با ياد عثمان محمدپرست
سيد عطاءالله مهاجراني
تنها صداست كه ميماند...
در اين منزل يا منزلت عمر، اندك اندك به اين صرافت افتادهام كه نسل ما با انسانهايي در ساحتهاي مختلف آشنا شد يا هم روزگار بوديم كه تكرار چنان انسانهايي اگر نگويم محال مينمايد، بعيد و دور از دسترس يا ديدرس جلوه ميكند. آيا زمانه شاهد شخصيت ديگري مثل علامه طباطبايي خواهد بود؟ يا شجريان در آواز و بسمالله خان در نواختن شهناي يا عثمان محمدپرست در نوازندگي دوتار؟ در ذهنتان اين پرسش اگر درخشيد كه چگونه علامه طباطبايي و شجريان و بسمالله خان و عثمان را به عنوان شخصيتهاي تكرارنشدني نام بردهام، قدر مشترك چنان شخصيتهايي، دانش و دانايي و معنويت و محبت است. درباره انسانها بر اساس جملهاي يا عكسي داوري نكنيم. درگذشتگان، در هر حال اين تمايز را دارند كه تمام زندگي اين جهانيشان پيش روي ما گشوده است.
در بهمن ماه سال ۱۳۷۷، در تالار رودكي (وحدت) برنامه موسيقي براي خواص برپا بود! قرار بود اعضاي دولت و مديران دولتي و نيز هنرمندان در دهه فجر با خانواده در يك برنامه موسيقي ويژه شركت كنند. جناب آقاي خاتمي، رييسجمهور هم حضور داشتند و نيز مرحوم دكتر حسن حبيبي كه هنرشناس بود. ستاره برنامه استاد عثمان محمدپرست بود. با دوتارش و همان لباس سنتي خراساني و بال عمامه شيرشكري كه مثل پرندهاي سپيد - مانند آذرباد- همراه با پرواز دستها و شانههاي عثمان بال ميزد. بعد از اجراي برنامه عثمان، همراه با آقاي خاتمي براي تقدير و تشويق به روي سن رفتيم. ديدم عثمان پابرهنه است. كفشهايش را گوشهاي گذاشته بود. مثل مومني كه وارد مسجد ميشود و در كفشكن مسجد: «فاخلع نعليك!» با عثمان حال و احوال كردم و ديده بوسي؛ گفتم با پاي برهنه؟ گفت بله! من بدون وضو هم وارد سن نميشوم. سخن عثمان مرا به هزار سال پيش برده بود! ابونصر فارابي، حكيم فيلسوف متاله زاهد محبوب به تمام معنا، كتاب «الموسيقي الكبير» را نوشته است. موسيقي حتما معنايي ديگر و جلوهاي ديگر داشته است. غير از چهره مشوب و مضاف و متهم دركتب فقهي روزگار ما. يادآوري اين خاطره هم به قول حافظ كرا ميكند و مناسبت دارد. فضاي شهر قم و حوزه علميه و تحصن طلاب علوم ديني عليه وزارت ارشاد و وزير ارشاد كه بنده بوده باشم! داغ و پر ماجرا بود. داستان غريبي بود. به مديركل ارشاد قم كه خود از بيت علما و خوشرو و خوشبيان بود، گفتم از بيت مراجع، وقتي بگيرد تا ديداري تازه كنيم و انگ و رنگ بيديني و بدديني بلكه اندكي برطرف شود! رفتيم بيت مرحوم آيتالله شيخ ميرزا جواد تبريزي كه همچنان دانشنامه رجالي ايشان اهميت بسزايي دارد. تا وارد شديم. ايشان كه در حلقه شاگردان و مريدان بود. اول بسمالله به موسيقي حمله كرد و حمله به صدا و سيما! من ساكت بودم. اما نميتوانستم لبخندم را پنهان كنم، سخنشان كه تمام شد، گفتم: حضرت آيتالله حتما توجه داريد كه صدا و سيما ربطي به وزارت ارشاد ندارد، زير نظر مقام معظم رهبري اداره ميشود! ناگاه چشمان هوشمند آيتالله تبريزي برقي زد و گفت من در سياست دخالت نميكنم، من سخن دين را ميگويم. گفتم بسيار خب، نظر شما درباره موسيقي مشخص است، ما نظر فارابي را هم داريم كه كتاب «الموسيقي الكبير» را نوشته است. گفت: من سخن پيامبر خدا را برايتان ميگويم. شما به فارابي استناد ميكنيد؟ گفتم: فارابي از شما هزار سال به پيامبر اسلام نزديكتر بوده است. از كجا كه او هم راوي سخن پيامبر نباشد؟ ما ناگزير از انتخاب بين شما و فارابي هستيم، نه فارابي و پيامبر. آيتالله تبريزي گفت: شما خيال نكنيد كه من از موسيقي سررشته ندارم، دانشآموز كه بودم در نزديكي دبيرستان ما كليسايي بود. كشيشي از كليسا ميآمد و به ما موسيقي درس ميداد. به او ميگفتيم آقاي موسيو! گفتم حاج آقا! علت مخالفت شما با موسيقي معلوم شد، معلمتان خوب درس نداده است! مجلس يا فضاي بيت كه از اول مثل يخ سخت و سفت و ناهموار به نظر ميرسيد و حضرت آيتالله در مقام: عبس و تولي بود! نرم و باز شده بود. چهرهها گشوده و لبها خندان شده بود.
رحمت و رضوان خداوند بر فارابي و بسمالله خان و آقا حسينقلي و نيز عثمان محمدپرست كه موسيقي را عبادت ميدانستند. عثمان با دوتارش در برابر خالق هستي به نيايش ميپرداخت. تاب پيكر او در نواختن دوتار، شبه ركوع و سجود بود. دوتار او نمادي از جان و خرد يا عقل و نفس بود كه در منتهاي پرواز و يگانگي، آهنگ هستي را ميشنيد و صدايي كه ما ميشنيديم، پژواك همان آواي هستي بود. به تعبير مولانا جلالالدين محمد بلخي:
اين سخن و آواز از انديشه خاست/ تو نداني بحر انديشه كجاست/ اين سخنهايي كه از عقل كل است/ بوي آن گلزار و سرو و سنبل است