زبالههاي مادي، زبالههاي عقلي
مرتضي ميرحسيني
ايوان كليما، تابستان 1991 در چنين روزي نوشت «آشغال به عنوان يكي از مشكلات دوره و زمانهمان توجهم را به خود جلب ميكند. به عنوان يك مشكل و يك استعاره. يك بار هنگامي كه مشغول تحقيق براي نوشتن يك رمان بودم، مدت كوتاهي به عنوان رفتگر خيابان كار كردم.»
نوشت كه ما در دورهاي زندگي ميكنيم كه زباله پشت زباله توليد ميشود، كه «ما در عصر توليد اضافي زندگي ميكنيم. به محض اينكه كالايي توليد ميشود، به آشغال بالقوه بدل ميگردد.»
شايد هميشه همينطور بوده و تفاوت امروز با گذشته «فقط در ميزان و كيفيت كالايي است كه توليد ميشود.» در گذشته، آنهم نه گذشتههاي خيلي دور «آدم يك جفت كفش براي كار داشت و در صورتي كه به شدت تهيدست نبود، يك جفت ديگر هم داشت كه يكشنبهها با آن به كليسا ميرفت. او به كفش خود عادت ميكرد.
و كفش چندين سال دوام ميآورد. وقتي تخت كفش خراب ميشد، كفاش تختهاي جديدي به آن ميزد. وقتي كفش بالاخره داغون ميشد، احتمالا به اين دليل بود كه مغلوب پوسيدگي طبيعي ميشد. اما امروز؟»
امروز معمولا چنين نميكنيم. به ندرت پيش ميآيد كه چيزي را تا انتها نگه داريم و تقريبا «از همهچيز، ديرزماني پيش از آنكه خراب شوند، خسته ميشويم و آنها نيز سريعتر از گذشته خراب ميشوند.
حتي وقتي از آنها خسته نميشويم، ميدانيم كه ظرف چند ماه پس از خريد از مد خواهند افتاد.» اين واقعيت نه فقط درباره اشيا و كالاها كه در مورد روح و ذهن هم صدق ميكند و توليد اضافي اطلاعات و انديشهها فقط اندكي با توليد اضافي اشيا تفاوت دارد.
در هر دو مورد، كميت جاي كيفيت را گرفته است. قبلا تعداد اندكي كتاب وجود داشت، تلويزيون كه اصلا نبود و روزنامهها هم چند صفحه بيشتر نداشتند.
اطلاعاتي كه به مردم عرضه ميشد كم بود، اما آنها فرصت بيشتري براي سنجيدن آنچه دريافت ميكردند، داشتند. اما هرچه جلوتر آمديم، اين شرايط تغيير كرد.
زمانه ما، زمانه متفاوتي شد. حالا «همه ما در سيلي از اطلاعات و انديشههايي زندگي ميكنيم كه اكثراً بعد از پديد آمدن به زباله بدل ميشوند.» مفاهيم پشت سر هم توليد و عرضه ميشوند و بسيار زودتر از آنچه انتظارش را داريم از مُد ميافتند و اعتبارشان را از دست ميدهند. مردم هم شرايط متفاوتي ندارند.
«ميبينيم كه آنها چگونه به جنبشها ميپيوندند و آنگاه چند ماه بعد آنها را رها ميكنند، فقط براي اينكه به جنبشهاي تازهاي ملحق شوند كه شعارهايي جذابتر اما به همان اندازه بيمحتوا را ارايه ميكنند.
بعضي وقتها انبوه مردم درحالي از مقابل پنجرهام رژه ميروند كه مدح و ستايش از عوامفريبها را فرياد ميزنند و به انديشههاي ديرزماني مرده يا از مدافتادهاي ميچسبند كه قانعشان كردهاند نجاتشان خواهند داد.»
كليما، نوشتهاش را كه نخستينبار با عنوان «تأملي كوتاه درباره آشغال» در روزنامه آلماني فرانكفورتر روندشاو منتشر شد با اين جملات تمام ميكند كه «سيل زبالههاي مادي چيزي است كه نبايد آن را دستكم بگـيريم.اين سيـل نواحي سرسبز بيرونشهر را بههم ميريزد و ميتواند آب و هوا را مسموم كند. اما زباله عقلي خطرناكتر است چون ذهن را مسموم ميكند و انسانهايي كه ذهنشان مسموم است قادرند دست به اعمالي بزنند كه پيامدهايش ممكن است تغييرناپذير باشند.»