ما چقدر ايران را ويران ميكنيم؟
رضا دبيرينژاد
نميدانم بگويم اگر ايران را دوست داريم يا حتي بگويم اگر خودمان را دوست داريم، بگذاريم همه همسايه بمانيم و ساي ه بودنمان را از سر همسايه برنداريم.
ايران امروز پر از تقابل است، پر از جدل است و هر خبر و اتفاق كوچك و بزرگي يا هر مشكلي بهانه تقابل در ميان همه ما شده است.
تقابلهايي كه به توهين و خشم و دشمنسازي ميان خودمان ميانجامد. از يك حادثه شهري تا يك اتفاق و رويداد هنري يا اجتماعي و بعد جنگ رسانهاي از داخل تا خارج همه بهانه تقابل و جنگ شده است و پيش از آنكه جنگي بيايد دچار جنگ شدهايم. جنگ خودمان با خودمان.
ايران خاك نيست ايران يعني مردمانش، ايران يعني همخانه و همسايه بودن كه ما از همسايگي به آرامش ميرسيم كه اگر سايه از سر هم برداريم غريبه و گسسته ميشويم.
آنگاه كه مردمان از هم گسسته شوند، ايراني نيست. اين ملت است كه مليت را ميسازد و آنگاه كه ملت دچار جدايي و تقابل شوند مليت از دست رفته است.آن وقت است كه ميان يك خانه و خانمانسوزي همه گير ميافتيم.
اينجاست كه بايد از خودمان بپرسيم ما چقدر در تقابل مردم دخيل هستيم و چقدر بر كوس دشمنيها ميكوبيم.
تقابلهايي كه گاه درد و رنجهاي اصلي را ميپوشاند و پنهان ميكند، امروز وقت حرف زدنهاي بسيار است حرف و خشم كه به هم بياميزد هر حرف خشم را سنگينتر ميكند و دشمني ميسازد وقتي كه اينچنين پر دشمني شويم چيزي جز آتش در خرمن نميماند. هر تقابل كندن يك آجر از اين خانه است. حرفهايي كه به گفتوگو نميانجامد كه گفتوگو دوسويه است و صبر شنيدن ميخواهد در حالي كه امروز فقط بمباران حرف است و هر حرفي هم با سوگيري خوانده ميشود و گفتوگويي شكل نميگيرد و حرفها به نتيجه و راه و اثري نميرسد.
آنچه امروز كم است، فردوسي بودن است كه با هم بودن و مليت را فرياد بزند و غم اين خانه و سرزمين را داشته باشد. غمي كه تنها با فرهنگ درمان ميشود كه فرهنگ مهمترين بستر گفتوگو و تعامل است و همان چيزي است كه به خاك و سرزمين و همسايه بودن معنا ميدهد.
اين خانه را دريابيم و به سهم خودمان كمي از اين نفرتها، دشمنيها كه حاصل فاصلهها و تقابلهاست كم كنيم، به سهم خودمان اندكي تامل كنيم و صبر و گذشت در پيشگيريم، وقت گفتن بينديشيم كه ميسازيم يا ويران ميكنيم؟
آيا اين گفتنها يك سويه است يا به همسخني ميانجامد؟ اين گفتنها ما را نزديك ميكند يا فاصلهها را بيشتر ميكند؟ مساله نگفتن نيست كه بايد گفت اما به گونهاي كه به گفتوگو و به ساختن بينجامد اگر گفتنها تنها تقابلسازي باشد چيزي جز پاره شدن همسايگي نميماند. به حاصل هر تقابلي بينديشيم تا ايرانمان ويران نشود.