دختري كه ميميرد (۲)
محمد بلوري
براي نخستينبار در جهان دكتر بارنارد جراح معروف آفريقاي جنوبي در سال ۱۳۴۶ قلب يك انسان را كه طي يك حادثه دچار مرگ مغزي شده بود به سينه يك بيمار قلبي پيوند زد و جهانيان از جمله جراحان جهاني را به شگفتي انداخت. به خاطر اين عمل حيرتانگيز در عرصه جراحي جراحان اروپايي از كريستين بارنارد دعوت كردند به اروپا سفر كند و در يك كنفرانس جهاني به تشريح اين عمل شگفتانگيز خود بپردازد. چند روز پيش از آغاز اين سفر بود كه در روزنامه كيهان باخبر شديم اين جراح قلب قرار است در راه سفر به اروپا چهلوهشت ساعت به عنوان مهمان خاص كشورمان در تهران اقامت كند و از روزنامه كيهان اين موسسه مطبوعاتي بزرگ در خاورميانه هم ديدن داشته باشد. در آن زمان من دبير سرويس حوادث و گزارش اين روزنامه بودم كه از طرف سردبير مامور شدم برنامهاي طراحي كنم تا در روز ديدار دكتر بارنارد از كيهان در تحريريه اجرا شود. آن شب تا سحر به فكر طرح برنامهاي براي اجرا در آن روز بودم تا اينكه هنگام صبح با رسيدن به تحريريه روزنامه در بخش عكاسي به ديدن حسين پرتوي (خدابيامرز) كه جوان پويا و خوشفكر بود، رفتم كه هميشه در سفرهاي مختلف براي تهيه گزارشهايم عكاس همراه من بود. حسين تا من را در بخش عكاسي ديد تسمه دوربينش را به دوشش انداخت و پرسيد: «امروز براي تهيه گزارش به كجا بايد برويم؟» گفتم: «به آسايشگاه دختران معلول» با حسين پرتوي در صحنه جنايات مختلف بودهايم يا با وقوع زلزلهها و جاري شدن سيلها براي رسيدن به صحنههاي مختلف حوادث با يك جيپ در زمستان و تابستان راههاي بياباني مختلفي را طي كردهايم و خود گرفتار حوادث مختلف در اين سفرها بودهايم. از جمله هنگامي كه جاده هراز در حال احداث بود در بيابان درون يكي از تونلها اسير شديم. آن روز زمستاني كه برف شديدي به ارتفاع بيش از يك متر باريده بود با خودروي جيپ روزنامه روانه اين جاده در حال ساخت شديم. در ميانه راه وارد تونل نيمهسازي شده بوديم كه ناگهان پشت سرمان بهمن عظيمي از سراشيب كوهستان فرو ريخت و دهانه تونل را بست. گفتيم به مسيرمان ادامه بدهيم تا از دهانه ديگر تونل بيرون بياييم اما با طي مسير ديديم دهانه خروجي تونل هم با ريزش بهمن بسته است و ما در آن تونل در ساخت زنداني شديم و راه نجاتي نبود. به يادمان آمد كه يك روز جمعه است و تا صبح روز شنبه كارگران راهسازي در اين جاده نخواهند بود تا بهمن انباشته بر دهانه يك سر تونل را بشكافند و نجاتمان بدهند و در آن ظلمت فضاي تونل كه چشم قادر به ديدن نبود مجبور بوديم به انتظار بمانيم. در يك خودروي برزنتي جيپ و در آن هواي چند درجه زير صفر نشسته بوديم كه پتوها را روي خودمان كشيديم. من با حسين پرتوي و راننده جيپ همديگر را در آغوش گرفتيم تا با نفسهايمان همديگر را گرم كنيم با اين تلاش كه بيدار بمانيم مبادا در خواب مرگ سراغمان بيايد. معمولا در سفرهاي زمستاني غذا و پوشاك به اندازه كافي همراه داشتيم كه پس از خوردن غذا هر چه لباس داشتيم، پوشيديم و پتوها را دور خودمان پيچيديم و در هر نفس باهم سعي كرديم بيدار بمانيم تا تسليم مرگ نشويم. با گذشت زمان در حالي كه خواب مرگ به سراغمان ميآمد صداي كوبشهايي از آن سوي دهانه تونل به گوش خورد. همهمهها بلندتر شد و نور اميدي به دلمان نشست. صداي مردم يك روستا بود نيمه شب به سراغمان آمده بودند تا با گشودن دهانه تونل نجاتمان بدهند. يكي از آنان به ساكنان روستا خبر داده بود كه هنگام ظهر خودروي جيپمان را از فراز كوهستان ديده بود كه وارد تونل شده است ولي نيمههاي شب به يقين ميرسند هيچكس ما را در مسير راه نديده و با اطمينان از محبوسشدنمان در داخل تونل براي نجاتمان از دامنه كوهستان پر برف سرازير ميشوند. سحرگاه روستاييان ما را نيمهجان به روستا ميبرند و به اين ترتيب نجاتمان ميدهند.
