• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5185 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۲۴ فروردين

گفت و گو با گي‌يرمو دل تورو درباره فيلم «كوچه كابوس»

دنياي هيولاهاي انسان‌نما

ترجمه: رويا ديانت

 

گي‌يرمو دل تورو   در ساخت فيلم‌هاي بلند سينمايي به اندازه برخي از هم‌دوره‌اي‌هايش پركار نبوده، با اين حال جاي تعجب دارد كه چرا تاكنون با كيت بلانشت در هيچ‌يك از فيلم‌هايش همكاري نكرده بود. هر دوي آنها تا اواخر دهه 1990 به اوج خود رسيده بودند و به همين دليل بلانشت مي‌توانست در هر يك از فيلم‌هاي دل‌تورو مثل «هل‌بوي»، «شكل آب» يا «قله‌اي به رنگ خون» نقش‌آفريني كند؛ با اين حال قرعه فال اين دو سرانجام در جديدترين فيلم اين كارگردان مكزيكي يعني «كوچه كابوس» به هم خورد و بلانشت در برابر دوربين وي نقش‌آفريني كرد و نتيجه يك چيز درخشان از آب درآمد. 
فيلمنامه «كوچه كابوس» را دل‌تورو و كيم مورگان با اقتباس از رمان ويليام ليندزي گرشام در سال 1946 با عنوان «كابوس» نوشته‌اند و داستانش درباره مردي سرگردان به نام استنتون كارلايل در جست‌وجوي كار با بازي بردلي كوپر است كه وارد يك كارناوال عجيب مي‌شود. او سرانجام با هزار كلك و دروغ بدل به يك اجراكننده مردم‌پسند مي‌شود و همه اينها در دوره پيش از شروع جنگ جهاني دوم در بوفالوي نيويورك رخ مي‌دهد و در همين زمان است كه دكتر ليليت ريتر با بازي بلانشت وارد دنياي وي مي‌شود تا معني واقعي خباثت را نشانش ‌دهد. 
در طول اين مصاحبه دل‌تورو آشكار مي‌كند آنچه وي را واداشت تا بخواهد فيلم «كوچه كابوس» را پس از «شكل آب» بسازد اين بود كه فيلمنامه طوري نوشته شود كه توانايي‌هاي كوپر را عيان كند و البته به خيلي چيزهاي ديگر هم توجه داشت. 

