پس از يك قرن فعاليت در حوزه حياتوحش اتفاق افتاد
گذار از حفاظت دولتي به حفاظت مشاركتي
محيطزيست طي يك سده اخير تاريخ پرفراز و نشيبي را طي كرده، از زمان شكلگيري كانون شكار تا تشكيل سازمان حفاظت محيطزيست، وقوع انقلاب، جنگ، ارتباط با نهادهاي بينالمللي و شكلگيري مديريت مشاركتي. آيا روند حفاظت در ايران همواره روندي رو به بهبود بوده يا در دورههايي ما با ركود و سكته مواجه شدهايم. در گفتوگو با «محمدصادق فرهادینیا» دانش آموخته دکتری جانورشناسی و پژوهشگر دانشگاه آکسفورد با او روند یک سده حفاظت در ایران را مرور کردیم
اگر بخواهيم نگاهي به يك سده حفاظت از محيطزيست و حياتوحش داشته باشيم، آغاز قانونگذاري در اين باره را ميتوان 1307 دانست؟ و كانون شكار در سال 1335 را اولين ساختارهاي ايجاد شده براي حفاظت عنوان كرد؟
ما در دوره سلطنت قاجارها هم مجموعه دستورالعملهايي را براي شكار در شكارگاههاي سلطنتي داشتيم ولي شايد بتوان گفت يكي از اولين قوانيني كه گذاشته شد همان قانون سال 1307 است كه به آهو و جلوگيري از شكار بيرويه اين گونه برميگشت. اينكه در عمل اين قانون چقدر اعمال شده يا خير چندان مشخص نيست ولي موضوع جالب اين است كه آهو نخستين گونهاي بوده كه تحت حمايت قانون قرار گرفته است. سالها بعد در سال 1335 هم كه كانون شكار ايران به عنوان نخستين نهاد براي حفاظت از طبيعت در ايران تشكيل ميشود، نخستين گونهاي كه حمايت شده اعلام ميشود، آهوست، درحالي كه يوزپلنگ كه نادرتر بوده را چند سال بعد يعني 1338 حمايت شده اعلام ميكنند. دليل انتخاب آن را هم شايد بتوان به چند عامل مرتبط دانست، آهو با باورهاي تاريخي و مذهبي مردم پيوند خورده يا به واسطه دشتزي بودن، مردم بيشتر شاهد كم شدن آنها به دليل شكار توسط افرادي كه با ماشينها و اسلحههاي پيشرفته آن زمان سراغشان ميرفتند بودند و همين موضوع باعث ناراحتيشان ميشد. با چنين مقدمهاي ميشود نتيجه گرفت در موضوع حفاظت در ايران آهوها در آغاز راه حتي بيش از يوزها و گورخرها اثرگذار بودهاند.
از اين سال تا آغاز انقلاب سال 57 مهمترين اتفاقات در سه حوزه حفاظت، آموزش، قانونگذاري و تشكيلات چه مواردي بودند؟
از سال 1335 تا سال 1357 اتفاقهاي مهم زيادي افتاده است به عنوان نمونه سازمان شكارباني و نظارت بر صيد در سال 1346 و سازمان حفاظت محيطزيست سال 50 شكل گرفت. در حوزه قانونگذاري شاهد بوديم مجموعهاي از قوانين در سال 1346 در مجلس شوراي ملي مدون شد كه عبدالله رياضي رييس مجلس وقت آنها را امضا و ابلاغ كرد. در سالهاي ابتدايي دهه 50 قوانين بازبيني و بحثهايي كه درباره محيطزيست انساني بود كاملتر شد و سازمان حفاظت محيطزيست شكل گرفت. موسسان سازمان حفاظت محيطزيست ميخواستند اين سازمان را مشابه سيستمهاي امريكا اداره كنند و از اين رو از مشاوران خارجي كمك گرفتند. گرچه در سازمان حفاظت محيطزيست آن دوره در دو حوزه محيط طبيعي و محيط انساني داشتيم ولي اگر به برنامههاي توسعهاي و بودجهبندي نگاه كنيم ميبينيم موارد مرتبط با محيط