خاطرات سفر و حضر (222 )
اسماعيل كهرم
از خاطرات به ياد ماندني دوران كودكي من ديدار با آيتالله بروجردي بود. پدربزرگم براي مشورت در مورد مسائل شرعي خود، خدمت ايشان رفتند و من را هم بردند. از يكي، دو حياط گذشتيم. طاقههاي فرش و قاليچه زير سايهبانها قرار داشتند. كساني را ديدم كه فكر ميكردم ايراني نبودند و در رفت و آمد بودند. به پشت اتاق آقا رسيديم كفشها را درآورديم و وارد شديم؛ يك اتاق كه گنجايش بيش از 4 نفر را نداشت. آقاي بروجردي با ريش سفيد و لباس سفيد نشسته بودند. جلوي ايشان دستههاي متعدد پول بود كه برايشان آورده بودند. وارد كه شدم ديدم همه دست ايشان را ميبوسند. بنده هم همين كار را كردم. ايشان گفتند: «پيرشي». اين قسمت مورد خواست من نبود. از پيري و عجز و ناتواني دلخوشي ندارم. ديوارهاي اتاق ايشان رنگ نداشت. اتاق آقاي سيستاني هم همينطور است. يكي از اقوام بنده در كسوت روحاني در سبزوار هستند. خدمت ايشان رفتم اتاق ايشان هم به همان سادگي بود. سادهزيستي به تمام معني! اين نوع زندگي را در مردان بزرگ عالم ميتوان ديد. گاندي مالي از خود نداشت. فقط يك عينك از او به جاي ماند. آيتالله شريعتمداري به مكه مشرف نشد زيرا مستطيع نبودند. پيغمبر ما هم گفتند: «الفقر فخري» فقر موجب افتخار من است. به فرموده سعدي «به سرو گفت كسي ميوهاي نميآري؟» جواب داد كه «آزادگان تهيدستند.» براي برقراري تعادل در جهان كساني هم هستند كه از راه فساد بيش از 5 ميليون دلار را با خود به خارج بردند و براي بردن باز هم بيشتر به ايران بازگشتند! نتيجه، اين بار جان خود را بر سر اين سودا گذاشتند! لطف حق با تو مداراها كند