دكتر بارنارد در تهران
به سفر دكتر بارنارد بازگرديم. در طرح برنامهاي كه ميبايست در مراسم حضور اين پيونددهنده قلب در روزنامه كيهان برگزار شود به ياد نامهاي افتادم كه چند روز قبل يك دختر نوجوان از آسايشگاه معلولين شاهآباد تهران به بخش حوادث و اجتماعي روزنامه كيهان فرستاده بود. اين دختر ۱۸ ساله در نامهاش نوشته بود: «من در آسايشگاه معلولين بستري شدهام دكترها جوابم كردهاند و ميگويند شايد بيشتر از سه ماه زنده نمانم. از وقتي شنيدهام دكتر بارنارد پيونددهنده قلب قرار است در سفر به اروپا يكي، دو روزي در تهران بماند تصميم گرفتهام پيش از آنكه بميرم قلبم را به اين جراح معروف ببخشم تا از سينهام در آورد و به سينه بيمار قلبي ديگري پيوند بزند تا او زنده بماند و پس از مرگم قلب من در سينه او به تپش ادامه دهد.»
آن شب كه در برنامه حضور دكتر بارنارد اين چهره جهاني در روزنامه كيهان فكر ميكردم به ياد نامه غمانگيز و سرشار از احساس مريم، اين دختر معلول افتادم كه ترتيبي بدهيم تا در روز حضور دكتر بارنارد در روزنامه كيهان اين دختر معلول با او ملاقات كند و خود درخواستش را براي دكتر بارنارد شرح دهد و فكر كردم كه انتشار اين صحنه ديدار در روزنامه براي خوانندگان كيهان جالب و هيجانانگيز خواهد بود. آن روز صبح وقتي اين پيشنهادم را با سردبير روزنامه و دبيران سرويسها در ميان گذاشته با استقبال آنها روبرو شد. سردبير با خوشحالي كف دستهايش را به هم ماليد و گفت: «عجب سوژه جالبي است! همين امروز همراه عكاس به آسايشگاه شاهآباد برويد و گزارشي همراه با عكسهايي از اين دختر تهيه كنيد تا همين امروز در روزنامه چاپ شود! انتشار اين گزارش ميتواند هيجان عمومي در جامعه برپا كند.» و بدينترتيب همراه با حسين پرتوي جوانترين و فعالترين عكاس خبري راه افتاديم تا براي ملاقات با مريم به آسايشگاه زنان و دختران معلول برويم. در راه افكار عجيب و پر هيجاني داشتيم و با خودم فكر ميكردم آيا پرداختن به اين سوژه به عنوان يك گزارش و برانگيختن عواطف و احساسات خوانندگان روزنامه سوءاستفاده از وجود يك دختر بيمار در آستانه مرگ و زندگي او نيست!...