  شنيده‌ام كه ران پرلمن حدود 25 سال پيش درباره نوشتن فيلمنامه‌اي با اقتباس از اين رمان با شما صحبت كرده بود. چرا اينقدر طول كشيد تا اين پروژه به پرده‌هاي نقره‌اي برسد؟
دل تورو: خب ران بعد از «كورنوس» با من درباره اقتباس از اين كتاب صحبت كرد و من فهميدم كه يك نبرد قانوني در اين ميان وجود دارد چون فيلمي از آن ساخته بودند (در سال 1947) و رسيدن به يك پروژه ديگر از آن سخت بود. بعد من كتاب را هم خواندم و عاشقش شدم و سرانجام وقتي فيلم را ديدم فهميدم كاملا جاي آن وجود دارد كه يك نسخه ديگر از آن ساخته شود كه به جز خطوط اصلي داستان كاملا در فضايي ديگر خلق شده باشد. بنابراين ما به كمپاني فاكس رفتيم ولي آنها از دسترسي ما به اين منبع جلوگيري كردند و من ديگر آن را دنبال نكردم. خيلي سال گذشت. بعد من و كيم مورگان تصميم گرفتيم باهم يك فيلمنامه بنويسيم و او «كوچه كابوس» را پيشنهاد كرد و ما با علم به اينكه گرفتن امتياز اقتباس دوباره از آن سخت خواهد بود به تلاش‌مان ادامه داديم. راستش به كاري كه مي‌خواستيم بكنيم باور داشتيم و مي‌‌دانستيم فيلمي كه قرار است روي صفحه ديده شود همين پاياني را خواهد داشت كه ديديد و اين البته كار سختي بود اما تنها راهي بود كه ما مي‌خواستيم واردش شويم. 
  يادتان هست چند سال پيش بود كه شما و كيم براي نخستين‌بار درگير اين فيلمنامه شديد؟ 
بعد از «شكل آب» بود. تقريبا وقتي همه كارها تمام شده بود. احتمالا در شب جوايز «شكل آب» داشتيم روي اين پروژه كار مي‌كرديم. 
  آيا فكر مي‌كرديد كه اول همه بايد استنتون را از گروه بازيگران‌تان پيدا كنيد؟ از همان اول به سراغ بردلي كوپر رفتيد؟
نه. به لئو دي‌كاپريو فكر كرديم، اما او يك خرده سرش شلوغ بود. بعدش به سراغ بردلي كوپر رفتيم. بلافاصله مجبور شديم فيلمنامه را تغيير دهيم و آن را با او متناسب كنيم. مثل دوخت يك كت و شلوار است. بايد شخصيت را متناسب با فردي كه نقشش را ايفا مي‌كند تغيير مي‌داديم. 
  چه نوع تغييراتي به يادتان مانده؟ وقتي بردلي مورد نظرتان شد از استنتون چه توقعاتي داشتيد؟
فكر مي‌كنم اغواكننده بودن استنتون وقتي بردلي نقشش را بازي مي‌كرد بيشتر به نوعي جذبه نياز داشت و كمتر به فعال و بازيگوش بودني كه قبل از آن در شخصيت وجود داشت. بردلي در نيمه نخست فيلم بايد خيلي كمتر فعاليت مي‌داشت و كمتر حرف مي‌زد و بيشتر يك مشاهده‌گر مي‌بود. وي مردي محاسب و به نوعي فردي بود كه اطلاعاتي را از نقاط ضعف اطرافيانش جمع‌آوري مي‌كرد و بعد در نيمه دوم فيلم او وارد بازي مي‌شد. 
  جايي از قول شما شنيدم كه استنتون وقتي به كارناوال مي‌رسد در واقع به نوعي يادآور «آقاي ريپلي بااستعداد» است. درست است؟
درست است. او كهن‌الگوي يك مرد كلاهبردار است. از آن نوع مردهاي خائن توخالي كه هيچ مركزيتي ندارند و براي‌شان مرزي بين حقيقت و دروغ وجود ندارد. او به راحتي مي‌تواند در وجود هر كسي زندگي كند؛ از ريپلي يا هر كلاهبردار ديگري در تاريخ الگو مي‌گيرد و از دانش و نقاط ضعف اطرافيانش استفاده مي‌كند تا آنها را وادار كند كاري را انجام دهند كه وي مي‌خواهد. به هر كس نياز داشته باشد به او دست مي‌يابد فرقي نمي‌كند، مولي، زيتا و بعد حتي نفر سوم. در عين حال يكي از چيزهايي كه بر سر آن توافق داشتيم اين بود كه او واقعا نياز داشت باور كند از برخي جهات مولي را دوست دارد.
  اما آيا شيفته دكتر ريتر هم هست؟ اشتياق واقعي وجودش را آنجا پيدا مي‌كند؟ يا دارد بازي مي‌كند و بازي مي‌دهد؟
فكر مي‌كنم احساساتش نسبت به ليليت پيچيده‌تر و در قالب حسي مادرانه است، حتي وقتي فريفته او مي‌شود يا زيبايي و برتري او جذبش مي‌كند باز يك رابطه عشق و نفرت با وي دارد؛ يك بازي واقعا جالب كه در رمان با ارايه سه شخصيت زن و سه شخصيت مرد پدرانه دنبال مي‌شود. يك تقارن بسيار جالب كه از دل رمان درآمده و ما در فيلمنامه به آن توجه كرديم. 
نكته جالب درمورد اين شخصيت اين است كه تا وقتي با حقيقت روبرو نشود تغيير چنداني نمي‌كند. اين همان چيزي است كه فيلم را مناسب امروز كرده است زيرا در دنيايي داريم زندگي مي‌كنيم كه مي‌توان دو روايت كاملا متفاوت از حقيقت را به شيوه‌اي پوپوليستي عرضه كرد و همين است كه ما را گيج مي‌كند و اين مي‌تواند از جنبه سياسي باشد، مي‌تواند اجتماعي باشد، مي‌تواند معنوي باشد. در اين لحظه ما حقيقت و واقعيت را از دست مي‌دهيم و حتي مي‌توانيم پا به عرصه جنون بگذاريم. 
  فكر مي‌كنم در صحنه‌اي كه براي اولين‌بار بردلي و شخصيت كيت باهم ملاقات مي‌كنند يكي از بهترين صحنه‌هاي هنرنمايي يك بازيگر را شاهد هستيم. از كجا مي‌دانستيد بازي كيت و بردلي اينقدر گيرا خواهد بود؟ 
من و كيت در گذشته قرار بود در پروژه‌اي براي يك سريال تلويزيوني نوار باهم همكاري كنيم و هر دو هم خيلي به اين پروژه علاقه ‌داشتيم ولي هرگز اتفاق نيفتاد. اما من مي‌دانستم تاثير آن پروژه در وجود او باقي مانده و حتي وقتي او داشت در «كارول» بازي مي‌كرد يا در «ياسمين آبي» در نقش همسر آلك بالدوين جلوي دوربين مي‌رفت لحظاتي از شخصيت آن زن را در او مي‌ديدم. با همين ذهنيت بود كه من اين نقش را براي او نوشتم. در واقع من و كيم - فيلمنامه‌نويس همراهم در اين فيلم - از همان اول مي‌دانستيم كه داريم اين نقش را براي بلانشت مي‌نويسيم. بعد به بردلي گفتم ببين كينگ كونگ، من لازم است گودزيلاي تو را وارد ماجرا كنم و مي‌دانستم بايد شخصيتي را با چنان قدرتي وارد داستان كنم كه بتواند در برابر مردي كه نصف فيلم را پيش برده، بايستد. خيلي هم ضروري بود كه شيب داستان خيلي آرام اما مداوم باشد و بايد اين حس را مي‌كردي كه «خب وارد اين دنيا شدم؛ عمل را در دست گرفتم، اين مرد را در اختيار دارم. حالا چي؟» و جوابش اين بود كه «حالا چي؟ حالا نوبت ليليت است كه همان كيت بلانشت ماست.»
 منبع: پلي ليست

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون