خاطرات سفر و حضر (203 )
اسماعيل كهرم
هواپيماي ملي ايران در يزد زيباي قديمي و دوستداشتني بينظير ايران به زمين نشست. چقدر اين شهر و مردمانش را دوست دارم. هميشه با عشق و علاقه به يزد وارد ميشدم و با غم خداحافظي! در فرودگاه دو دشمن، دو نفر با كينه شتري منتظر ورود من بودند! مديركل محيطزيست و نماينده سمن (سازمانهاي مردمنهاد) متلك و كلفتگويي بلافاصله شروع شد. نماينده گفت مصادره شد مقصودش حضور مديركل در فرودگاه بود. خدايا، اين دو كي ميخواهند متوجه بشوند كه هدف هر دو تشكيلات يكي است؟ چندي قبل يك جوان از شهرري (شاه عبدالعظيم و يا شابدوالعظيم) زنگ زد و گفت ما ميخواهيم سمن راه بيندازيم و كمي پول دربياوريم! عجب! ايشان يا سمن را نميفهميد يا پول را؟ به هر حال در شهرستانها بهخصوص تصور ميشود كه اعضاي سمنها با انجام پروژههاي زيستمحيطي صاحب سرمايه ميشوند؛ در حالي كه انجياوها عصاي دست سازمانهاي دولتي هستند. در انگلستان قسمت اعظم سرشماري پرندگان توسط سمنها انجام ميگيرد. در ايران اما سمن، سمن را نميتواند ببيند و سازمان محيطزيست هيچ كدام را.
سرو ابرقو را ديدم با پنج و نيم هزار سال سن آبستن هزاران كيلو بذر بود و اين بذرها يك طرف سرو را به طرف زمين ميكشيدند. درخت كهنسال با حدود 22 متر ارتفاع به يك طرف متمايل شده بود و هيچ اشكال نداشت. جوانان ابرقو نگران سرو خود بودند؛ از بنده دعوت كردند كه «مامان بزرگ» را زيارت كنم. خود شهر ابرقو با سروهاي 2 و 3 و 4 هزار ساله و بادگيرهاي يك و 2 طبقه يك موزه تمام عيار است كه بايد جهانيان به ديدارش بيايند ولي فعلا در سكوت، سكون، بياعتنايي و انزوا است شايد به اميد روزهاي خوش آينده.