انساني مفصلتر از بحثهاي مرتبط با محيط طبيعي است. مثلا در آخرين بودجهاي كه با مبلغ حدود 200 ميليون تومان درسال 1356 در دولت هويدا و اسكندر فيروز بسته ميشود، اغلب رديفهاي بودجهاي به محيط انساني نظير آلودگي هوا، درياچه اروميه، بندر پهلوي، آبهاي داخلي و... مربوط بود و در حوزه محيط طبيعي تنها مركز بازپروري در فرحزاد يا ساخت و توسعه پاسگاهها و سيستم حفاظتي ايران در كنار برخي مطالعات مدنظر قرار گرفتند، در واقع با بزرگ شدن مشكلات محيط انساني مانند آلودگيها و خشكساليها، خيلي زود حيات وحش كه محور اصلي ايجاد نهادهاي حفاظتي در ايران بود جايگاه اول خودش را از دست داد و به يك اولويت فرعي بدل شد. جدا از دو مقوله شكلگيري ساختار محيطزيست و ايجاد قوانين چند نكته ديگر هم در اين دوره مهم است. 1- ساختارمندي براي آموزش افراد. ابتدا براي آموزش پرسنل و محيطبانان سازمان محيط زيست از آموزشكدههايي در گرگان و همدان استفاده ميشد، ولي در ادامه آموزشكده محيط زيست در كرج تاسيس شد. دانشكده منابع طبيعي هم كم كم اين رشته را ارايه كرد و پروفسور دووس از فائو براي تدوين رئوس اين رشته از طرف فائو به ايران آمد. سازمان حفاظت محيطزيست در آغاز كار به لحاظ نيرو به شدت دچار كمبود بود و برخي نيروهاي اصلياش خارجي بودند. برخي از اين نيروها شامل فارغالتحصيلان دانشگاههاي امريكا ميشدند كه پس از اتمام تحصيل از طريق مراكز صلح به كشورهايي مانند كنگو، زئير و ايران ميآمدند. آنها براي دو، سه سال بابت كارآموزي حقوق دريافت كرده و از طرفي كشور ميزبان هم از تخصص آنها استفاده ميكرد. در ايران اين گروه به شكلگيري ساختار سازمان حفاظت محيطزيست كمك زيادي كردند. البته در مقطعي هم در اوايل دهه 1350 حدود 2 هزار نفر از كردهايي كه در درگيري با صدام به ايران پناه آورده بودند، جذب سازمان شدند و عموما كمترين حقوق را هم دريافت ميكردند كه تا سال 1357، حدود هزار نفر از اينها هنوز در سازمان حضور داشتند.
2- ايجاد مناطق حفاظت شده: سال 1336 پارك ملي گلستان يا پارك وحش محمدرضا شاه به عنوان اولين پارك ملي ايران شكل گرفت. از آن زمان تا سالهاي 53 يا 54 حدود 4.5 درصد از ايران به محدوده مناطق چهارگانه سازمان حفاظت محيطزيست پيوستند كه بسياري از مناطق اصلي ما امروزه همين مناطق هستند. قرار گرفتن محدودههايي از ايران جزو مناطق حفاظت شده يكي از عوامل شكلگيري ساختارهاي حفاظتي در كشورمان بود؛ به اين معنا كه همه اين مناطق نياز به پاسگاه و محيطبان داشتند. به اين ترتيب شبكهاي در اين زمينه از صفر شكل گرفت كه اقدام بزرگي به لحاظ حقوقي، نظامي، قضايي و... بود. البته در آن دوره برخي محيطبانها با موتور خودشان گشت و كنترل را انجام ميدادند و در بودجه هم براي آنها هزينه نگهداري در نظر ميگرفتند يا در برخي مناطق تعداد نيروهاي محيطبان بيش از تجهيزات بود به عنوان مثال در پارك ملي كوير در سال 1355، 34 محيطبان ايراني و كرد مشغول به خدمت بودند درحالي كه فقط 2 لندرور و 3 دستگاه موتورسيكلت داشتند.
