انسان ذاتا موجودي مخلوق و متعلق به ساحتي الهي و مينوي (غيرمادي) است. او بدينترتيب با طبيعت و الوهيت مثلثي سهگانه ميسازد كه بعدها در فلسفه اسلامي اشراقي ـ صدرايي سه ساحت عقل، نفس و بدن؛ يا الوهيت، خيال (مثال) و ماده را متبلور ساخت. اين سه ساحت به صورت طولي برهم تاثيرگذار هستند، يعني تاثير از بالا به پايين است و هرگز برعكس نيست، چه اينكه بهزعم فلاسفه ما، نظام طولي عالم كه از واجب تعالي آغاز ميشود، اين ممكنات را از عقل تا ماده اوليه به ترتيب و تقييد آفريده و سلسله اثرگذاري از مافوق (علت) به مادون (معلول) است.
دعوت خداوند به دعا
عالم هستي در نزد آنها به دو بخش فاعل و قابل تقسيم شده كه هر چه قابل هست در عالم ماده است و قابليت فقط مختص ماده و جسم است. فاعل مباشر چون لاجرم مجرد است ولو به تشكيك، لذا بر قابل اثرگذار است ولي اثرپذير نيست. اما خداوند انسان را به نيايش و دعا دعوت كرده و از او خواسته تا وي را فرا بخواند و دوا بجويد و اندوه فرو شويد. آيا نيايش جداي از اين وسائط مينوي و مباشر از قبيل عقل و مثال است؟ آيا اتصال و ارتباط بيواسطه با حقتعالي است؟ آيا با توجه به اينكه عليت وجودي، هويت و حيثيت فاعل مباشر است، قابل نيز ميتواند نقش علّي ايفا كند؟ اين موضوع را از منظر فلسفه ميتوان بررسي كرد.
نيايش در شاهنامه حكيم فردوسي
در اساطير شاهنامه فردوسي در قرن چهارم هجري، در داستان هوشنگ ميخوانيم كه وي كه به جاي پدربزرگش كيومرث (اولين انسان) پادشاه شد، از ايزد فرمان گرفت كه داد و دهش كند و جهان را براي مردم آباد سازد. بنابراين او در ابتدا خود را مجري فرامين ايزدي ميشمارد، سپس با كمك خرد و ابزار اوليه، ماده را از طبيعت گرفته، آهن، آب و سپس آتش را كشف و در زندگي مردم وارد ساخته و آباداني ايجاد ميكند.
هوشنگ بعد از تصرف آتش، ايزد را نيايش ميكند و جشن سده برپا ميشود. تعبير فردوسي از نسبت بين هوشنگ و ايزد بسيار زيبا و پرنغز و مغز است: «جهاندار پيش جهانآفرين / نيايش همي كرد و خواند آفرين».
در اين توصيف اديبانه و زيبا، يك اسم مشترك يعني «جهان» هست كه دو مضاف مختلف يعنيدار (دارنده) و آفرين (آفريننده) دارد. جهان هديهاي از ساحت مينوي به هوشنگ در ساحت دنيوي است؛ وانگهي هوشنگ واسطه است! او در جهان پادشاه هست ولي خودش و جهان هر دو مخلوق مزدا و خداوند هستند. بنابراين بين هوشنگ (انسان) و جهان (طبيعت) و الوهيت (مزدا) پيوندي ابدي وجود دارد كه بر انسان و جهان اثرگذار است. هوشنگ ماده را از جهان ميگيرد و قدرت را از الوهيت و سپس داد و دهش و آباداني ميكند. آنگاه وظيفه نيايش را بهجاي ميآورد. در اين چرخه، خرد و طبيعت در پيوندي نزديك، الوهيت را آشكار ميسازند و آن همان فيض و آباداني به جهان و تقديم آرامش به مردم است.
