نگاهي به رمان «تولههاي تلخ» قباد آذرآيين
تلخ مثل قهوه، شيرين مثل رويا
محمدعلي مهرابيپور
«تولههاي تلخ» قصهاي از جنس قصههاي جنوبي است. از آن دست قصههايي كه فقط ميتوان در خطه جنوب يافت. جايي ميان مردماني به رنگ رنج و مردماني با روياهاي بر باد رفته. آنهايي كه با روي هم گذاشتن پلكهايشان براي خود قايقي ميسازند تا از يك تلخي به يك تلخي ديگر سفر كنند. جهانشان چه در خيال و چه در واقعيت، گويي تفاوت چنداني ندارد. گويي نافشان را با تلخي و ناكامي بريده باشند. تولههاي تلخ در بخش اول شامل 21 اپيزود و در بخش دوم 9 اپيزود تكميلي براي بخش آغازين در خود دارد. رمان با وقايع ضمني كه از آغاز تا انتها ادامه مييابند شكل ميگيرد و ساختاري موزاييكي دارد. به گونهاي كه مخاطب در انتهاي رمان با كنار هم قرار دادن تمام قطعات موزاييك در رمان به يك ساحت كامل و واحد دست مييابد كه از همان آغاز مدنظر خالق اثر بوده است و اين دستيابي خوشبختانه در رمان «تولههاي تلخ» به خوبي اتفاق افتاده است. نويسنده با انتخاب هوشمندانه و درست در خصوص زاويه ديد؛ توانسته است خرده روايتهاي تلخ و نوستالوژيك را در بينابين وقايع اصلي رمان جا بدهد و دست به كار روايت تلخي از قصه نهفته در رمان شود. شخصي روي تخت بيمارستان دراز كشيده و واپسين لحظات زندگي خود را در حضور خانواده و بستگانش كه گويي براي وداع آخر بر بالين او آمدهاند، سپري ميكند. پس از چشم بستن و به خوابي خودخواسته رفتن، گويي خوابها و خاطرات كودكي پشت پلكهايش صف ميبندند و اين صفبندي تا پايان داستان از بين نميرود. اشخاص حاضر در خوابها يكييكي ميآيند و خود را روايت ميكنند و در نهايت به جهان خوابها باز ميگردند. مندلي، اسي، فلو و خروس بچههايي شر و پر شوري هستند كه در جايي بهنام برزخآباد زندگي ميكنند.برزخآبادي كه تا راست گردن زير فقر و فلاكت فرو رفته و شايد تنها دلخوشي آنها، ديدن و شنيدن هرروزه همديگر باشد.ديدن و شنيدني كه آنهم در نهايت داستان از بين ميرود و راه نفس را براي مخاطب ميبندد و شرنگ تلخكامي را در جان او ميچكاند. هر كدام از شخصيتهاي آمده در داستان، در بخش اول رمان يك ساختارمجزا دارند اما وقتي در كنار هم مينشينند به يك تصوير واحد مبدل ميشوند. تصويري كه در يك امر اشتراك دارند و آن هم چيزي جز ناكامي، فقر، تبعيض و درد نيست. رمان با همان راوي روياپرداز خواب زده كه در بيمارستان در حال جان كندن هست به انتها ميرسد اما با اين تفاوت كه پايان داستان در ميانه خيال و واقعيت تمام ميشود.درست زير پتويي كه از عبور نور در آن راوي دوباره قايق خيالش را به آب مياندازد. جناب آذرآيين سالهاي زيادي است كه از ديار مادري خود و خطه دردمند جنوب و خوزستان مينويسد و همه آنچه را كه در تجارب زيستي خود دارد را در قالب رمان و داستان كوتاه براي مخاطب روايت ميكند.بدون تعارف بايد گفت: قباد آذرآيين راوي مهربان و صديقي است كه به دور از بازيهاي كلامي نالازم و دست به دامان شدن بازي با زبان در متن و داستان، توانسته است بيش از نيم قرن به حيات نويسندگي و هنري خود ادامه دهد و جايگاه خود را نزد مخاطبين آثار خود و البته ادبيات مكتب جنوب و خوزستان تثبيت كند. ادبيات مكتب خوزستان بدون قصههاي مسجدسليماني و نفت و گازش و زندگي كارگران اين خطه، گويي از درون تهي ميشود و از هم ميريزد و آن وقت است كه نويسنده نابلد براي پركردن حفرههاي پيش آمده، دست به دامان زبانبازيهاي بيجا و من درآوردي در متن و داستان ميشود. و اين امر بيشتر در داستانها و رمانهايي رخ ميدهد كه فاقد قصه ميباشند.
جنوب و به ويژه مسجدسليمان، ميتوان به جرائت گفت همه مواد لازم براي شكلگيري آثاري فاخر وخلق داستانهايي ماندگار را در خود دارد.در رمان تولههايتلخ خالق اثر انبانش پر از قصه و روايت هست كه اگر مراعات حوصله مخاطب امروزي را نميكرد ميتوانست ساعتهاي زيادي او را پاي كتاب خود بنشاند.آذرآيين در رمان تولههايتلخ با بهكارگيري قصه و گاها متلهاي بومي و ضربالمثلهاي جنوبي كه رگههايي از طنز تلخ در خود دارند، فضايي كاملا باورپذير و متناسب با روايت ايجاد نموده كه باعث ايجاد ارتباطي دوسويه بين داستان و مخاطب شده است و همين امر نيز باعث شده كه شخصيتپردازي دراين رمان به درجه اعلاي خود برسد و نويسنده از همه عوامل و عناصر موجود در داستان به نحوه احسن براي ايجاد و خلق شخصيتهايي باورپذير استفاده نموده است.
رمان تولههاي تلخ فارغ از جنبههاي فني و تكنيكي اثر كه در اين يادداشت مجالي براي پرداختن به آنها نميباشد، از آن جمله آثاري است كه درس زندگي و راه و رسم زيستن در ميانه بلا و درد را به مخاطب ميآموزد. هرچند آموختن چنين زيستي تلخ و گزنده باشد.