مروري بر فيلم «هر چه نتيجهدار باشد» به كارگرداني وودي آلن
جهان يك رستوران بزرگ است
محسن خيمهدوز
ببخشيد مادرتون مرد بود يا زن؟ هر چند مهم مادر بودنه، زن و مرد بودنش مهم نيست.* اين ديالوگها را فقط ميتوان از زبان يك نفر شنيد: وودي آلن.
او كه در فيلم «هر چه نتيجهدار باشد» (Whatever Works) به نقد همه اجزاي جهان ميپردازد و اين نقد را در قالب داستاني روايت ميكند كه هم سرمايهگذار با فروش فيلمش صاحب سودي در گيشه شود (يعني ما با فيلمي قصهگو و طنز مواجهيم) هم فيلمي است كه در حوزه جهانبيني وودي آلني كه معتقد است: «جهان يك رستوران بزرگ است كه همه دارن همديگه رو ميخورن»، با تاثيرپذيري از اينگمار برگمن سوئدي، سعي ميكند برخي گرايشهاي اگزيستانسياليستي زيستي و نيز برخي گرايشهاي شكاكانه معرفتي را همزمان در فيلم بگنجاند. البته با همان سبك وودي آلني. شخصيت مرد فيلم، بوريس يالنيكوف است (با بازي خوب لاري ديويد) كه در واقع نمادي از خود وودي آلن است و سعي دارد تمام ذهنيات و باورهاي وودي آلن را بازي كند و به تصوير بكشد، از جمله اصليترين باور وودي آلن، معنا و مفهوم «تصادف» را. تصادف يكي از ويژگيهاي اساسي فرهنگ فرانسوي است زيرا فرانسويها بر خلاف انگليسيها كه به «عليت» باور دارند، به «تصادف» باور دارند و جهان و زندگي را محصول تصادف ميدانند و نه عليتهاي قاعدهمند و عقلاني. نقطه مقابل اين تفكر فرانسوي، انيشتين است كه در پاسخ به تصادفمحوران كوانتومي ميگويد: «خدا در هستي تاس نميريزد». كه اشاره دارد به نظم علّي و قانونمند اتفاقات.
در تمام طول فيلم هم ما به شكل طنز همين باور تصادفمحور را در سكانسها و اتفاقات فيلم ميبينيم. دختر جواني اتفاقي وارد زندگي بوريس ميشود. بوريس منطقا به او ميگويد آنها با هم جور نيستند ولي تصادفا به او علاقهمند ميشود. تصادفا پدر و مادر دختر براي بردن دختر وارد خانه بوريس ميشوند. مادر دختر تصادفا با دو مرد ديگر كه از دوستان بوريس هستند وارد رابطه ميشود و اتفاقي ميفهميم پدر دختر هم تمايلات همجنسگرايانه دارد. ديالوگي كه در آغاز اين نوشته آمده حاصل گفتوگوي پدر دختر با يك مرد همجنسگراست كه هر دو تصادفي با هم مواجه ميشوند و تصادفي پي به گرايشات خود ميبرند.
دختر هم تصادفا با پسري جوان آشنا ميشود و بهطور اتفاقي عاشق هم ميشوند. دختر هم بهطور اتفاقي در يك قدم زدن معمولي، به بوريس ميگويد كه بايد از او جدا شود و بوريس كه تحصيلكرده فيزيك كوانتوم است و به نوعي عقلانيت باور دارد و جهان پر از تصادفات را مخالف باورهاي عقلاني و قاعدهمند خود ميبيند، ناگزير به خودكشي ميشود و به همين دليل خودش را از پنجره به بيرون پرتاپ ميكند. اما طنز وودي آلني اينجا هم به خوبي عمل ميكند. بوريس نميميرد زيرا بهطور اتفاقي روي يك زن عابر افتاده و از مرگ نجات پيدا ميكند. هر چند آن زن دست و پايش ميشكند اما در بيمارستان بهطور اتفاقي عاشق بوريس ميشود و بوريس هم از طريق همين زن كه خودش را يك پيشگو ميداند و بهطور شهودي ميدانسته در معرض تصادف با يك مرد قرار دارد، بهطور اتفاقي دوباره به زندگي بازميگردد. جالب آنكه آن زن هم به تصادف باور دارد كه در نقطه مقابل عقلانيت، علّتگرايي و قانونمداري قرار دارد. بوريس نهايتا، در يك بازي فاصلهگذارانه، رو به دوربين با تماشاگران، از تصادفي بودن تولد خودش حرف ميزند اينكه كه زندگي او هم حاصل تصادف بوده بنابراين به تماشاگرانش اطمينان ميدهد كه در تحمل اين همه اتفاقات تصادفي، جاي نگراني نيست.
فيلم سعي دارد به رويكردهاي اگزيستانسياليستي هم نزديك شود و به تحليل جايگاه انسان در هستي و نيز به تحليل هستي خود او هم بپردازد از جمله با اشاره به اين موارد:
انسانگريزي Misanthropy
وضعيت بشري Human Condition
ديگري، جهنم است
مفهوم فلسفي خودكشي
وسواس فكري Obssession
اما فيلم در تعميق اين موارد چندان توفيقي به دست نميآورد زيرا نهايتا آنچه تكليف فيلم را روشن ميكند نه تعميقها و تحليلهاي اگزيستانسياليستي كه ضرورتهاي گيشه و بازار تجاري سينماي امريكاست. بنابراين فيلم از منظر توجه به رويكردهاي اگزيستانسياليستي در سطح باقي ميماند. ولي شايد بتوان در يك تحليل نمادگرا پذيرفت كه تمام شخصيتهاي حاضر در فيلم، بخشي از شخصيت دروني بوريس (و در واقع وودي آلن) هستند كه در طول زندگي آنها را زيسته و تجربه كرده است. بازيگر نقش بوريس هم به خوبي توانسته كاراكتر وودي آلن را تداعي كند و اين نقطه قوت فيلم است.