نسبت ميان انسان، جهان و الوهيت
بايد دقت كنيم كه نسبت بين انسان و جهان و الوهيت، در دو وجه آشكار ميشود؛ يكي وجه فرديت انسان و ديگري حضور او در جمعيت جهان و ديگر مردم. لذا ميتوان اثرگذاري نيايش و دعا را از اين دو منظر جداگانه ديد. فلاسفه ما همچون ابنسينا و صدرا، بالطبع انسان را در ساحت نظام خلقت و به مثابه موجودي از موجودات هستي واكاوي كردهاند. در سنت فلسفي ما از مشاء تا متعاليه، اگر بخواهيم افشره عوالم هستي را با تمام مخلفات ارسطويي و نوافلاطوني و اسلامياش بيان كنيم، سرانجام در چهار عالم يا ساحت الوهيت يا لاهوت (مقام اسماء و صفات)، ساحت عقول و فرشتگان يا جبروت، عالم مثال و ساحت نفوس (خيال يا صور معلقه) يا ملكوت و عالم طبيعت و ماده يا ناسوت دستهبندي ميشود. باز طبق همين فلاسفه، عالم لاهوت و جبروت در مقام فاعل مباشر كل هستي و عالم ملكوت مركز فيض نفس و طبيعت محل فيض ماده است. انسان داراي دو ساحت نفس و بدن است و لذا حضورش در عالم ماده عاريتي و وابسته به عالم مثال است كه برزخ او با جميع الوهيت است. بايد توجه داشته باشيم كه اين سلسله مراتب به صورت طولي است و انسان با نظر به دارا بودن نفس، بايد از عالم ماده به سمت الوهيت حركت كند، زيرا ملكوت نيز به لاهوت وابسته است و سپس حقيقت اصيل خود را دريابد. پس عالم ماده جايگاه اصلي او نيست، اگر چه خود ناسوت نيز به الوهيت رجعت دارد. انسان حضوري موقت در عالم ماده دارد و سپس به برزخ خود بازميگردد و داستان معاد در اسلام از اينجا آغاز ميشود.
نيايش در آيين دوران ايران باستان و پس از آن
حال اين داستان را در آيينهاي كهن مذهبي ايراني نيز دنبال ميكنيم. اهورامزدا از جنبه الوهي خود كه سپنتهمينو نام دارد، تجلي اشراقي يافته و بهمن (وهومن) يا همان نور اقرب به لسان سهروردي پديدار ميشود و از آن شش امشاسپند يا مهينفرشتگان (امشاسپندان) ظاهر ميشوند. اين هفت امشاسپندان كه شامل بهمن (خرد الهي)، ارديبهشت (اشه و راستي)، شهريور (شهرياري نيك)، اسفند (فروتني و عبوديت)، خرداد (كمال) و مرداد (جاودانگي) هستند، مدبران مينوي عالم طبيعتند و بعدها در قالب ايزدان يا ربالنوعهاي طبيعت كه سهروردي با عنوان اصنام يا صاحبان طلسم نام برده، نقش جديد خود را مييابند. اين اصنام نهايتا محافظان (ردان) و مدبران مينوي عالم طبيعت و عناصر آن از قبيل آتش، آب، خاك، زمين، گياه و انسان ميشوند. بدينترتيب، عالم مينوي و گيتي با هم پيوسته هستند و آنچه از مينو به گيتي آمده، آنگاه از گيتي به سوي مينو بازخواهد گشت. اين دهش و جوشش و بخشش جان و جهان است و انسان در مسير پويايي ميان جان (نفس) و جهان (بدن) است.
اما انسان در فرديت و جايگشت خود در اين نظام طولي يا مدور چه ميشود؟ او همچون ديگر موجودات معلول اضواء و ردان الوهي و مينوي است، زيرا ذاتا مخلوق الهي است. او در سلسله خلقت حاضر است ولي حاصر نيست، از آن جهت كه از خلقت تا الوهيت چهار عالم يا هفت امشاسپندان يا بر فرض امكان اشرف شيخ اشراق، هزاران وسائط و انوار الهي از قاهر و اسفهبدي تا چيزهاي ديگر كه غير از برازخ و غواسق و همگي منير هستند، فاصله دارد، وليكن ميتواند طي طريق كند و به الوهيت بازگردد.
فراغ و وصال انسان با خداوند در مرصادالعباد
نجمالدين رازي در مرصادالعباد اين فاصله و اين طي طريق را در داستان آفرينش آدم به زيبايي نشان داده و آنگاه كه آدم به شغب شيطان دچار شد و از بهشت رانده شد، نجمالدين چنين ميگويد كه «سنگ ملامت بر شيشه سلامت ميزنيم و روغن خودپرستي آدم را بر زمين مذلت عبوديت ميريزيم، تيغ همت او را بر سنگ امتحان ميزنيم.» لذا خداوند آدم را از نزد خود راند و او با خاطره آن همه جلال و زيبايي در جوار الهي، به تضرع و اشك روي ميآورد تا برگردد. منبعد، داستان زندگي آدم با تضرع و نياز همراه شده و او به بازگشت ميانديشد تا دوباره آواز الهي را از نزديك گوش كند. چه اينكه فاني و قابل و زائل است و خداوند باقي و پابرجاست. اصل انسان از ساحت مينوي است و بازگشت عبارت از پروژه اصيل معنوي انسان است. اين بازگشت چگونه است؟ هرچه هست هم در فرديت رخ ميدهد و هم جمعيت. يعني انسان ابتدا خود بازميگردد و از منظر جمعيت، بايد خنياگر موسيقاي جاري الوهيت در هستي باشد. او خود بازميگردد، وانگهي بايد تخمه و نشئه الوهيت را منتشر سازد و اين داد و دهش است. او نيايش ميكند و دهش ميكند و اين در قلب فرهنگ بازگشت است. خداوند در آيه 25 سوره مباركه يونس ميفرمايد: «و خداوند شما را به دارالسلام فرا ميخواند»؛ دارالسلام كنايه از سرمنزل سعادت و سلامت است و همه اينها در داستان بازگشت انسان به الوهيت ريشه دارد.
انسان در نيايش با خداوند و ساحت الوهيت، به درك عميقي از امكان فقري دست مييابد و الوهيت را فراميجويد به اين سبك كه او را فراميخواند. البته چنانكه ديديم الوهيت سيران دارد و از مرتبه لاهوت و سپنتهمينو تا طبيعت كشش دارد. آنچه در طبيعت است چون با هيولا يا ماده اوليه قابل جمع است، بنابراين نهايت دوري را از انسان دارد، اما باز چنانكه اشاره شد، انسان و گياه و حيوان و زمين و آسمان و جهان و همه گيتي سرشته از عالم مينوي و معنوي هستند و در چرخه بازگشت قرار دارند.
بيقراري انسان در جهان
اگر از منظر فلسفي هم بنگريم، كل عالم بيقرار است، چه آن صيرورتي كه هراكليتوس گفته بود و چه حركت جوهري ملاصدرا؛ همگي نمودي از امكان فقري و نقص وجودي عالم طبيعت هستند و انسان اين بيقراري را سابقا در مناسك و آيينهاي نيايش جستوجو كرده بود و اديان آسماني به آن نظم و نسق و قواعد خاصي ناظر به فرهنگ هر قوم بخشيدند. آيينهاي اورفيك كه مناسك خاصي را به همراه داشتند، در جهان باستان نقش خاصي در فرهنگ نيايش مردم ايفا ميكردند. اورفيك، مناسك شلوغ و پرطمطراق ديونوسوسي را در پاسداشت كشتزار و گياه تعديل كرد و از شدت قربانيها كاست.
انسانها در نيايشها قرباني ميكردند كه پيشكشي به جهان معنوي بود كه نه صرفا كرنش، بلكه دهشت از قهر طبيعت بود و اين رسوم در جريان تطور اديان فراز و فرود خاص خود را يافت.
نيايش؛ بازگشت به جهان مينوي و معنوي
در هر حال، نيايش، يعني فرهنگ بازگشت و صعود به جهان مينوي و معنوي همواره از جان و تن و نيز محيط پيرامون آدمي مايه گرفته است. فرهنگ بازگشت يك فرهنگ جهاني است و تطورات آن از بنمايههاي قومي و بومي تا جانمايههاي ديني و عقيدتي آشكار شده است. الوهيت يعني كمال و آن شامل راستي و جاودانگي و ياريگري و روشنايي و شادماني و تندرستي و بركت و روزافزوني است؛ هر آنچه زيباست و راست و پر خير و بركت است، شامل الوهيت است. الوهيت كمال است و لذا خداوند انسان را به كمال؛ به خرد و زيبايي فراميخواند. اين يك جريان هوشمند و سازنده است كه انسان را همواره درگير خود ميكند و انسان فطرتا در حلقه تكوين هستي يك موجود رو به پيشرفت و در حال حركت و گشودگي است كه انتهاي مسيرش مشخص وليكن راه نامعلوم است. خرد چه در كسوت فرزانش (فرزانگي و فيلسوفي) و چه فرنودش (دانش و منطق) همواره به راستي و زيبايي رهنمون ميشود و راستي و زيبايي در داد و دهش است، در عدالت است، در محبت است و در پرهيزكاري است. نيايش و دعا نيز در همين مسير است اما بيشتر به بعد فرديت انسان بازميگردد.
