كيفيتبخشيهاي فوتبال
محمد خيرآبادي
فوتبال يكي از اصليترين و قديميترين دلبستگيهاي من است. كودكي ما گره خورده بود با فوتبال و با بازي در كوچههاي آسفالت و زمينهاي خاكي (و البته كمكم از نوجواني به بعد، در سالنهاي سرپوشيده و زمينهاي چمن). خسته نميشديم از فوتبال. هرچه جلوتر آمديم برايمان مهمتر و پيچيدهتر هم شد. پيچيدگيهاي جذاب فوتبال نگذاشت از آن بگذريم و هنوز به فوتبال دلبستهايم. فوتبال يكي از چند مولفهاي است كه اگر نباشد احساس ميكنيم چيزي در اين عالم از ما گرفته شده است. وقتي توي زمين دنبال توپ ميدويديم، دويدنمان، دويدنِ صرف نيست. در ظاهر پاس و شوت و گل است و نهايتا يكسري مهارتهاي جسمي و رواني. اما در باطن عضويت در يك تيم است همراه با احساس يكپارچگي و همدلي با ديگران و شكلگيري هويت جمعي. احساسي كه ماندگار است و تعلق ايجاد ميكند. مثل وقتي كه اهل جايي هستيم و به آن تعلق خاطر داريم، در فوتبال هم به تيمي كه عضو آن هستيم، احساس تعلق ميكنيم. حتي اين احساس تعلق براي هواداران يك تيم، قويتر و ماندگارتر هم هست، چون با خانواده، زادگاه، جغرافيا و فرهنگ آنها پيوند دارد. بازيكنان مختلفي به يك تيم ميآيند و ميروند ولي هواداران ميمانند. براي ما كه طرفدار تيمي با قدمت در ايران يا در هر جاي دنيا هستيم، فوتبال كاملا جنبه هويتي، فرهنگي، اجتماعي و حتي فلسفي دارد. فلسفي به آن معنا كه سايمون كريچلي، فيلسوف انگليسي ميگويد: «اينكه چرا فوتبال براي برخي از ما اينقدر مهم است، دقيقا به دليل همين تجربه جمعي جاري در بطن آن و تصوير روشن و واضحي است كه از اجتماع به دست ميدهد... آزادي جدا از ديگران تجربه نميشود، بلكه تنها در اجتماع و به واسطه آن روي ميدهد. همانجا كه فعاليت گروهي فعاليت فردي را دربر ميگيرد... راه زندگي كردن و حقيقتا موفق شدن از مسير تلاش گروهي ميگذرد، طوري كه همه براي هم كار كنند، همه به هم كمك كنند و در پايان همه از پاداش به دست آمده سهم ببرند». فوتبال از اين هم بالاتر به ورزشي تبديل شده كه هر جنبه از زندگي انسان امروز را در خود بازتاب ميدهد. كريچلي ميگويد: «من كشف كردهام كه بيشتر باورهاي حقيقي فلسفيام - در مورد مسائل كلي مثل مكان، زمان، احساس، عقل، زيباييشناسي، اخلاقيات و سياست- بيش از هر چيزي درباره فوتبال صدق ميكند». او معتقد است: «فوتبال حايز امتياز ويژهاي است كه به ما امكان ميدهد بينشي پايدار در مورد معناي انسان بودن در اين جهان به دست آوريم.» حتي اگر مثل كريچلي اين اندازه عميق، فلسفي و معناجويانه نگاه نكنيم، فوتبال در نگاه بسياري از ما، عنصري براي كيفيت بخشيدن به زندگي است. از لحاظ روانشناسي ثابت شده كه انسان فقط به كميت زندگي و افزايش طول عمر فكر نميكند. مثلا فردي كه نوشابه گازدار مينوشد، با اينكه ميداند ممكن است به دليل ناسالم بودن نوشابه گازدار از كميت زندگياش كاسته شود، اما احساس ميكند در عوض به كيفيت زندگياش اضافه خواهد شد. كيفيت زندگي همان چيزي است كه باعث ميشود بگوييم «زندگي به زيستنش ميارزد.» نه اينكه نوشابه گازدار خوب است يا همه لذتها به كيفيت زندگي اضافه ميكنند، مسلما نه، بلكه اين مثال ساده نشان ميدهد انسان اگر بداند با اجتناب از همه مواهب و خوشيها به كميت زندگياش مثلا بيست سال اضافه خواهد شد به احتمال بسيار زياد زير بار نخواهد رفت. گويا داشتن زندگي طولاني بدون آن مولفههاي كيفيتبخش، چندان او را متقاعد يا وسوسه نميكند. فوتبال چنين چيزي است. شايد اگر از وجوه فرهنگي، فلسفي و معنابخش آن بگذريم، تبديل شود به يك سرگرمي ساده. اما همين در كنار هم دويدن، كار تيمي، نفسنفسزدنهاي توي زمين، حتي آسيبديدنها، تماشاي فوتبال با ديگران، گفتوگو درباره فوتبال و پيوندهاي فردي و اجتماعي حاصل از آن، مانند عناصري كيفيتبخش به زندگي ما عمل ميكنند.