بلفاست؛ به نام دين به كام خشونتطلبان
سيدحسن اسلامياردكاني
مويرا: «از اسم آدمها ميشه، دينشونو مشخص كرد.»
بادي: «چطوري؟»
مويرا: «خب، اگر اسم كسي پاتريك يا شان باشه، كاتوليكه و اگر ويلي يا ويليام باشه پروتستانه.»
بادي: «پسري اون پايين خيابان زندگي ميكنه و اسمش توماسه. اون چي؟»
مويرا: «حتما پروتستانه.»
بادي: «نخير، كاتوليكه.»
مويرا: «نه نيست.»
بادي: «چرا، هست. خانهشان را اون شب آتيش زدن، چون خانوادهاش كاتوليك بودن.»
اينگونه بچههاي بلفاست براي اولينبار با تمايزات ديني آشنا ميشدند و از اين راه فرق بين كاتوليكها و پروتستانها را ميفهميدند. فيلم بلفاست (كنث برانا، 2021) روايت تصوير درخشاني از خشونتهاي ديني در آشوب سال 1969 در بلفاست، مركز ايرلند شمالي، به دست ميدهد. در اين منازعه مذهبي بين پروتستانهاي خشونتگرايي كه ميخواهند همسايگان كاتوليك خود را از محلات خويش بيرون كنند و ايستادگي دردناك اين كاتوليكها، شاهد سه نگاه و روايت سه نسل هستيم. پدربزرگ، پدر و بادي؛ پسربچه شاد و كنجكاو كه از همان آغاز كشيش شهر به او ياد ميدهد كاتوليكها جهنميهاي ابدي هستند. او همزمان با اين تلقينات و ترس از فرجام ناخوشايند كاتوليك بودن، عاشق يك دختربچه كاتوليك شده است؛ رومئو و ژوليت در مقياس مينياتوري و البته بدون آن فرجام تلخ. در اصل، تفاوت خاصي بين كاتوليكها و پروتستانها مشاهده نميشود. آنها در يك محله و كنار هم زندگي ميكنند و گاه رفت و آمد خانوادگي خوبي با هم دارند. اما پروتستانهايي وجود دارند كه دوست دارند تفاوتي ايجاد كرده و از اين تفاوت تغذيه كنند و خشونت را گسترش دهند. آنها رسما از پروتستانها با قلدري پول ميگيرند تا خانه كاتوليكها را آتش بزنند، مغازههايشان را غارت كنند و بدينترتيب نشان بدهند كه پروتستان واقعي هستند. كشيش محل هم پول ميگيرد تا به بچههاي معصوم بگويد كه چقدر فرجام كاتوليكها هولناك است و حس نفرت از آنها را در روحشان تزريق كند. در اين فضا، پدربزرگ سرد و گرم چشيده و عميقا انديشمند به اين حماقت ميخندد، پدر از كنار آن با تفاوتي ميگذرد و پسربچه ناخواسته درگير ميشود كه آينده عشق او چه ميشود. مساله وقتي جديتر ميشود كه از پدر ميخواهند تا به خشونتطلبان و قلدرهاي پروتستان كمك مالي كند و او حاضر به اين كار نميشود. اينجاست كه راهي جز به خطر انداختن خانواده خويش يا ترك محل زندگي باقي نميماند. بخش مهمي از فيلم گفتوگو بر سر ماندن و رفتن است. مادر ريشه در بلفاست دارد و تنها زماني حاضر ميشود دل بكند كه خودش و پسرش به دست يك شورشي گرفتار ميشود و درمييابد كه زندگي آنها به مويي بند است.
درس پاياني فيلم سنجهاي است براي داوري درباره افراد. هنگامي كه پسربچه نگران آينده دختر محبوبش ميشود، ميگويد كه او كاتوليك است، پدر به زباني روشن ميگويد كه مهم نيست آن دختربچه هندو باشد يا گياهخواري ضد مسيح. «اما تا زماني كه مهربان و منصف باشد و تا وقتي كه به يكديگر احترام بگذاريد، او و خانوادهاش هر زمان به خانه ما بيايند، خوش آمدهاند.»
داوري درباره افراد نه بر اساس باورها كه بايد بر بنياد كردارشان باشد، اين درس اساسي است كه بادي از پدرش ميآموزد. اين فيلم بدون افراط در نمايش خشونت، به خوبي جايگاه خشونتهاي ديني را از چشم پسربچهاي كه در عالم خيال سير ميكند و با اژدهاها ميجنگد به زيبايي نشان ميدهد.