نگاهي به فيلم «تيتي» ساخته آيدا پناهنده
تيتي در سياهچاله
ساره بهروزي
فيلم «تيتي» ساخته آيدا پناهنده دو موضوع خوب و مهم دارد اما در پرداخت و تصوير آن به مخاطب به شدت ضعيف و ناتوان ميماند. «تيتي» در مقايسه با «ناهيد» ديگر فيلم پناهنده يك عقبگرد محسوب ميشود. دغدغههاي فيلم «ناهيد» در جامعهاي بسته و سنتي بيننده را به چالش ميكشيد اما در مقابل «تيتي» با وجود بيان موضوع رحم اجارهاي، ديدگاه نجات بشريت و رفتارهاي نشأت گرفته از اخلاقيات، بدون چفت و بست مناسب است و عملا تصوير درستي كه منطبق با فرهنگ، محيط جغرافيايي و شرايط اجتماعي ما باشد، ارايه نميدهد. فيلم بدون شخصيتپردازي پيش ميرود و موضوعات مهمش در سطح رها ميشوند. ابراهيم (پارسا پيروزفر) دانشمند فيزيك است كه تلاش ميكند با حل مسالهاي درباره سياهچاله فضايي، بشريت را نجات دهد. او در همان ابتداي فيلم با يك بيماري مغزي در بيمارستان بستري ميشود؛ بستري شدن او ما را با تيتي (الناز شاكردوست) آشنا ميكند. ابراهيم در ابتدا نگران حل مساله سياهچاله است، طوري كه سلامتياش هم برايش مهم نيست و به كما ميرود، اما پس از
به هوش آمدن و پس از آن علت زنده ماندنش موضوع اصلي او فراموش ميشود. تيتي كه يك كولي شمالي بوده يك شب در دريا تا صبح براي ابراهيم دعا ميكند تا او زنده بماند. ابراهيم پس از به هوش آمدن دنبال ورقههاي علمياش است كه با تيتي و نامزدش به نام امير ساسان (هوتن شكيبا) مثلث پرتناقضي ميسازند. روايتهايي كه ميتوانست پيشرفت كند و در ستايش انسانيت پيش برود، طبيعتي كه ميتوانست مجموعهاي از دلالتها را تعريف كند، عملا در فيلم
به كار گرفته نميشوند. به عقيده نگارنده عناصر طبيعي و زيبا مانند دريا، باران، رطوبت و كلبه، مانند خط موازي در روايت هستند و در قصه تنيده نميشوند و بار استعاري ندارند. بنابراين مخاطب هيچ باورپذيرياي نسبت به محيط و فرهنگِ منطقه با روايت فيلم به دست نميآورد. طبيعت، توسط انسانهاست كه فرهنگي ميشود و در تقابل با رفتارهاي بومي و منطقهاي بازنمايي دارد. نشانههايي كه اگر خوب به آنها پرداخته ميشد، در تنش و تضاد افراد ميتوانست بازنمايي خوبي در قصه به وجود آورد كه اين اتفاق ميسر نميشود. اگر دغدغه فيلمساز تنهايي انسان باشد نيز، در تصوير به مخاطب به شدت ناتوان است. تنها صداها و آواها هستند كه تا انتها خوب و مناسب در فيلم جاي ميگيرند. ابراهيم به درستي شخصيتپردازي نميشود و در حد تيپ باقي ميماند. او ميخواهد بشريت را نجات دهد اما كمكم از موضوع فاصله ميگيرد و به جاي نجات كره زمين توجه او به دخترش و اندكي هم تيتي تقليل پيدا ميكند. او در كشمكش با امير ساسان ميافتد تا ورقهها را پس بگيرد و به جاي ورقهها كه تعليق فيلم است، نجات تيتي و پس از آن بچهاي كه به دنيا ميآورد، جايگزين سياهچاله ميشود. حتي عشق و عاشقي عميق و صريح هم بين افراد در قصه تصوير نميشود! اما مرتب اخلاقياتي كه هيچ پايهريزي مناسبي در روايت براي آن انديشيده نشده است، جلو ميزند و چون در تار و پود كنشهاي افراد چيزي از آن ساخته نميشود، ساختگي به نظر ميرسد. پرسش اينجاست: آيا ابراهيم، دانشمندي كه قرار است مساله سياهچاله را حل كند و براي نوبل فيزيك تلاش ميكند با شنيدن اينكه تيتي براي زنده ماندن او شب تا صبح در دريا بوده به يكباره تغيير رويه ميدهد؟ آيا براي چنين فردي با اين رده علمي باور اين خرافه بدون پيشفرض فرهنگي مضحك نيست؟ يا مثالي ديگر در روايت: امير ساسان از تيتي ميخواهد سند زمينش را به نام او بزند اما در دفترخانه او از نامزدش ميپرسد «آيا حاضري زميني كه برايش دو بار حامله شدي را به من ببخشي؟» و در جواب مثبت تيتي اخلاقيات مانع از امضاي او ميشود. با توجه به ساختار و رفتارهاي سوءاستفادهگر اميرساسان از تيتي، خلوچل خواندنش، گفتن «دختر براي من زياد است» و... رفتار اخلاقي در دفترخانه با او منطبق نشده و اين رفتار هم تصنعي جلوه ميكند. در بستر روايت، آدمها تكههايي از يكديگر را حمل نميكنند و همين امر گسستي در موضوعات فيلم ايجاد ميكند. آدمهايي پر از ترس كه به ثقل و ثبوت همه چيز شك دارند. مرتب يكديگر را آزمايش ميكنند، حرف راست و صريح با هم نميزنند، عشق ژرف و برخاسته از عواطف انساني نميسازند و حاضر نيستند مسووليت كارهايشان را بپذيرند ولي در بحرانها اخلاقيات را رعايت ميكنند! در نهايت، افراد بدون هيچگونه آزادي و اجبار از يكديگر دور ميشوند در حالي كه به دنبال رهايي و گريز نبودند.