3- همكاريهاي بينالمللي نظير كنوانسيون رامسر، حضور در اجلاس استكهلم در سال 1972 (اولين اتفاق بينالمللي در بحث محيطزيست)، همكاري فرامرزي ايران و شوروي در سالهاي 49 يا 50 (البته اين توافقات چندان اجرايي نشد) و همكاري با افغانستان براي حفاظت از تالاب هامون از ديگر اقداماتي بودند كه در اين دوره اتفاق افتادند و اهميت زيادي داشتند. همچنين مسوولان وقت سازمان حفاظت محيطزيست تلاش كردند متخصصان را از كشورهاي ديگر آورده و حقوق خوبي هم به آنها ميدادند. فرد هرينگتون امريكايي و درك اسكات انگليسي در همين دوره با حقوق 10 تا 15 هزار دلاري به ايران آمده، كتاب نوشته و نيروهاي انساني را آموزش دادند.
در كنار اين مولفههاي مثبت طبيعي است كه نقاط ضعفي هم داشتيم. به عنوان مثال ساختار محيطباني از همان ابتدا ضعيف چيده شد و اين قشر به لحاظ حمايت، رفاه، پرداختها، بيمه، آينده شغلي، جابهجاييهاي مكرر و... نارضايتيهايي داشتند كه نمود آن را در گزارشهايي كه كه در سال 56 و 57 منتشر شد، ميبينيم. به علاوه، اكثر نهادها املاكي را براي رفاه كاركنان خود داشتند مثلا اقامتگاههايي در شمال ايران براي اكثر نهادهاي دولتي ايران در حالي كه سازمان محيط زيست از اين جهات ظاهرا بيتوجه بود.
پس از انقلاب آيا دهه 60 را ميتوان نقطهاي مهم دانست كه بسياري از دستاوردهاي شكل گرفته به ويژه در افزايش جمعيت حيات وحش با مشكلات جدي مواجه شدند؟
از سال 57 به مدت 20 سال ما سختترين دوران حياتوحش را به لحاظ سيستم حفاظت داشتيم. اين گفته به چند علت است: 1- سيستم و ساختار در اين دوره مشكل داشت و وقتي بولتنهاي آن دوره را ميخوانيم، ميبينيم نارضايتي جدي داخل سازمان وجود دارد. در حالي كه پرسنل انتظار رياست فردي آشنا و علاقهمند به محيط زيست را داشتند رييس سازمان آقاي ميرزاطاهري انتخاب شد كه يك معلم آموزش و پرورش بود. همين امر باعث شد افراد دل به كار نداده و رضايتمندي و انگيزه پايين بيايد. 2-كار در حوزه حياتوحش نياز به تجهيزات دارد اما در اين دوره در حالي كه تجهيزات سابق به سمت فرسودگي و استهلاك ميرفت تجهيزات جديد در اختيار پرسنل قرار نميگرفتند و با توجه به اينكه كشور در شرايط جنگي بود، عملا امكان تامين مالي مناسب اقدامات حفاظتي هم برقرار نبود.
در اين دوره گرچه ما جمعيتهاي خوبي از حياتوحش در برخي مناطق داشتيم كه بدون كار حفاظتي از گذشته باقي مانده بودند اما در بسياري مناطق برخي گونهها ضربه جدي خوردند كه نمونهاش گورخر بود. نكته مهم اين است كه در اين دو دهه نقش برخي افراد بسيار برجسته بود، كساني كه با اقداماتشان ناجي حياتوحش ايران شدند و اگر اين افراد نبودند ميتوانست شرايط بسيار بدتر شود. به ويژه در پارك ملي گلستان افرادي بودند كه تلاش كردند مردم را از پارك خارج و كمك كنند اين منطقه دست نخورده بماند.
در اين دوره چالشهايي هم درباره موجوديت سازمان حفاظت محيطزيست به وجود آمد. از سال 58 و 59 بحثهايي مطرح شد مبني بر اينكه مناطق رها شوند. به عنوان مثال تقي ابتكار، رييس وقت سازمان در سالهاي اول انقلاب به علي زندمقدم در اصفهان ماموريت داد تا پارك ملي قميشلو، موته و كلاه قاضي را بازديد كرده و نظر بدهد آيا اين مناطق حفظ يا رها شوند؟ او با بازديد از اين مناطق تنها 15 تا 20 آهو و قوچ و ميش مشاهده ميكند در حالي كه امروز اين سه منطقه بيش از نيمي از آهوي ايران را در خود جاي دادهاند. با اين حال زندمقدم، ابتكار را متقاعد ميكند اين مناطق حفظ شوند. در زمان آقاي ميرزاطاهري مساله انحلال سازمان محيط زيست ظاهرا خيلي جدي بوده است و اين كارشناسان متعهد سازمان بودهاند كه خيلي تلاش ميكنند جلوي اين روند گرفته شود. نهايتا 19 اسفند 1363 ميرزاطاهري بعد از 4 سال رياست بر سازمان محيط زيست جاي خود را به هادي منافي ميدهد. چند ماه بعد كميتهاي در نخست وزيري شكل ميگيرد و پرونده انحلال سازمان محيط زيست بسته ميشود. بنابراين از سال 1357 تا 1364، حدود 7-6 سال اصلا مساله بهبود كيفيت سازمان محيط زيست مطرح نبوده، بلكه مساله اين بوده كه اساسا اين سازمان به درد ميخورد يا نه؟ از همين روست كه به احترام افرادي كه براي نگهداشت اين ساختار تلاش كردند بايد كلاه از سر برداشت.
البته بايد اين موضوع را در هم در نظر داشته باشيم كه از اواخر دهه 50 ايران درگير جنگ شد و كشوري كه بر اساس اسناد در شرايط اقتصادي سختي قرار داشت ولي مناطق حفاظت شده را رها نكردند. در حالي كه نيروي انساني، اسلحه و ماشين براي جنگ كم بود اتفاق بدي ميافتاد اگر آن سالها مسوولان تصميم ميگرفتند مناطق را خالي كرده و همه را خط مقدم بفرستند. شانسي كه محيطزيست ايران آورد اين بود كه حداقلهايي براي همان محدوده 4.5 يا 5 درصد لحاظ شد.
با پايان جنگ و دوران سازندگي، دولت نيروهاي زيادي استخدام كرد ولي نقدي كه به دوره رياست آقاي منافي در اين دوره مطرح ميشود اين است كه چندان روي مجهز كردن سازمان تحت مديريت خود كار نكرد و زماني كه موضوعات توسعهاي در ساير وزارتخانهها و سازمانها مطرح بود به لحاظ افزايش نيروها، حقوقي، تجهيزات و... شاهد تقويت جدي سازمان حفاظت محيطزيست نبوديم.
آيا در اين چند دهه نگاه به محيطزيست شاهد تحولي بود؟
اگر نگاهي به مصاحبههاي مقامات ايران طي 60 سال گذشته بيندازيد، ميتوان 4 روند مشخص را تعريف كرد. قبل از انقلاب در مصاحبههاي شاه، هويدا و فيروز در خصوص محيط زيست بهشدت ديدگاه «محيط زيست براي انسان» جدي بوده، يعني ما محيط زيست را حفظ ميكنيم چون منافعي براي انسان دارد.
در 10 سال نخست بعد انقلاب، مصاحبهها عمدتا بر محور «محيط زيست به عنوان مخلوق خدا» بوده، يعني محيط زيست را حفظ ميكنيم چون خلقت طبيعت و جانوران حتما حكمتي داشته و بيدليل نبوده است. از دولت هاشمي، ميبينيم كه ديدگاه دوباره برميگردد به ديدگاه قبل انقلاب از جهت اينكه «محيط زيست براي انسان» بايد حفظ شود و اگر حفظ نكنيم خاك و هوا و آب آلوده شده و امكان زيست انسان از بين ميرود. در اين ديدگاهها، هيچگاه طبيعت و حيات وحش اصلا داراي ارزش ذاتي نبودند.
ديدگاه آخر مربوط به حدود يك دهه اخير است كه بحث حفظ «محيط زيست براي خود محيط زيست» هم مطرح ميشود، يعني اينكه جداي از اينكه فايدهاي براي من انسان دارد يا نه، محيط زيست خودش ارزش ذاتي دارد و بايد حفظ شود. البته امروز اين ديدگاه در كنار ديدگاه «محيط زيست براي انسان» قرار گرفته و هر دو ديدگاه از سوي دست اندركاران در رسانهها ديده ميشود.
