آه روپرت كوچولو
آلبرت كوچويي
«كميك استريپها» يا همان كارتونهاي داستاني دنبالهدار در چند تصوير، گاه به شرح و گاه بدون شرح، از محبوبترين ستونهاي روزنامهها در غرباند. به گونهاي يك زنگ تفريح براي صفحات جدي سياسي، اجتماعي و جز اينها... اما اين كميك استريپها هرگز نتوانستند در صفحات روزنامههاي ما، جا باز كنند. «علي درخشي» از جمله كارتونيستهايي است كه در اين باره براي جا انداختن اين كارتونهاي داستاني يا بيداستان، در روزنامههاي ما بسيار كوشيد. شخصيتهاي كارتوني بسياري براي آنها ساخت. اما انگار نشدني بود. در دهه هفتاد به خواست خود«عليدرخشي»، در هفتهنامه ورزشي «فانوس» چنين فضايي را به او دادم، كه به خلق شخصيتهايي چند پرداخت. بعد از آن، نشرياتي چند، آن را با نگاه خود دنبال كردند.
پيش از «علي درخشي»، «كامبيز درمبخش» زندهياد همچنين تلاشي را در نشريههايي چند ادامه داد، كه آن هم چندان نپاييد. در ماهنامه داستان مثلا به نظر ميآيد اين كارتونهاي دنبالهدار يا تكشمارهاي، به «مذاق» ما ايرانيها، خوش نميآيد، كه نتوانستند در نشريهها، ماندگار و محبوب شوند. در يك نگاه به روزنامههاي لاتين زبان، ميبينيد، كه آنها، چه جايگاهي در آن جا دارند. كارتونهاي پليسي، جنايي، حتي سياسي، ورزشي، اجتماعي و طنز آنها كه ديگر جاي خود را دارند. يك- دو كارتونيست ديگر ايراني چون احمد عرباني، بهمن عبدي، رحيم خاني به خلق شخصيتهاي خاص كارتوني به آنها روي آوردند كه باز چندان نپاييد. هر يك از كارتونيستها چنين تلاشي را دنبال كردند، كه البته زود رهايشان كردند.
من خود كودك چهار- پنج سالهاي بودم كه در لا به لاي صفحات مجلههاي برادر و خواهر، كه به خانه ميآوردند، دلبسته يكي از آنها شدم. گمانم در مجله سپيد و سياه بود. در تهران مصور هم بود. مجلههايي سرگرميساز در دهههاي سي و چهل. كارتون دنبالهدار ماجراهاي «روپرت» كوچولو بود. در همان مجله هفتگي سپيد و سياه به گمانم. يك خرس كوچولو بود كه هر بار با ماجراهايي طنزگون رو در رو ميشد. «روپرت» كوچولو، قهرمان دنياي روياهاي من شد. ماجراها و اتفاقهايي كه براي او ميافتاد، خيالپردازيهاي كودكانه مرا، دامن ميزد. بعدها، روپرت كوچولو را در همان نشريههاي انگليسي زبان پيدا و دنبال كردم. روزنامه سياسي و فرهنگي هرالد تريبون به تقريب نيم صفحهاي را به ماجراهاي اين كارتونهاي دنبالهدار و تك شمارهاي اختصاص ميداد.
بعدها، ديگر به نظر«ذائقه» ايراني من هم چربيد كه اين كارتونها را دنبال نكردم. هرچه بود، اما شايد يكي از بهانهها و دلايل روزنامهنگار شدن و دلبستگي من به روزنامهها، همين كارتونها، به ويژه روپرت كوچولو بود. برادر روزنامهخوان من«گمليل»، يا همان «گابريل»، در خانه، چون شوق و دلبستگي من را به اين كارتونها ديد، كوشيد تا به گونهاي اين شيدايي را در من بيشتر دامن بزند. او در شبهاي خاموش خانهمان، به ويژه در همدان، ميكوشيد با «شعبدهبازي»هاي ابتدايي خود، مرا بيشتر شگفتزده و گاه البته هراسيده، سرگرم كند. خواهرم«جني»، هم به گونهاي دستيار اين شعبدهباز مبتدي و البته، غير حرفهاي بود. انگاه هر دو قسم خورده بودند تا مرا نه فقط سرگرم كه مبهوت و حيران كنند.
برادرم براي بيشتر دلبسته كردن من به شعبدهبازيهايش، ماجراهاي روپرت كوچولو را هم به ميدان كشاند. فانوس و شعله كم آن و تاريكي دورتر از آن، اين دنياي شگفتانگيز را هراسناكتر ميساخت. و البته دلبستهتر به دنياي كارتوني روپرت كوچولو هم. اين دنياي كارتوني، اثرهاي ماندگاري براي ساخت روحيه طنزپردار من هم داشت. به گونهاي زنگ تفريحي براي نوشتههاي جدي من در سالهايي كه به دنبال آمده بود. طنازي و شيرينزباني روپرت كوچولو، نقشي پررنگ در اين باره داشت. دلبستگياي كه به دنياي كارتون و انبوه دوستان كارتونيست در من، تا به امروز هم، ايجاد كرد. آن چه مرا به دنياي روزنامهنگاري هم كشاند. ممنون روپرت كوچولو!