ميترسم پس هستم؟!
نادي صبوري
دو، سه هفته پيش ايميلي گرفتيم از منابع انساني. گفته بودند قرار است مشاور يكبار در هفته بيايد و اگر ميخواهيم درخواست كنيم به هر كدام وقت بدهند. من هم ذوقزده جواب دادم كه من ميخواهم باشم. ايراد كار فقط اينجا بود كه اشتباهي پاسخ را نه فقط به ايميل فرستنده، بلكه براي همه كاركنان ارسال كردم. موضوع چند روزي سوژه خنده همه شده بود. اما ماجرايي كه ميخواهم تعريف كنم چيز ديگري است. يك ماه پيش روزهاي فرد و حالا روزهاي زوج استرس ميگيرم. روز باشگاه است و يادم ميافتد به كاغذ آ چهار نسبتا چروكيدهاي كه توي كاور قرار دارد و رويش پر است از اعداد و كلمات. جلو بازو سيمكش 3 ضرب در 15، جلو پاماشين 3 ضرب در 12، فيله كمر 3 ضرب در 12و ... اغلب اين طور است كه جلسه اول حركتها را توضيح ميدهند و كمكم حداقل از جلسات چهارم به بعد انتظار دارند روي آنها اشراف داشته باشي. من خيلي زود يادم ميرود كه بايد سيمكش را كجاي ميله ثابت كنم و خودم با چه زاويهاي بايستم. هر بار قاطي ميكنم كه باترفلاي كدام است و فلايبك كدام و براي پاي سه جهتي بايد دقيقا به كجا تكيه كنم. بعد درگيري ذهنيام شروع ميشود. بايد از مربي بپرسم؟ نكند مثل قبلي مدام بخواهد بگويد پس چرا خودت ياد نگرفتي؟ خب اصلا وظيفهاش است براي من توضيح بدهد يا نه؟ يك ور ذهنم ميگويد وظيفهاش است و اگر نميروي بپرسي معنايش اين است كه تو ترسو هستي. وقتي به اين جمله ختم ميشود توي سرم حس بدي پيدا ميكنم. واقعيت اين است كه نميدانم چه چيزي هستم. چند باري كارهايي كردم كه هزينه و تبعاتش وراي تمام تصوراتم بوده و انگار شبيه گربههايي شدم كه آزار ديدهاند و حتي اگر بخواهي محبت كني ميترسند و جلو نميآيند. خيلي فكر ميكنم. نه از آن فكرهايي كه به جايي منتهي شود، تئورياي بسازد و تغييري ايجاد كند. فكر ميكنم چطور حرفم را بزنم يا چطور حرفم را نزنم. كلمهها را بالا و پايين ميكنم، عوضشان ميكنم و بعد كلا پاكشان ميكنم. مهم نيست قرار است درباره چه چيزي صحبت كنم يا در صفحه شخصيام چيزي بگذارم، لغو مسابقه دو، هنرپيشهها روي فرش قرمز كن يا بازي فوتبالي كه لغو شده است. مدام ميخواهم جلوي هزينههايي كه ميشود را بگيرم اما اين انتها ندارد. از چند وقت پيش تصميم گرفتم قبل از باشگاه حركتها را گوگل كنم، اوضاع كمي بهتر شد اما هنوز هم آن لحظات وحشتناكي كه بايد تصميم بگيرم فرا ميرسند و افكار هجوم ميآورند: تو مسوول خودت هستي، ممكن است شماتت شوي، تو شهامت نداري، خودت ياد بگير. از چالشهايم با مشاور صحبت كردم و يك جمله گفت كه از آن روز مدام با خودم زمزمه ميكنم: تصميمگيري فرآيند تبديل كردن انتخاب به بهترين انتخاب است. حس ميكنم ميتوانم رويش حساب كنم. در راهرو يكي از بچههاي منابع انساني را ميبينم و از جلسه بعدي مشاوره ميپرسم. لحن شماتتبارش آشناست و ميگويد كه بايد ديد اولويت با كيست و شايد جلسه بعدي سه ماه بعد باشد.