خشوع با خدا و دهش با خلق
انسان بايد با خداوند خشوع و تضرع كند همانطور كه با مخلوق خداوند داد و دهش ميكند. آن داد و دهش تكليف است وليكن اين نيايش نوعي تنبيه است به معني آگاهي! چراكه به قول نجمالدين، اينگونه بود كه خداوند به آدم و حوا پس از آن همه زاري و تضرع مژده داد كه «باز آي كز آنچه بودي افزون باشي / ور تا به كنون نبودي، اكنون باشي / اكنون كه به وقت جنگ جاني و جهان / بنگر كه به وقت آشتي چون باشي».
زيرا خداوند انسان را برگزيد تا مشكاتي از غيبالغيوب باشد و چراغي بر فراز عالم طبيعت كه غواسق است برافرازد و عالم را به شعلههايي از عشق آتشين الهي گرم كند و تخم محبت و عدالت بكارد؛ چراكه دل انسان خزانه غيب است. اما انسان بدون داد و دهش، سردي غواسق و ماده را بر گرماي دل غالب ميكند و نقش نفرت و ظلم ميكارد و اين برخلاف فرهنگ الوهي است.
حتي فلاسفه اشراقي نيز همچون اسلاف فهلوي (ايراني) خود به تنوير كل عالم هستي و حتي غواسق به نور الهي معترف هستند، اما نفس انسان كه بين خيال متصل با عالم مينوي و بدن ناسوتي مخير است، تاريكي غواسق را ترجيح ميدهد و حاضر نميشود از نور الهي به شكل زيبايي و اشه و راستي و درستي بهره بگيرد و جهان را روشن سازد. ظلم و بيداد ميكند! شايد نجمالدين رازي به سبك بسياري عرفاي قرن ششمي ميگفت كه تاريكي غواسق ابدي و حاصل غيرت حق است كه اجازه نميدهد انسان به شوونات جهان مادي دل ببندد و غواسق را آباد سازد، تا مبادا اصل و ريشه خود را كاملا فراموش كند. لذا اين جهان همواره پر از تاريكي و اندوه و رنج است. اما ميتوان پاسخ داد كه اگر دل به گفته شما خزانه غيب است، پس هر جا كه انسان هست و در حقيقت، مادامي كه نوع انسان در روي زمين هست، بايد داد و دهش كند و خشوع كند تا هميشه تخم معنويت و شادي بكارد و صلح و راستي را برقرار سازد، حتي اگر غواسق ظلمات محض باشند.
در اينجاست كه تكليف فردي و تعهد جمعي توامان با هم مشخص ميشوند. دوباره داستان هوشنگ را به ياد آوريم. فردوسي در پايان كار هوشنگ كه بعد از آباداني جهان تخت شاهي را به پسرش طهمورث سپرد و از دنيا رفت، چنين ميگويد كه «ببخشيد و گسترد و خورد و سپرد / برفت و جز از نام نيكي نبرد / چو پيش آمدش روزگار بهي / ازو مردري ماند تخت مهي».
طبق آنچه در سلسله طولي يا مدور هستي ديديم، انسان در مسير بازگشت است و مرگ اصليترين راه است. اما تا زماني كه انسان در زمين باقي است، بايد بازگشت را به انحاي مختلف تمرين كند.
نيايش؛ فرهنگ بازگشت و تربيت روح
فرهنگ بازگشت، فرهنگ تربيت روح است. انسان خداوند را نيايش ميكند تا امكان مطلق فقري خود را دريابد و متوجه منبع قدرت و جان خود باشد؛ وانگهي هرچند او تسلطي بر نيروهاي مينوي و الهي ندارد، يعني طبق قاعده فلاسفه، در فاعل مباشر مجرد خود قادر به تغيير و تبديل نيست، اما طبق قاعده الوهيت كه عبارت از سريان و جريان نور و نشئه و عشق الهي در همه ذرات هستي است، ميتواند با كمك نيروهاي معنوي و با بهرهگيري از جهان مادي، الوهيت را گسترش دهد و جانشين حقيقي خدا در زمين باشد؛ يعني منشا بركت و خير و داد و واسطه فيض الهي شود؛ آنگونه كه هوشنگ داد و دهش و آباداني كرد يا كيخسرو در شصت سال حكومت خود، عدالت و خرد و راستي را توسعه داد و فره ايزدي داشت و اين فره در واقع بارقهاي از همان خرّه كياني است كه سهروردي به فهلويان يا ايرانيان منسوب ساخته كه منشا روشنايي نفس بوده و نفس روشن كه ناري از آتش الهي است، قادر است جهان را روشن و گرم سازد و نفس انسان عزيز است و گرامي و به انوار الهي متصل است و حرمت دارد و قادر است در طبيعت دگرگوني ايجاد كند و سبب جابهجايي تقدير شود، اگر كه جريان بازگشت را با عمق جانش دريابد و نيايش و دهش كند؛ خضوع در برابر خداوند و بركتآفريني و روشنيبخشي در برابر خلق.
بايد توجه كنيم كه اين تاثيربخشي نفس و جان انسان، صرفا امري احساسي و اخلاقي نيست، بلكه طبق تبيين فلاسفه ما همچون ابنسينا و صدرا، برگرفته از همان ذات نظام ضروري علّي هستي است؛ چراكه اگر منطبق با عوالم وجود، عوالم معرفتي انسان از حس ساده تا تخيل و وهم و عقل را درنظر بگيريم و آن را با نظريه اتحاد عاقل و معقول يا عالم و معلوم صدرا تركيب كنيم، كسب كمالات همه اين قوا به انسان نيرويي عظيم ميبخشد كه علاوه بر درك عميق الوهيت و حقيقت هستي، قدرت تصرف نيز پيدا ميكند و چنين كسي قادر خواهد بود گرهگشايي كند و دعا كند و نيروهاي خارقالعادهاي از خود بروز دهد كه اسباب و علل همكار براي فاعلان مباشر هستي شوند و مراد زودتر و بهتر حاصل شود. در اين صورت، مشيت الهي تغيير ميكند، يا نقصي رفع شده يا مشكلي حل ميشود. در هر حال، همه اينها به پيوند ميان علم و عمل انسان بازميگردد و انسان آنچه معرفت دارد فعل خود ميسازد و فعل هر كسي همان علم اوست. هرچه علم و معرفت بيشتر باشد، عمل نيز قويتر خواهد بود.
نيايش و دهش؛ فرهنگ رجعت به جهان مينوي
در پايان بايد خاطرنشان ساخت كه نيايش و دهش دو بعد مهم وجودي انسان هستند كه در فرهنگ بازگشت و رجعت به جهان مينوي و الهي ياريگر انسان هستند. نيايش در ذات خود نوعي آگاهي است از امكان فقري انسان و وابستگي تام او به خالقي بزرگ و الهي كه هستي را از نور الهي خود برساخته و خواهان بازگشت تماميت آن به سوي خود است كه سرانجام ميفرمايد: «كلُّ شيء هالك إلا وجهه» (آيه 88 سوره مباركه قصص) .
نيايش قطعا تابع آيينها و مناسك قومي است و هر قوم و حتي هر دين نيايشي مخصوص خود دارد كه در نهايت منظور نظر همگي تقريبا يكي است. اما بايد در درك و تبيين اين آيينها دقت كرد و نه چنان تمجيد كرد كه حشويات و زوائد آن ديده نشوند و نه چنان تقبيح كه خوبيها و بركات آن ناديده گرفته شوند. در هر حال، نيايش يا در قالب ستايش و پرستش است يا شكرگزاري و خواهش و براي مثال در متن اوستا انواع نيايشها براي محافظان معنوي جهان طبيعت يا ردان و ايزدبانوها و ايزدان طبيعت وجود دارد كه اين نيايشها در مناسك مخصوصي خوانده ميشوند. مثلا در آيين برسم كه اين اوراد خوانده ميشود، از برسم يا شاخههاي تازه جدا شده درخت به ويژه درخت انار استفاده ميشود و اين شاخهها را در آب زور قرار ميدهند كه نماد آبياري و باران و كشتزار است؛ با اين زور و برسم، خواستار ستايشم ردانِ مينوي را.
