• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5229 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۲ خرداد

داستان كوتاه «شب بلند» اثر منيرو رواني‌پور

شبي به بلنداي تاريخ

شبنم كهن‌چي

اين داستان يك شب بلند است، شبي به بلنداي تاريخ. داستان دختركاني كه هنوز جنازه كودكي‌شان را در شب جا مي‌گذارند و به سپيده صبح نمي‌رسند. «شب بلند» در روستاي جفره و از زاويه ديد سوم شخص محدود به ذهن دختربچه‌اي به نام مريم روايت مي‌شود. داستاني كه از يك شب پيش از مرگ گلپر آغاز مي‌شود. مريم تمام شب صداي همبازي‌اش، گلپر را در سر مي‌شنود كه ضجه مي‌زند و درد مي‌كشد. او خواب و بيدار با دلهره از مادر و پدرش مي‌خواهد كه به گلپر كمك كنند، اما مادر با حربه هيولايي به نام «بچه برو» كه بچه‌هايي كه شب نمي‌خوابند را با خود مي‌برد، مريم را مجبور به سكوت مي‌كند و پدر با غر زدن. در نهايت صبح، ديگر صداي گلپر شنيده نمي‌شود، چون در حجله جان سپرده است. سرگذشت گلپر را مريم در رفت و برگشت‌هايش تعريف مي‌كند، اينكه چطور مادرش در قبال چند النگوي طلا، مينار، كفش و سيصد تومان دخترش را به عقد «عمو ابراهيم» درمي‌آورد. زبان داستان، روان و آهنگين چنان با فضاي داستان يكدست است كه آن را تبديل به يكي از خواندني‌ترين داستان‌هاي كوتاه اقليمي كرده است. منيرو رواني‌پور در فضاسازي و تصوير‌سازي اين داستان موفق بوده. جمله اول داستان نشان‌دهنده قدرت رواني‌پور در فضاسازي و كوتاه‌نويسي است: «جفره زير فريادهاي گلپر جان مي‌داد.» جمله‌اي كوتاه و تكان‌دهنده، بدون هيچ قيد و صفتي، كوتاه و بدون اغراق كه مخاطب را به خواندن ترغيب مي‌كند. رد توانايي درخشان منيرو رواني‌پور را در جمله به جمله داستان مي‌توان ديد. ديالوگ‌ها در ابتداي داستان باعث مي‌شود خواننده گمان كند «عمو ابراهيم» پدر گلپر، همبازي مريم است كه آن شب او را كتك مي‌زند. اين ذهنيت وقتي به‌ هم مي‌ريزد كه پدر مي‌گويد: «حالا يه كفتر افتاده تو چنگش، مگه ول مي‌كنه.» و كمي بعدتر: «عجب‌گيري كرديم‌ها! مي‌گيري بخوابي يا نه؟ خوشيش براي يكي ديگه بدبختي‌هاش براي ما.» ترس و دلهره، تمام داستان به هم آميخته است؛ هر برگشتي به گذشته دلهره دارد و هر رفتي به زمان حال، ترس و تلخي زير پوست داستان تنيده شده. هرچند اين داستان، يك داستان واقع‌گراست، اما نويسنده با مهارت مرز خيال و واقعيت را برداشته است. مريم، شخصيت محوري داستان خواب و بيدار است اما راوي نمي‌گويد كي خواب است و كي بيدار. ديالوگ‌ها و رفت و برگشت‌ها داستان را مي‌سازند و سه چيز به دلهره و ترس و اندوه داستان دامن مي‌زند: نور فانوس و باد و صداي فرياد. فانوسي كه سرشب همزمان با حجله رفتن گلپر، پت پت مي‌كند و در طول شب با باد ميان فريادهاي دختر، شعله‌ كم‌رنگش پيچ و تاب مي‌خورد و دم صبح دست مريم به آن مي‌خورد و خاموش مي‌شود... درست وقتي كه صداي گلپر هم خاموش شده و شب بلند به صبح مرگ رسيده است. بادي تمام شب تا صبح در هيات زني، ضجه‌زنان با موهاي ژوليده خود را به در مي‌كوبد.
مريم كه تمام شب دل‌نگران گلپر است، دختركي كم سن‌وسال است. آنقدر كم سن‌وسال كه وجود هيولايي به نام «بچه برو» را هنوز باور دارد و گلپر كه همبازي اوست، همين‌قدر كم سن و سال، نمادي از تمام دختركاني است كه سال‌هاست در اين سرزمين كودكي‌شان با ازدواج زودهنگام مي‌سوزد. او كه به خاطر زيبايي‌اش، ستاره روستاي جفره است با جهل مادرش به عقد مردي درمي‌آيد كه مريم و گلپر و دوستانش او را «عمو ابراهيم» صدا مي‌كنند. رواني‌پور، روح معصوم و كودكي گلپر را با لطافت تمام با المان‌هاي طبيعت درهم مي‌آميزد و با تلخي تصوير او را كنار داماد در شب ازدواج نشان مي‌دهد: «عمو ابراهيم چه بد بود! عمو ابراهيم كه گلپر تا زانوانش مي‌رسيد و همين‌طور كه دايه دست گلپر را تو دستش گذاشته بود، با دندان‌هاي طرد طلايي‌اش مي‌خنديد.»
ديالوگ‌هاي گلپر با موهاي طلايي و چشم‌هاي زمردين با همبازي‌هايش، تلخ‌ترين ديالوگ‌هاي داستان است: 
«هي گلپر، دريا... مرغا تو خور جمع شدن.»
«راستش من ديگه بزرگ شدم، با شماها بازي نمي‌كنم.»
«بزرگ شدي؟ چه جوري؟»
«ننه مي‌گه بايد به خونه و زندگي برسم.»
«مگه خودش ناخوشه؟»
«نه به خونه و زندگي او، به خونه و زندگي خودم.»
«خونه و زندگي خودت؟»
«ها! عمو ابراهيم مي‌خواد براي خودم و خودش خونه و زندگي بسازه.»
شخصيت «عمو ابراهيم» نيز با طرح اژدهايي كه روي سينه دارد، نماد همان جهلي است كه دختران كم سن و سال را هنوز هم به كام خود مي‌كشد. مردي كه با موتور جنس از شهر به روستا مي‌آورد، سبيل پرپشت دارد و يقه‌اش هميشه باز است و روي سينه‌اش طرحي از اژدها دارد. عمو ابراهيم شخصيتي است كه در داستان هيچ ديالوگي از او نداريم و هر چه هست، تعريف‌هاي راوي و حرف‌هاي گلپر است كه فكر مي‌كند عمو ابراهيم خيلي خوب است و ترس ندارد، چون وقتي بيايد ديگر نمي‌گذارد مادرش براي بقيه نان بپزد. استفاده نويسنده از امكانات محيطي به حس‌انگيزي داستان كمك زيادي كرده است؛ دريا و صداي مرغ‌هاي دريايي، باد، ماهي‌هاي ريز دم نقره‌اي. منيرو رواني‌پور متولد سال 1331 در روستاي «جفره» بوشهر است. او از سال 60 داستان‌نويسي را آغاز و اولين مجموعه داستان كوتاهش را به نام «كنيزو» سال 67 منتشر كرد كه داستان «شب بلند» هم جزو اين مجموعه است. او حدود 16 سال پيش از ايران رفته. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون