سياست بازيگران بيگانه
و رويكرد ايران در افغانستان
نويد مجيدي
نزديك به يكسال از چيرگي طالبان بر حكومت و بخشهاي عمده كشور افغانستان ميگذرد. با توجه به رخدادن چند واقعه جهاني، بهويژه جنگ اوكراين-روسيه، مساله افغانستان كمي از نگاهها و اذهان دور مانده است. يك باورِ رايج درباره «تكرار» و «سخن گفتن به تكرار» اين است كه تكرارِ سخن از سوي سخنور، انديشمند يا سياستمدار نوعي هنر است و نيرومندي آن نگاه يا رويكرد را نشان ميدهد و باورِ ديگري هم هست بر اين مضمون كه تكرار، ارزش و جايگاه سخن يا مطلب را كاهش ميدهد. من از دريچه ديدگاهِ نخست به مساله «تكرار» بهويژه در حوزههاي فرهنگي، تاريخي و سياسي مينگرم و ازاينرو هدف از تكرار و يادآوري برخي بنيانها يا مطالب را توجهِ شايسته - همراه با عمل - به يك موضوع يا رويكرد ميدانم؛ پس روي سخن با نظام و حوزه سياستگذاري آن است تا خداي ناكرده با غفلت از حوزهاي مانند افغانستان يا قفقاز، سبب پيدايشِ پيامدهاي ناخوشايند و منفي و تحميلِ هزينه به ملت و كشور ايران نشوند. با اين درآمد، بجا ميبينم تا در كنار سوژههاي روز جهان، باز هم به افغانستان نگاهي بيفكنيم. گزارشهاي غيررسمي نشان ميدهد كه احتمالا در آينده رويارويي دوباره ميان طالبان و گروههاي مبارزِ ديگر - بهويژه جبهه مقاومت، به فرماندهي احمد مسعود - را خواهيم ديد كه نمونهاي از آن را در هفتههاي گذشته در «اندراب» نيز ديديم. در نتيجه در پيش گرفتن رويكردي مناسب و در راستاي منافع ملي در سياست خارجي ايران در اين ميان بسيار مهم است. روي كار آمدنِ حكومتي ملي و فراگير - نه طالبان! - كه شايسته كشور افغانستان باشد، علاوه بر فايدههاي بسيار براي ملت همسايه و برادر افغانستان، فايدههاي فراواني براي ايران و همه منطقه خواهد داشت. بنابراين پشتيباني از تشكيلِ يك حكومت ملي و مشروع در آن كشور بايد سرلوحه سياستِ خارجي ايران باشد.
پيدايشِ حكومتي شايسته افغانستان بدون در نظر گرفتن بنيانهاي فرهنگي، تاريخي و زباني آن شدني نيست. بههمين دليل است كه طالبان نميتواند و نبايد حكومتي دلخواهِ دولت جمهوري اسلامي ايران و ديگر كشورها باشد، طالبان - به پيروي از پشتيبانانِ منطقهاي و فرامنطقهاي آن - به بهانههاي گوناگون براي زدودن هويت تاريخي- فرهنگي افغانستان مانند غيررسمي شدن نوروز، غيررسمي شدن زبان فارسي و مانند اينها تلاش فراوان كرده، پس روشن است كه پشتيباني از جبهه مقاومتِ پنجشير به عنوان ميراثدار و پرچمدارِ اصلي فرهنگ و زبان فارسي در افغانستان، هم براي حفظِ بنيانهاي تاريخي- ملي در كشورِ دوست و برادر افغانستان و هم براي حفظ يا بازسازي عمقِ استراتژيك ايران - بر پايه مسائل فرهنگي و ملي - بايد يك اصل بنيادين و ضروري براي نظام باشد.
رخدادهاي يكي، دو روزِ گذشته عليه سفارت ايران و فضاي تبليغاتي منفي پديدآمده عليه كشورمان و دو ملت ايران و افغانستان، نياز به در پيش گرفتنِ رويكردِ بالا را بيش از پيش با اهميت ميكند. طالبان با وجود پيشينه و وجهه سياه خود نميتواند جايي در آينده دورِ افغانستان داشته باشد و بيگمان خورشيدِ صلح و آزادانديشي بر آسمان افغانستان هم خواهد درخشيد اما پشتيبانيهاي گسترده خارجي فعلا طالبان را حاكم كرده است. پشتيبانان اصلي طالبان را ميتوان عربستان، انگليس، امريكا، تركيه و پاكستان دانست.
