نگاهي به سريال توقيفشده حسن فتحي
جيران، هژموني عشق و سياست
مجتبا حديدي
«عشق را فقط ميتوان با عشق مبادله كرد.» كارل ماركس
هرچند سريال «جيران» به صورت موقت توقيف شده باشد، براي من همچنان در حال پخش است و شايد كمي براي نقد آن زود باشد؛ از اين رو به بررسي اين سريال ميپردازم. البته روش من در يادداشتنويسي به جستار شبيهتر است و منظر محتوا را بيشتر از زواياي فني و درونسينمايي دوست دارم. اعتراف ميكنم چون از ابتدا تاكنون با هدف يادداشتنويسي به اين سريال نگاه كردهام بيشتر در تلاش بودهام تا زاويه نگاه كارگردان به موضوع را دريابم. در بررسي سريال «شهرزاد» نيز به اين نتيجه رسيده بودم كه با يك «هزاردستان» زنانه روبهرو هستيم. اكنون نيز در قياس فضاي كار فتحي و حاتمي بايد بگويم كه شبح قاجار در آثار حاتمي پررنگتر است؛ حتي آثاري مانند فيلم ماندگار «مادر»، چون مخاطب از ديدگاه حاتمي بايد دچار تاريخ شود آنهم تاريخ زيسته، نه تاريخ انديشيده. تاريخ انديشيده پس از تاريخ زيسته دومين نوع تاريخ از منظر هگل است. حاتمي سعي ميكرد مخاطب را با تاريخ، دچار قرابت حسي كند. اما در آثاري مانند شهرزاد و جيران، شبح تاريخ از ميان برداشته ميشود تا مخاطب دچار تاريخ انديشيده شود و قرابت مفهومي بيشتري با فضا داشته باشد. حاتمي تاريخ را ابزاري براي آوانگاردسازي جامعه ميداند و فتحي تاريخ را به زبان متصل ميسازد و سعي ميكند از آن فراروي كند. در واقع فتحي به تبع ويتگنشتاين هنر را زبان تخصصي و ايدهآل فرض ميگيرد و تاريخ را سوار آن ميكند اما حاتمي از تاريخ زيسته سواري ميگيرد. از اينرو مصاديق تاريخي «هزاردستان» موجود است و در مواجهه با جيران مخاطب دچار ترديد درباره وجود اسناد و مدارك تاريخي ميشود، زيرا كارگردان جيران از تاريخي صحبت ميكند كه تاريخ مو به مو زيسته نيست، بلكه تاريخ انديشيده است. اينكه به چه اندازه اسناد تاريخي موجود، هزاردستان و جيران را تاييد ميكنند، براي مخاطب تا چه اندازه ميتواند مهم باشد؟ مخاطب عام هميشه در پي سنديت تاريخ است؛ فقط در اين سطح كه بداند وقايع مطروحه وجود خارجي داشته يا نه اما مخاطب خاص استعاره را درك ميكند و سهگانه لكاني (نماد، واقعيت و تخيل) را ميشناسد. حاتمي تاريخ را الگو ميكند تا مضمون را نشان دهد و فتحي مضمون را الگو ميكند تا مخاطب به استعارههاي تاريخي پي ببرد. مستند بودن براي حاتمي و مستدل بودن براي فتحي اهميت دارد. اگر شهرزاد در ميان لمپنها و كلاهمخمليها در مقام فمينيستي قد علم كرده بود كه توتاليتاريسم و منطق يكهسالار بزرگآقا را در هم بشكند و به زواياي قدرت او بياعتنايي كند، جيران در كاخ گلستان ميان مخنثان و خاله خانباجيها غم رسوايي دموكراتيك سلطان را ميخورد.
دموكراسي غريبي كه به شكلي كاملا خصلتي فقط و فقط بين يك زن و شوهر از دو طبقه كاملا متضاد اتفاق ميافتد. شهرزاد با ايادي بزرگآقا وارد نسبت و رابطه نميشود و تمام آنان را اوباشاني ميداند كه خودفروختهاند، اما جيران اتوريته و بوطيقاي قدرت را به سرعت شناسايي و احساسات فردي را از عقل سياسي تفكيك ميكند. به همين دليل از سياوش ميخواهد به خاطر آرامش مردم، آرامش خود را حفظ كند و اينبار نه به عنوان يك عاشق بلكه به عنوان يك برادر و همراه در كنار او باقي بماند. اين نگاه سيستماتيك و تشكيلاتي نشان ميدهد كه جيران سازمانيافتهتر از شهرزاد عمل خواهد كرد. نزديكي بيش از حد او به ساحت حاكميت تماميتخواه مويد اين طرح است. استراتژي شهرزاد معاندت بر مبناي احساسات است و استراتژي جيران پذيرش ديكتاتوري بر حسب ظاهر و به سبب عشق ناصر به رعيتزادهاي تجريشي. ممكن است مخاطب نخبه دچار اين ترديد شود كه آيا جيران رفتاري منفعتطلبانه با ساز و برگ زنانه و معطوف به خودنمايي از خود بروز ميدهد؟ به ملكزاده خاتون بيوه اميركبير مدد ميرساند تا خود را نشان دهد و با رندي در برابر مهدعليا سر خم ميكند و مراقب معشوق اصلي خود است تا موازنهها به هم نريزد؟ در اين ميانه سياوش نيز مانند فرهاد (نامزد شهرزاد) نگاه آنارشيستي به وضع موجود دارد. فرهاد به فروپاشي بزرگآقا و نظام ديكتاتوري او با مقاومت بيروني معتقد بود و به شكلي آنارشيسم را با چشمانداز باكونين دنبال ميكرد. اسلحهكشي رو به قباد و درگيري خياباني با ايادي بزرگآقا مويد اين جمله است. مبارزهاي در عين انديشههاي روشنفكرانه اما ابتدايي كاراكتر او را تشكيل ميداد اما سياوش عامي با خصلت پهلواني مانند اسپارتاكوس، ناگزير بودن خود را در چنگال وحشي قدرت شناسايي ميكند و از اسلحهكشي مجدد به سمت شاه دست برميدارد و به ويران كردن حكومت ناصر از درون پي ميبرد. نگاه او به آنارشيسم از نوع پرودون يعني استفاده از قدرت به مثابه اهرم فشار نزديكتر است. مساله اينجاست كه تاكنون در هنر تصوير و جريان سريالهاي تاريخي نتوانستهايم تضاد دو وجه دموكراتيك را مشاهده كنيم و همچنان تضاد هميشه بين قدرت حاكم و توده مردم به نمايش گذاشته ميشود. اين نشاندهنده آن است كه شبح حكومت پدر كدخدايي (پاتريمونياليسم) كه آغامحمدخان بنيان گذاشت، همچنان محل مجادله است و طيف روشنگر و هنرمند نيز چون هرگز ما به ازاي بيروني از دو مجادله دموكراتيك نداشتهاند، نميتوانند شكلي ديگر را به تصوير بكشند. به عبارت ديگر در لايههاي تاريخي ما هرگز دورهاي وجود نداشته كه دو مشاركت، دو آزادي، دو نوع حقوقمندي و منشور شهروندي در تنش با يكديگر باشند. كارگردان جيران با آگاهي از اين موضع با پيشفرضهاي دموكراتيك، دال و مدلولهاي هژموني و بيارتباطي رعيت به حكومت را در كاخ گلستان ترسيم ميكند تا مخاطب پيروزي جيران را پيروزي خود و شكست سياوش را شكست خود بداند؛ حتي اگر راهي كه جيران در خفا به سياوش پيشنهاد ميدهد، ضد انقلاب و ضد آنارشيسم باشد و شباهت حداكثري به پذيرش فاشيسم داشته باشد. حضور اشراف در منصه قدرت و تقسيم قدرت بين نظاميان و ايادي سلطنت باعث همدستي زر و زور با يكديگر شد و اروپاي قرن هجدهم ساخته شد اما باورهاي مردم از بين رفت. يكي از پيامدهاي جدي اين قضيه ترور بود. اين سبك سياسي در ايران زمان قاجار الگوبرداري شد. اراده براي برقراري پيوند مجدد نهادهاي مفرد و شيرازه از هم گسيخته ملت به ترورهاي با فرجام و نافرجام عهد ناصري ختم شد. سياوش در ابتدا نه با تفنگ خالي بلكه با سري تهي از انديشه ماشهاي را ميچكاند كه از عاقبت آن آگاهي ندارد. تفنگ خالي او استعارهاي از مغز تهي اوست. ناديده انگاشتن مردم عاشقي نيست و اين نخستين درسي است كه او ميآموزد تا از عقل سنتي به عقل سياسي كوچ كند. سياوش، انقلاب تكنفره را كنار ميگذارد و جيران نيز فقط يك مصرفكننده خامانديشِ فرمانهاي حكومتي نيست.هرچند مخنثان گوشه به گوشه را مراقبت كنند و گوش بخوابانند و اهل حرمسرا براي رتق و فتق امور و منافع بيشتر توطئهچيني كرده و از سر ناچاري براي خود هووي روسي بتراشند؛ اين جيران است كه پيوند اجتماعي خود با سياوش را به رابطه تودهوار و بيشكلي بدل كرد كه ديگران از آن بيخبرند. جيران از ناصر به عنوان زبان كمكي براي بهرهمندي از عدالت نفع ميبرد.