با اين زور و برسم، خواستار ستايشم ردانِ جهاني را...
يا نيايش آتش به نحوي يادآور آتش الهي است و آغاز خلقت كه به گفته بندهش از نور بوده است و بهمن يا نور قاهر از نور مزدا آفريده شد.
روزه و نماز جماعت در اسلام
مناسكي مثل نماز جماعت و روزه در اسلام نيز در ذيل نيايش و عبوديت براي خداوند قرار ميگيرند و يادآور پيوند انسان و الوهيت و پروژه بازگشت به جهان مينوي هستند. قطعا همه اين مناسك مختلف دستخوش انگارههاي بومي و فرهنگي هر قوم و حتي هر فرد واقع شدهاند و حشو و زوائدي پيدا كردهاند، اما آنچه مهم است، فرهنگ جهاني بازگشت يا رجعت به سمت الوهيت است كه ذاتا به واسطه نظام طولي يا مدور عالم خلقت بازشناسي شده و خبرش در اديان دور و نزديك به ما رسيده است.
فرهنگ الوهيت، در نهاد خود تركيبي از نيروهاي مينوي و معنوي هستي، خرد و آگاهي و تربيت انسان و مواد ابزاري و كمكي طبيعت است. انسان از نيروهاي مينوي قدرت تاثير ميگيرد و با كمك خرد و توسط ماده طبيعت، جهان را برميسازد و الوهيت را آشكار ميكند. اما در بعد فردي، او الوهيت را نيايش ميكند تا در فراخناي محدوديت امكاني خود و در تنگناي ماده و دشواري حيات، نيروهاي معنوي را به ياري فراخواند تا هم درونش نوعي تقوا و راستي جاري شود و هم نيروهاي مينوي و مادي او را ياري كنند تا سرانجام گذرگاههاي نور و روشنايي و عدالت را سرشارتر كند.
منابع:
قرآن كريم، ترجمه الهيقمشهاي.
اوستا، گزارش و پژوهش جليل دوستخواه.
ترجمه و شرح اشارات و تنبيهات، ابنسينا، نگارش حسن ملكشاهي، جلد اول، تهران: سروش، 1390ش.
«تاثير دعا در نظام آفرينش از منظر سه فيلسوف (ابنسينا، ملاصدرا و علامه طباطبايي)»، عليمحمد زارع، فاطمه زارعي، انديشه ديني، زمستان 1393، شماره 53.
«تبيين فعل ارادي انسان (عمل) در پرتو تبيين دعا (تحليلي از ديدگاه ابنسينا، ملاصدرا و علامه طباطبايي درباره دعا)»، روحالله دارايي، طوبي كرماني، خردنامه صدرا، شماره 94، زمستان 1397، صفحات 20-5.
حكمهالاشراق، شهابالدين سهروردي، ترجمه و شرح سيد جعفر سجادي، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1389ش.
حكمت خسرواني، سير تطبيقي فلسفه و حكمت و عرفان در ايران باستان از زرتشت تا سهروردي و استمرار آن تا امروز، سيد هاشم رضي، تهران: انتشارات بهجت، 1379ش.
داستان ايران بر بنياد گفتارهاي ايراني، دفتر نخست: از آغاز تا خاموشي دماوند، فريدون جنيدي، تهران: موسسه نشر بلخ، 1392.
شاهنامه فردوسي، جلد 1، چاپ مسكو، تهران: 1363ش.
گزيده مرصادالعباد، نجمالدين رازي، به انتخاب و مقدمه محمدامين رياحي، تهران: انتشارات علمي، 1388ش.
نخستين فيلسوفان يونان، شرفالدين خراساني (شرف)، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1387ش.
خداوند انسان را به نيايش و دعا دعوت كرده و از او خواسته تا وي را فرا بخواند و دوا بجويد و اندوه فرو شويد.