درباره موضوع پژوهش و كارهاي ميداني اين دوره چه چالشهايي را تجربه كرديم؟
همان طور كه گفتم از اواخر دهه 50 ما يك دوره ركود را در موضوعات مرتبط با حياتوحش داشتيم. كارشناسان انگيزه نداشتند، خارجيها به ايران نميآمدند و همكاري در اين زمينه شكل نميگرفت، تجهيزات اندك و جمعيت حياتوحش كاهش يافته بود. سوال اصلي در آن دوران روي پراكندگي گونههايي مانند گورخر يا يوز بود تا جمعيتشان. از اين روست كه طرحهاي پژوهشي كه سازمان محيطزيست در دهههاي 60 و 70 درباره گونههاي نادر در معرض خطر انجام داد به همين موضوع برميگردد. اغلب اين طرحها و گزارشها كه توسط كارشناسان سازمان محيطزيست انجام شدند به واسطه كمبود امكانات و تجهيزات كيفيت پاييني داشتند. ما شاهديم در اين گزارشها كارشناسان درصدد بودند به اين پرسش پاسخ بدهند كه به عنوان مثال گونههايي مانند يوز يا درنا در يك زيستگاه خاص پراكنش دارند يا خير! يا اساسا چهگونههايي در مناطقشان حضور دارند. يك سري كارها هم در اين دوره انجام شد، به عنوان مثال گوزن زرد كه جمعيتش تا پايان دوره آقاي فيروز به 20 تا 25 تا ميرسيد را جابهجا كرده و به درياچه اروميه و بعدتر به كرمانشاه بردند تا جمعيتش را افزايش بدهند يا شاهد جابهجا كردن آهوها بوديم. در سال 60 همچنين براي اولينبار همكاري جدي بين سازمان محيطزيست و دانشگاه منابع طبيعي تهران آغاز و طرحهاي جامع خجير و سرخه حصار پايهريزي شدند. در اين طرحها يك استاد دانشگاه تهران كه اغلب از نيروهاي تحصيلكرده در دانشگاههاي خارجي بودند با يك متخصص و كارشناس سازمان محيطزيست همراه بود. به عنوان مثال دكتر درياني از دانشگاه تهران و مهندس علي ادهمي يا مهندس جمشيد منصوري از سازمان روي پرندگان مطالعه كرده يا دكتر محمود كرمي از دانشگاه تهران با مهندس هوشنگ ضيايي روي پستانداران همكاري ميكردند. طبيعي است كه در اوايل جنگ، تدوين طرح جامع براي يك منطقه بيمعنا باشد ولي اين اولين طرح جامع براي يك منطقه بود كه ما داشتيم و 20-15 سال بعد هم آن را بازبيني كردند. متاسفانه چنين همكاريهايي بعدتر ادامه پيدا نكرد، كارشناسان سازمان حس ميكردند دانشگاهيها حرفشان را نميفهمند و از پشت ميز ماجرا را ميبينند و دانشگاهيها هم سازمان را متهم ميكردند به اينكه دنبال علم نيستند و اين دعوا 40 سال است ادامه دارد.
در سال 1376 به بعد ما شاهد گسترش سازمانهاي مردم نهاد بوديم كه بخش بزرگي از آنها در حوزه محيطزيست هستند، به نظر شما اين نقطه را ميتوان زماني دانست كه محيطزيست تبديل به يك مطالبه عمومي و شكلگيري جامعه مدني در اين حوزه شد؟
سال 76 هادي منافي از رياست سازمان محيطزيست كنار رفت و معصومه ابتكار عهدهدار اين سازمان شد. او در اين دوره تلاش كرد همكاريهاي بينالمللي را شكل بدهد و رسانهها را درگير كند. يكي از مهمترين مقاطع فعاليت سازمان و جدا شدن از ركود دهه 60 و 70 در اواخر دهه 70 به واسطه يوز اتفاق افتاد. در اين دوره يوز توجه بينالمللي را جلب كرد و شاهد بوديم كارشناسان سازمان ملل، اتحاديه جهاني حفاظت (IUCN) و انجمن حفاظت از حياتوحش (انجمن جانورشناسي نيويورك) به ايران سفرهاي متعددي داشتند. به نظر من يوز باعث شد عصر جديدي براي حفاظت از حياتوحش شكل بگيرد. حضور كارشناسان خارجي باعث شد ايرانيها هم بار ديگر به امر حفاظت توجه كرده و از ركود دو دهه پيش از آن گذشته جدا شوند. در اين دوره همچنين ابتدا پروژه درناي سيبري و چند سال بعد پروژه زاگرس آغاز به كار كردند. صندوق كمكهاي كوچك سازمان ملل (SGP) هم پروژههاي مختلف تعريف كرد و باعث شد افراد بيشتري وارد اين عرصه شده و به تبع آن حوزههاي گستردهتري را پوشش دهند و در عين حال آگاهيبخشي و توليد علم هم توسعه پيدا كند.
اجراي پروژههاي بينالمللي به ويژه در دهه 80 را باز آيا ميتوان اتفاقي مهم در راستاي مشاركت بيشتر جوامع محلي به ويژه زنان در امر حفاظت قلمداد كرد؟ و اينكه حفاظت از امري دستوري وارد به يك فرآيند مشاركتي تغيير شكل پيدا كرده است؟
در آن زمان ما هنوز فاصله داشتيم تا از فرآيند دستوري به فرآيند مشاركتي تغيير رويه بدهيم. نسل اول استخدامشدگان در سازمان محيطزيست متعلق به سالهاي ابتدايي دهه 50 بودند كه تا سالها 80 و 85 در مقام معاون يا مدير در اين سازمان حضور داشتند. ديدگاه غالب اين نسل اين بود كه سازمان جايگاه حاكميتي دارد و نبايد بگذارد مردم وارد مناطق شوند، چنين ديدگاهي به سختي با مشاركت قابل جمعبندي بود. فرآيند مجوز گرفتن براي ورود به مناطق هفتخوان رستم بود. بنابراين يكي از عواملي كه باعث شكلگيري مشاركت شد تغيير نسل بود. عامل ديگر پروژهاي بينالمللي بود، به خصوص پروژههاي صندوق كمكهاي كوچك سازمان ملل (SGP) بود كه با انجمنها كار و نقش زنان را در امر حفاظت پررنگتر كرد. در كنار اين تغييرات در ايران، فضاي حفاظت در جهان هم تغيير ميكرد و به سمت مشاركتي شدن ميرفت كه همين امر باعث ميشد فضاي حفاظت در ايران نيز متاثر شود. به اين ترتيب سه موضوع تغيير نسل، پروژههاي بينالمللي و SGP در كنار تغيير در نگاههاي جهاني به مقوله حفاظت كه در آنها نقش زنان و جامعه محلي را برجسته ميديد، باعث شد ما نيز در ايران چنين تغييراتي را تجربه كنيم.
قانون قرقهاي اختصاصي كه پس از دههها اجرا شد، آيا آغازگر ورود بخش خصوصي به امر حفاظت است؟
قرقهاي اختصاصي به قانون سال 46 برميگردند. زماني كه سازمان شكارباني و نظارت بر صيد شكل گرفت و در آن به شكل مشخص بحث قرقها مطرح شد با اين حال اين قانون براي نيم قرن اجرايي نشد و مسكوت ماند. بعد هم كه قرقها تشكيل شدند شاهد بوديم موافقان و مخالفان گستردهاي پيدا كردند. البته در موضوع ورود بخش خصوصي به امر حفاظت بايد اين مقوله را فراتر از قرقها ديد. از سال 35 تا 80 به مدت 45 سال حفاظت به صورت كامل حفاظت دولتي بود و در ايران همه انتظار داشتند دولت همه كار را بكند. از اواخر دهه 70 ما ورود نهادهاي بينالمللي را شاهد هستيم كه بودجههايي را هم همراه خود آوردند. در اين زمان دولت گرچه نهاد اصلي تامينكننده مالي است ولي به تنهايي اين كار را انجام نميدهد. به عنوان مثال بودجههاي بينالمللي شايد 20 درصد بودجه حفاظت از يوز در ايران را تامين كرد. در ابتداي دهه 80 سمنهاي زيادي نيز شكل گرفت كه برخي هنور هم فعاليت دارند. آن زمان چون منابعي براي فعاليت نبود، فعاليت بسياري از سمنها وابسته به منابع دولتي بود. مثلا انجمنها بيشتر به شكل شركت مشاور و به دنبال گرفتن پروژه از سازمان محيطزيست بودند و پروپوزال نويسي براي متقاعد كردن مديران دولتي براي تحقيق در زمينه محيط زيست يك مهارت ضروري بود. عموما كارهاي خوبي هم ميكردند چون زمان زيادي براي سفرها و بازديدهاي ميداني ميگذاشتند. ولي در دهه 1390، اين روند تا حد زيادي تغيير كرد. برخلاف دهه 1380 كه سمنها عموما وابسته به منابع دولتي بودند، ولي در دهه 1390 سمنها خودشان به يكي از ابزار تامين مالي حفاظت در بسياري مناطق تبديل شدند. براي نمونه نذر طبيعت درصدد