حكومت پهلوي، روايت فردوست
مرتضي ميرحسيني
حسين فردوست، رييس سازمان بازرسي شاهنشاهي - كه سال 1366 در چنين روزي در تهران از دنيا رفت - ميگفت سقوط نظام شاهنشاهي و خروج شاه از كشور، نه نتيجه ناآراميهاي چندماهه كه به اعمالي مربوط ميشد كه شاه در 15 سال پاياني دورانش انجام داده بود و او در انتها «آنچه كاشته بود، درو كرد.» دوست قديمي محمدرضا در پاسخ به اين پرسش كه چه زماني از اصلاح نظام سلطنتي قطع اميد كردي؟ ميگفت من از سال 1347، بعد از مشاهده بيتفاوتي شاه نسبت به فساد مالي طبقه حاكم «از او مأيوس شدم، چون نه تنها خود او به اين مسائل توجه نداشت، فرح هم اضافه شد و فساد را دوبرابر كرد. از زمان نخستوزيري هويدا، دربار به اوايل قاجار و قبل از آن رجعت داده شد. همه چيز مملكت را در اختيار يك نفر قرار دادند. وزيران و اطرافيان هويدا ميچاپيدند و بقيه هر چه ميماند (غير از ارتش) متعلق به علم، وزير دربار بود. محمدرضا و فرح نيز شريك بودند. ارتش را نيز در اختيار امريكاييها قرار داد تا بچاپند و مسلما در سفارشات توفانيان، محمدرضا بينصيب نميتوانست باشد و در همان خارج به حسابش ريخته ميشد. علت اينكه پس از انقلاب توفانيان را از زندان فراري دادند، اين بود كه اكثر مقامات امريكايي كه حالا هم در مسند قدرت هستند، در اين چپاول سهم داشتند. مرا راه ندادند براي اينكه نميخواستم در كارهاي كثيف سهيم باشم، والا من كه كمتر از متقي (رييس دانشگاه شيراز و سپس معاون دربار) نبودم. هويدا و علم توانستند سيستم حكومت سعودي را در ايران برقرار كنند. نمايندگان مجلس همه از چاكران آزمايش شده بودند. شايد شاه عربستان يك مجلس مشورتي داشته باشد يا حكام كويت و اميرنشينهاي خليج فارس هم يك مجلس مشورتي دارند، لااقل مشاوريني دارند. محمدرضا مشاور هم نداشت. مجلس ايران بود و نبودش يكي بود. همه چيز محمدرضا و فرح بودند و نعمترسان از خوان بيتالمال هويدا و علم بودند.» فردوست ميگفت اگر محمدرضا شاه چند سال ديگر در قدرت باقي ميماند «ادعاي پيغمبري ميكرد» و بعد ميافزود: «آنها كه در شروع انقلاب اعدام شدند، در مقايسه با اينها كه ميلياردها بلند كردند و بردند و زندگي مرفهي در امريكا و اروپا دارند، يكصدم گناه اينها را مرتكب نشده بودند. خود ميتوانيد مقايسه كند. حال چقدر وقيح هستند اينها و رضا و فرح و اشرف كه هنوز هم ادعا دارند. اگر هيچ فردي هيچ چيز را نميداند، خودشان كه ميدانند چه كردهاند! عجيب است كه وقاحت هم حدي ندارد، براي اشرف كه از اول نداشته. حال باز از من ميپرسيد كه چرا محمدرضا و فرح را دوست نداشتي و چرا از انقلاب خوشحال شدي!... من بد او را نميخواستم. پس از يأس، باز هم تا روزي كه ميسر بود، يعني تا دولت شريف امامي كه سازمانها هنوز امكان فعاليت داشتند، وظايف خود را به بهترين وجه انجام دادم.» ميگفت من هميشه محمدرضا را دوست داشتم، «بعد از رفتن او هم نه مريضي او را ميخواستم و نه دربهدري او را. اما او بود كه تصور ميكرد ملت بايد مديون او باشد، آن هم زماني كه اين ملت را در بدترين شرايط قرار داد. من علاقه داشتم با پولي كه دارد، زندگي خوب و تفريحاتي براي خود و خانوادهاش فراهم آورد، پول هم كه زياد داشت. من دلم اين را ميخواست. ولي در خارج شروع كرد به مصاحبههاي روزانه و حتي تلويزيوني و خاطرات نوشتن كه حتما كم هم نبايد باشد و همه جا خود را بزرگترين خدمتگزار ملت معرفي ميكرد و عواقب وخيمي براي كشور بعد از خود پيشبيني ميكرد، مانند: تجزيه ايران و جنگ داخلي. عيب سلطنت همين است كه وقتي طولاني شد، چنين بيماري ايجاد ميكند.»