / دانايي ناتواني است.» بنابراين، غلبه و پيروزي بر جنگ و پايان آن صرفا در خيال شاعران نازك طبع و دردمند و بشردوست زمانه ما ميتواند جاي داشته باشد و لاغير.