يادداشتي بر فيلم «دست خدا» به كارگرداني پائولو سورنتينو
خداوندگاران بيدست و پايي!
آريو راقب كياني
سينماي پائولو سورنتينو ايتاليايي، سينمايي است بر پايه هجوگوييهاي اجتماعي كه نميشود آن را جدي نگرفت. سينمايي كه در آن انزواي فردي شخصيتها، حتي زير حجاب پر زرق و برق موقعيتپردازيهاي طنازانه آرام و قرار ندارد و تصاوير كلوزآپ مبهوت اشخاص، بيشتر از آنكه جلوهگر درونيات فكاهي شده كاراكترها باشد، بيانگر دردهاي اگزيستانسياليستي مجردي است كه بر هر شخص وارد شده است. سورنتينو، در آخرين اثر سينمايياش نشان ميدهد كه چگونه ميشود در جمعي بود و احساس تنهايي كرد. شموليت گوشهگيري افراد در اين فيلم تا آنجا پيش ميرود كه ميشود گفت «دست خدا» فيلم كارناوال آدمهاي بيهمدم و صحبت است كه دچار تناقض رفتاري و ناهمساني جمعي شدهاند. شخصيترين فيلم سورنتينو، آنچنان هم شخصي نميتواند باشد تا جايي كه نوع نامتعارفي از عشق و دلباختن فيلم «مالنا»، سفر اديسهوار «سينما پاراديزو» و تمسخر طبقه بورژوازي فيلم «آماركورد» فليني در آن به چشم ميآيد. فيلم «دست خدا» بسان آثار قبلي اين كارگردان چيرهدست وضعيتي خيالپردازانه و شاعرانه با تمي روانشناسانه به خود ميگيرد. ميتوان گفت تم فيلم عشق است كه همان قدر كه در قامت تز قد علم ميكند، به همان اندازه به صورت آنتيتز عمل ميكند و مولف اثر عشق را در برابر عشق قرار ميدهد. به زبان ديگر، كاراكترهاي فيلم كه هر يك به نوعي در پي عشق زندگي خودشان هستند (ازدواج وفادارانه داشتن، فيلمساز موفق بودن، خريدن خانه رويايي، پيشرفت كردن در حرفهاي خاص و بازيگر شدن و ...) به دليل پيامدهاي حاصل از آن، به يك بيعشقي غيرمتعادل گونهاي ميرسند، زيرا كه عشق با هر تعريفي كه دارد، در برابر هجمههاي وارد شده بر آن نميخواهد خاصيتي شهوتانگيز و اروتيكوار داشته باشد و اين را از نگاه تكريمآميز كارگران اثر به هر امور بالاخص به زنان حاضر در اين فيلم ميتوان دريافت كرد. طنز اين فيلم نيز مانند فيلمهاي «جواني» و «زيبايي بزرگ» شايد در ظاهر روشنفكرانه به نظر برسد وليكن در عمق آن فلسفه و نگاه گروتسك گونهاي موج ميزند. كارگرداني سورنتينو به خوبي ميداند از تعدد و تكثر خرده داستانهاي چيده شدهاش، چگونه با كمك دوربين شيطنتآميزش هم هارموني بصري و قابهاي سيال معماري گونه تشكيل بدهد و هم اينكه از سمبلهايي كه در طول فيلم ارايه ميدهد، به نحو احسن استفاده كند. مشخصترين موقعيت پارادوكسيكال فيلم كه كلاژهاي چندپاره فيلم و روايتگريهاي نامنظم فيلم را به هم ميچسباند و انسجام ميبخشد، سكانس آزاده خاطر شدن نقش پاتريزيا (با بازي لوئيزا رانيري) از حرف زدن با ويبراتور حنجره و پرتاب كردن باتري آن به دريا در ابتداي فيلم و مجددا پرتاب كردن همان باتري به شخصيت فابيتو (با بازي فيليپو اسكاتي) براي تلقين حرف دل را زدن به او در انتهاي فيلم است. بنابراين باتري در اين فيلم آبژهاي ميشود كه از موجوديت انسانهاي سوبژه شده پيشي ميگيرد. در نتيجه اينچنين فيلم آشفتهاي، نظمش در بينظمي يافته است و از وفور كميتهاي داستانكهايش، كيفيتي در خور ارايه كرده است و هيچگاه پرداخت به جزييات را فراموش نميكند. هيچ مفهومي در فيلم «دست خدا» در سطح باقيمانده نميماند و در موقعيتي با ظرافتي خندهدار به كار ميآيد. به عنوان مثال آشنايي فابيتو با شخص قاچاقچي و سير دستگيري او كه فيلمساز از آن در مسير تغيير تحول شخصيتي فابيتو در دوران جوانياش و معضلاتش بهره برده است.
تمامي شخصيتهاي اين فيلم با آنكه در كنار هم خانواده شلوغ و پر جنب و جوشي را تشكيل ميدهند، اما به هيچ عنوان با يكديگر سينرژي ندارند و در پس چشمهايشان خلئي از دوست داشتن و دوست داشته شدن بارز است. دستمايه قرار دادن دهه 1980 ميلادي در بندر ساحلي ناپل ايتاليا از اين جهت حايز اهميت است كه موعد پيوستن ديهگو مارادونا به تيم اين شهر است و هر شهروندي در آن زمان، از جمله كاراكتر ساويرو، پدر فابيتو (با بازي توني سرويلو) اين موضوع را غير محتمل و معجزهوار قلمداد ميكرد. آيا هستي يافتن مارادونا در شهر ناپل ميتواند اعجازي براي همه ساكنان آن در برابر تمامي ناكاميهايشان باشد؟ از طرفي ديگر فيلم، محفل آدمهاي بيدست و پايي است كه مدام در حال كنكاش و سرك كشيدن و تقلا براي مسير گمشده زندگيشان هستند. از شخصيت فابيتو كه نميداند چرا بايد فلسفه بخواند و چرا با آنكه به فوتبال علاقهمند است، بازي كردن آن را بلد نيست تا مادرش، يعني شخصيت ماريا شيسا (با بازي ترزا ساپوانجلو) كه ميخواهد غم و انزجارش از شوهرش را پشت شوخيها و سركار گذاشتنهاي ديگران پنهان كند و حتي كاراكتر ساويرو كه حاضر است به خاطر عقايد كمونيستياش تلويزيون رنگي نخرد ولي ويلايي تجملاتي را خريداري كند. از اين رو ميتوان گفت فرمول تز و آنتيتز سورنتينو به عنوان يك موتيف تكرار شونده پر طمطراق و اغراقآميز در لحظه لحظه فيلم مثل يك رود خروشان در جريان است. نتيجهگيري و سنتز فيلم «دست خدا» شايد اين باشد كه با رخت بستن و كوچ كردن با قطار به سرزمين ناشناختهها ميتوان رها شد و آن چيزي نيست جز زيستن در خيال تا واقعيت!