جلب كمكهاي مردمي بود و برخي انجمنها هم وارد فرآيند كمكرساني به سازمان حفاظت محيطزيست در مواردي مانند تعمير وسايل نقليه، تامين تجهيزات، استخدام محيطبان و... شدند و انتظارشان از سازمان محيطزيست تنها دادن مجوز براي كار بود. به اين ترتيب شاهديم مرحله به مرحله مشاركت بخش خصوصي متنوعتر شد و در دهه 90 هم قرقها به آنها اضافه شدند. صندوق ملي محيط زيست هم يك مكانيسم دولتي ايجاد كرد كه نهادهاي غيردولتي بتوانند كمكهاي خود را از طريق آن منتقل كنند. علاوه بر اين در موضوع قرقها هم شاهد بوديم كه هزينهكرد درآمد حاصله از پروانهها به شكل شفافي عرضه شد كه اتفاق خوبي در اين زمينه بود و گزارشدهي را بهبود بخشيد. در نتيجه اين فعاليتها، تامين مالي حفاظت از طبيعت در ايران كه از سال 1335 فقط دولتي بود، از حدود 1380 به سمت متنوع شدن منابع مالي- البته همچنان به محوريت دولت- پيش رفت بهطوري كه امروز ميبينيم در دستاوردهاي مهم، مثلا خريد آغلهاي پارك ملي توران، سهم منابع مالي غيردولتي تا حدود 20-25 درصد ميرسد. من تصور ميكنم اين الگوي 70-80% توسط دولت و 20-30 درصد توسط نهادهاي غيردولتي عملا الگوي امروزي جهان در زمينه تامين منابع مالي براي پروژههاي حفاظت از طبيعت است كه البته كمك بزرگي هم به سازمان محيط زيست در اين دوران تنگناهاي بودجهاي است.
بازداشت و زنداني شدن فعالان محيطزيست در بهمن سال 96 را ميتوان نقطهاي دانست كه شاهد ورود امر سياست در محيطزيست هستيم و به يكباره باعث شده است حساسيتها به اين موضوع افزايش پيدا كرده و روند حضور داوطلبان در اين حوزه دچار اختلال شود؟
محيطزيست هميشه به واسطه آنكه با زندگي و اجزاي مختلف طبيعت درگير است و سياست هم يكي از آنهاست به اين مقوله مربوط است و اين موضوع به امروز و ديروز هم برنميگردد. آقاي فيروز در يك مصاحبه خاطرهاي را نقل ميكند با اين مضمون كه روزي نخستوزير پيش شاه ميرود و پشت سر او حرف ميزند و ميگويد فيروز امريكايي است و به جاي منافع ايران به دنبال منافع امريكاييهاست. در پاسخ نخستوزير شاه به سفرش به كشوري اشاره كرده و ميگويد آنجا درياچهاي ديده و گفته چه زيباست! مقامات شوروي هم در جلسه پاسخ دادهاند اين درياچه اگر چه الان زيباست ولي سالها از بين رفته بود و هزينه زيادي براي احياي آن كردهاند. اين پاسخ به نخستوزير ميفهماند كه منظور شاه چيست و سكوت ميكند. منظورم اين است كه حفظ محيط زيست حداقل نيم قرن است كه با تفاسير سياسي همراه است، كما اينكه دولت شاه، اسكندر فيروز را نماينده امريكاييها ميدانسته چون با توسعههاي غيرمنطقي مخالفت ميكرده است.
اتفاقي كه سال 96 افتاد ضربهاي جبرانناپذير به بدنه داوطلبان و افرادي كه در اين حوزه هستند زد. در چند سال گذشته 40 تا 50 نفر از متخصصان حياتوحش از ايران مهاجرت كردند و اين تعداد در حوزه حياتوحش اصلا كم نيست. امروز به سختي ميشود كسي را پيدا كرد كه وارد اين حوزه شود و كار كند. شايد دانشجويي براي پاياننامهاش بيايد ولي مثل دهه 80 نيست كه اين فرد يك دهه، دو دهه كار كند و خاك اين حوزه را با وجود همه سختيها و بيمهريها بخورد. من اميدوارم شرايط بهتر شود كما اينكه نبودن اين دوستان كه تخصص و علاقه زيادي دارند اتفاق خوبي نيست.
آيا مديريت مشاركتي كه آغاز آن را در پارك ملي گلستان ميدانيم نقطه مهم ديگري در امر حفاظت در ايران است؟ به اين معنا كه شاهد مشاركت تمام ذينفعان براي حفاظت از يك منطقه باشيم؟
اتفاقي كه در گلستان افتاد اتفاق ويژهاي بود زيرا ساختار مشاركتي در سازمان محيطزيست شكل گرفت. پيش از اين افراد زيادي بودند كه كارهاي مشاركتي را بر اساس ظرفيت شخصيشان انجام ميدادند ولي اينكه مديركلها و معاونان سازمان و افراد مختلف كنار هم جمع شوند، رويداد مهم و تازهاي است. كارهايي كه صندوق كمكهاي كوچك سازمان ملل در سطح كوچكتر انجام داد، هم حركت ديگري براي مديريت مشاركتي بود. ولي تا همين چند سال پيش، و حتي برخي استانها در همين سالها، مقاومت زيادي براي مشاركت مردم از سوي سازمان محيط زيست وجود داشته است. ما نياز به يك مدل موفق در اين زمينه داريم و اميدواريم گلستان اين مدل موفق باشد.
و سوال آخر اينكه آيا روند حفاظت از حياتوحش و محيطزيست روندي رو به بهبود است يا آن را بنا به گفته بسياري روندي رو عقب ميدانيد و به آينده خوشبين نيستيد؟
درباره آينده درباره موضوعاتي مثل هوا، باد يا خاك نميتوانم نظر بدهم زيرا در تخصص من نيست ولي درباره طبيعت و حياتوحش تصورم اين است كه ممكن است ما 10 تا 20 سال ديگر به حياتوحش فشار وارد كنيم ولي بعد از آن اميدوارم رشد اقتصادي بهتري داشته باشيم و فشارمان كمتر شده و حياتوحش به وضعيت بهتري برگردد. در مناطقي از استان يزد و قم و اصفهان اگر 20 سال پيش ميرفتيد با 5 روز گشتزني ممكن بود تنها رد كل و بز ببينيد ولي امروز در آنها رد پلنگ ثبت شده است يا در برخي مناطق كه بسياري معتقد بودند كارشان تمام است و راهي ندارد شاهد بهبود وضعيت هستيم. حسن حياتوحش اين است كه اگر اجازه احيا به آن بدهيم سريع به شرايط سابق خود برميگردد مگر اينكه جمعيت آن همانند گونههايي نظير يوز و ميشمرغ به شدت كاهش يافته باشد. درباره يوز، ميش مرغ يا گوزن زرد در اين مقطع نيازمند كارهاي تكميلي هستيم ولي اغلب گونهها حتي در مناطق انسان ساخت و ... ميتوانند رشد كنند. نمونه اين امر را هم در اروپا شاهديم كه حياتوحش در مزارع و مناطق انسان ساخت ديده ميشوند ولي در ايران در حال حاضر گاهي اوقات مشاهده شدن جانوران توسط مردم مساوي كشته شدن است. البته احيا چيزي نيست كه در بلندمدت منتظرش باشيم. همين الان هم ميبينيم در برخي مناطق جمعيتها به تعداد سالهاي ابتدايي دهه 50 رسيده و ما بعد از دو دهه ركود وارد مرحله احيا و افزايش شدهايم. اين روند به نظر من ادامه پيدا خواهد كرد و ما خارج از مناطق هم جمعيتهاي حياتوحش را خواهيم ديد و از ديدن آنها لذت خواهيم برد.
در سال های 57 تا 75 نقش برخی افراد در حفاظت بسیار برجسته بود، کسانی که با اقداماتشان ناجی حیاتوحش ایران شدند و اگر این افراد نبودند می توانست شرایط بسیار بدتر شود. به ویژه در پارک ملی گلستان افرادی بودند که تلاش کردند مردم را از پارک خارج و کمک کنند این منطقه دست نخورده بماند.