اگرچه رويكردِ بلندمدت هر يك از كشورهاي نامبرده در قِبال طالبان را نميتوان بهطور دقيق پيشبيني كرد، اما بر اين باورم كه حمايت انگليس، تركيه و امريكا از آنان به چند دليل ادامه خواهد يافت. دولت انگليس، به ترتيب در سالهاي پاياني و آغازين سدههاي نوزدهم و بيستم ميلادي سياستي روشن درباره روسيه تزاري داشت و آن كمك به تشكيل كشورها در پيرامون روسيه يا نفوذ در كشورهاي آن روزگار بود تا از گسترش روسها جلوگيري و آنان را قرنطينه كند؛ در اين ميان ايران، افغانستان و تركيه همان كشورهاي هدف بودند و از ديدِ من سياستِ كنوني لندن نزديكي بسياري با همان سياست قديمي دارد؛ افزون بر اين سياستهاي تفرقهافكنانه ميان تيرهها و گويشورانِ گوناگون افغانستان هم در دستور كار لندن بود كه تا امروز هم ادامه دارد. كشور تركيه كه در يادداشتي جدا اندكي به نقش آن در بحران اوكراين و نگاهش به آن جنگ پرداختيم، بيگمان پيرو سياستهاي لندن است؛ نابساماني و جنگ در افغانستان منظور انگليسيها را برآورده ميكند و افزون بر حفظِ فشار بر روسيه - در كنارِ مساله اوكراين - فشار بر چين را هم در پي خواهد داشت.
اما توجه به اين ايران در رويكردِ كنوني دولتِ فخيمه و همپيمانانش، تفاوتهايي را با سياستِ قديمي دارد. فاكتوري كه در رويكردِ نوين لندن و برخي از همپيمانانش و بعضي همسايگان مانند عربستان به ميان آمده، ساختنِ بحرانهاي زيستمحيطي در اقليم ايران است تا علاوه بر «بيابانزايي» و ايجاد گردوخاك در ايران، نيمهبياباني در جنوب روسيه بسازد و با فروپاشي تاريخِ سرزميني و هويت ايران، ارتباط او با فرزندِ كهنش (افغانستان) را بهكلي قطع كند.
نشانههاي آشكار اين رويكرد را در جدالِ هميشگي با افغانستان (در دوران رياستجمهوري افراد گوناگون) و از جمله امروز، بر سر حقابه ايران از هيرمند، رخدادنِ تودههاي گردوغبار از عراق و عربستان به سوي ايران و بيتوجهي به پديده گردوغبار از سوي اين كشورها و ساختِ سد از سوي تركيه ميتوان ديد. اين سدها و پيامدهاي آن براي محيط زيست ايران - و حتي كشورهايي چون ارمنستان، عراق و سوريه - آب را به عنوان ابزاري براي فشار بر ديگران براي دولت آنكارا درآورده است! به اين مورد ميتوان چالشهاي پديدآمده از مهاجرت مردم افغانستان به سوي ايران و همزمان ساختِ ديوار بتني در مرز ايران و تركيه در سال گذشته را هم افزود (كمك به مهاجران همتبارِ افغانستاني، منافاتي با پشتيباني قاطع ما از سرزمينِ زاينده ادب فارسي و عرفان و نيز مقاومت پنجشير ندارد، اما چالشهاي اين مهاجرت و تلاش براي ساماندهي آن است كه جديتِ نهادهاي حاكميتي و جهاني را ميطلبد تا آثار مخربِ اقتصادي- امنيتي ايرانمان را گرفتار نكند.)
پس نقش مخرب آنكارا در افغانستان - و قفقاز - را هرگز نبايد ناديده بگيريم و ازاينرو نظام بايد همه ظرفيت خود را براي مهار هرگونه توطئه به كار گيرد و در اين ميان، با اطمينان از پشتيباني ملت ايران از ظرفيت نهادهاي بينالمللي هم بهرهبرداري كند. از سوي ديگر، براي جلوگيري از اجراي سياستهاي ويرانگرِ قدرتها بايد در رويكردي منطقي، با به رسميت نشناختنِ طالبان، تا روز برپايي يك حكومت شايسته و ملي در افغانستان به كنترل طالبان پرداخت كه تا حدي اين رويكرد را در سياست مسكو، چين و ايران ميبينيم (بررسي و تحليلِ پذيرش سفير طالبان در مسكو، يادداشتي جدا ميطلبد).
با وجود چالشهاي نظام در پهنه بينالملل مانند برجام و برخي مشكلات اقتصادي و اجتماعي در درون كشور - كه حل آنها از سوي نظام يك حق و مطالبه همگاني ملي است - انتظار ملي ايرانيان، تلاش گسترده و پويايي دستگاه ديپلماسي براي افزايش نقشآفريني، بهويژه در آسياي ميانه و قفقاز است.