در سنّت فلسفي ما از مشاء تا متعاليه، اگر بخواهيم افشره عوالم هستي را با تمام مخلّفات ارسطويي و نوافلاطوني و اسلامياش بيان كنيم، سرانجام در چهار عالم يا ساحت الوهيت يا لاهوت (مقام اسماء و صفات)، ساحت عقول و فرشتگان يا جبروت، عالم مثال و ساحت نفوس (خيال يا صور معلّقه) يا ملكوت و عالم طبيعت و ماده يا ناسوت دستهبندي ميشود.
نجمالدين رازي در مرصادالعباد اين فاصله و اين طي طريق را در داستان آفرينش آدم به زيبايي نشان داده و آنگاه كه آدم به شغب شيطان دچار شد و از بهشت رانده شد، نجمالدين چنين ميگويد كه: «سنگ ملامت بر شيشه سلامت ميزنيم و روغن خودپرستي آدم را بر زمين مذلّت عبوديت ميريزيم، تيغ همت او را بر سنگ امتحان ميزنيم.» لذا خداوند آدم را از نزد خود راند و او با خاطره آن همه جلال و زيبايي در جوار الهي، به تضرّع و اشك روي ميآورد تا برگردد. منبعد، داستان زندگي آدم با تضرّع و نياز همراه شده و او به بازگشت ميانديشد تا دوباره آواز الهي را از نزديك گوش كند. چه اينكه فاني و قابل و زائل است و خداوند باقي و پابرجاست.
نيايش، يعني فرهنگ بازگشت و صعود به جهان مينوي و معنوي همواره از جان و تن و نيز محيط پيرامون آدمي مايه گرفته است. فرهنگ بازگشت يك فرهنگ جهاني است و تطورات آن از بنمايههاي قومي و بومي تا جانمايههاي ديني و عقيدتي آشكار گشته است.
انسان بايد با خداوند خشوع و تضرع كند همانطوركه با مخلوق خداوند داد و دهش ميكند. آن داد و دهش تكليف است وليكن اين نيايش نوعي تنبيه است به معني آگاهي! چرا كه به قول نجمالدين، اينگونه بود كه خداوند به آدم و حوا پس از آن همه زاري و تضرّع مژده داد.
فرهنگ بازگشت، فرهنگ تربيت روح است. انسان خداوند را نيايش ميكند تا امكان مطلق فقري خود را دريابد و متوجه منبع قدرت و جان خود باشد؛ وانگهي هرچند او تسلطي بر نيروهاي مينوي و الهي ندارد، يعني طبق قاعده فلاسفه، در فاعل مباشر مجرّد خود قادر به تغيير و تبديل نيست، اما طبق قاعده الوهيت كه عبارت از سريان و جريان نور و نشئه و عشق الهي در همه ذرات هستي است، ميتواند با كمك نيروهاي معنوي و با بهرهگيري از جهان مادي، الوهيت را گسترش دهد و جانشين حقيقي خدا در زمين باشد؛ يعني منشأ بركت و خير و داد و واسطه فيض الهي گردد.
نيايش در ذات خود نوعي آگاهي است از امكان فقري انسان و وابستگي تامّ او به خالقي بزرگ و الهي كه هستي را از نور الهي خود برساخته و خواهان بازگشت تماميت آن به سوي خود است كه سرانجام ميفرمايد: «كلُّ شيء هالك إلا وجهه» (آيه 88 سوره مباركه قصص)
مناسكي مثل نماز جماعت و روزه در اسلام نيز در ذيل نيايش و عبوديت براي خداوند قرار ميگيرند و يادآور پيوند انسان و الوهيت و پروژه بازگشت به جهان مينوي ميباشند. قطعا همه اين مناسك مختلف دستخوش انگارههاي بومي و فرهنگي هر قوم و حتي هر فرد واقع شدهاند و حشو و زوايدي پيدا كردهاند، اما آنچه مهم است، فرهنگ جهاني بازگشت يا رجعت به سمت الوهيت است كه ذاتا به واسطه نظام طولي يا مدور عالم خلقت بازشناسي شده و خبرش در اديان دور و نزديك به ما رسيده است.