گاوها سريع نميدوند
مرتضي ميرحسيني
گويا همسايگانش صداي شليك دو گلوله را شنيدند، اما معشوقهاش ميگفت- و تا آخر هم روي همين حرف خود ماند كه - ولاديمير فقط يك گلوله به خودش شليك كرد. بعدتر اين شايعه (يا واقعيت) هم دهان به دهان نقل ميشد كه گلولهاي كه از بدنش بيرون كشيدند به اسلحهاي كه او با آن به خودش شليك كرد، نميخورد. مسائل مبهم ديگري هم درباره اين مرگ وجود داشت كه مبهم باقي ماند. حقيقت - هرچه بود - هرگز از سوي راويان مستقل محك نخورد و بررسي صحت روايت رسمي شوروي ممكن نشد. پليس شوروي ماموري را براي بررسي ماجرا به كار گرفت و او هم بر اساس «شواهد و قراين» خودكشي شاعر را تاييد كرد و گزارش رسمي را نوشت. گفتند او به «علل و انگيزههاي شخصي» خودكشي كرده است و پروندهاش را بستند. از اينرو پايان 36 سال زندگي ولاديمير ماياكوفسكي در چنين روزي از آوريل 1930 هنوز هم پرسشي بيپاسخ است. دو روز قبل از آن با يكي از دوستانش درباره حق تكثير و انتشار نوشتههايش صحبت كرده بود و چنين به نظر ميرسيد كه هنوز كارهاي ناتمام زيادي دارد و از آن پس در ادامه فعاليت ادبي ـ هنرياش، مساله مالكيت آثار را جديتر تلقي ميكند. اما خودش را كشت، يا دستكم مينويسند كه چنين كرد. معشوقهاش ورونيكا پولنسكايا ميگفت ولاديمير آن روز در اتاقش نشسته و در را بسته و مشغول كار بود كه ناگهان صداي تير را شنيدم. به سمت اتاق دويدم و بعد از باز كردن در، شاعر را ديدم كه روي زمين افتاده است. گلوله به قلب او نشسته بود. ميگويند يادداشتي هم از او به جاي ماند. در آن نوشته بود «من مُردم. اما كسي را سرزنش نميكنم. لطفا شايعهسازي نكنيد كه از اين كار بهشدت متنفرم. من را ببخشيد. راهي كه رفتم، راه خوبي نيست و آن را به ديگران پيشنهاد نميكنم. اما براي من انتخاب ديگري وجود نداشت.» او به قول اندرو فيلد شايد نخستين و بزرگترين ستاره ادبيات جديد روسيه بود و يكي از غولهاي شعر فوتوريستي شناخته ميشد. هفدهم آوريل او را تشييع كردند و جمعيت 150 هزار نفري حاضر در مراسم، يكي از پرجمعيتترين مراسمهاي وداع در تاريخ شوروي را رقم زدند. مغزش را هم از سرش بيرون كشيدند و به موسسه مغز مسكو بردند تا با آزمايش روي آن، جوهر نبوغش را كشف كنند، كاري كه با لنين و استالين و گوركي و چند نفر ديگر نيز كردند. ماياكوفسكي و ديگر نيهليستهاي آوانگارد - به تعبير اورلاندو فايجس - خودشان را به پاي بلشويكها انداختند، زيرا به چنين متحداني براي پيكار با هنر بورژوايي نياز داشتند. اما لنين نه شعرهاي ماياكوفسكي را دوست داشت و نه خود او را شاعري مناسب سرودن شعرهاي انقلاب ميديد. به نظرش ماياكوفسكي كه سروده بود «زمان آن رسيده موزهها را با گلوله آبكش كنيم» ابلهي ياوهگو بود. ناگفته نماند كه ماياكوفسكي كتاب مصوري هم براي آموزش مقدماتي به بلشويكها - كه بسياري از آنان خواندن و نوشتن را نياموخته بودند- نوشت كه بيشترشان آن را حفظ و مدام تكرار ميكردند. «ب: بلشويكها بورژوييها را شكار ميكنند/ بورژوييها يك مايل ميدوند// ك: براي كورووي (گاوها) سريع دويدن سخت است/ كرنسكي نخستوزير بود// م: منشويكها كسانياند كه/ به آغوش مادرشان فرار ميكنند// ت: تِزوِتي (گلها) شبها بوي خوشي دارند/ تزار نيكلا آنها را خيلي دوست ميداشت.»