• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5180 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱۸ فروردين

شكوفه مي‌رقصد

سروش صحت

سال 1401 آمد. راننده گفت: «چه خوب كه يه بهار ديگه را هم ديديم.» پيرمردي كه عقب تاكسي نشسته بود گفت: «من عاشق بهارم، عاشق اين شكوفه‌ها هستم.» راننده زير لب زمزمه كرد: «شكوفه مي‌رقصد از باد بهاري.» مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود گفت :«ببخشيد من ديرم شده، مي‌شه يه ذره تندتر بريد.» راننده گفت: «چشم.» مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود گفت: «خيلي ديرم شده.» پيرمرد گفت: «ايشالا مي‌رسي.» مرد گفت: «دوباره بدو بدو شروع شد. دوباره كار، دوباره ترافيك، دوباره استرس.» پرمرد گفت: «يه ذره شل كن، نمي‌شه؟» مرد گفت: «نه، چه جوري مي‌شه؟» تاكسي در ترافيك ايستاده بود. پيرمرد گفت: «اينجوري.» و يكدفعه از تاكسي پياده شد، دويد توي پياده‌رو و زير يك درخت پرشكوفه شروع به خواندن كرد: «شكوفه مي‌رقصد از باد بهاري، شد سرتاسر دشت سبز و گلناري...» و همان‌طور كه مي‌خواند مشغول رقصيدن شد. راننده داد زد: «آقا چي‌كار مي‌كني... بيا سوار شو، راه باز شد.» مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود و عجله داشت گفت :«ولش كن بذار برقصه. داريم حال مي‌كنيم.» راننده گفت: «مگه عجله نداشتي.» مرد گفت: «اين كار كه ايشون مي‌كنه از قرار من مهم‌تره.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون