ادامه از صفحه اول
« سايه » عدالتخواه و مرگآگاه
بعد به حبس محكوم شد و پس از آنكه از زندان بيرون آمد از ايران مهاجرت كرد. گاهي كه به ايران ميآمد، من خدمت ايشان ميرسيدم. در خارج از ايران در شهر كلن آلمان هم كه محل اقامتشان بود، چند بار به ديدنشان رفتم. اگر بخواهم توصيفي از محضر او داشته باشم بايد بگويم كه بسيار ساده بود. انسان در جوار آقاي هوشنگ ابتهاج كاملا با او احساس دوستي و يگانگي پيدا ميكرد. مانند چهرهاش نجيب و همواره آرام بود. اين چيزي است كه من از محضر او درك كردم. ويژگي ديگر ايشان، مرگآگاهي بود. يك بار به من گفت، دولتآبادي، من تا 95 سالگي ادامه خواهم داد. يك بار با آقاي محمدرضا شفيعي كدكني عازم تجريش بودند؛ با همان اتومبيل معروف استاد محمدرضا كه پژو بود. شفيعيكدكني در حال رانندگي بود كه ماشين به يكباره منحرف شد و به يك جايي گير كرد و پياده شدند. آقاي شفيعيكدكني نگران جان سايه بود كه مبادا آسيب ديده باشد. سايه با همان لبخند هميشگياش رو كرد به او و گفت: محمدرضا! نگران من نباش؛ من تا 95سالگي خودم را تضمين كردهام. قضيه - آنطوركه سايه خودش ميگفت- به دوران كودكي او برميگشت؛ زماني كه در رشت محصل دبستاني بود و بر اساس حكايتي تفال ميزدند و به سنشان ميرسيدند. بر اساس آن تفال، سايه سالها منتظر 95 سالگي بود.
پيشنهاد خطرناك آقاي شريعتمداري
هيچ سياست و برنامه اجرايي كلاني در هيچ دولت و نظام حقوقي- سياسي نيست كه داراي نسبتي از تبعات احتمالا منفي نباشد يا اينكه بتواند تمام جامعه را راضي نگه دارد. به عبارتي هر اقدامي در حوزه سياستگذاري و مديريت كلان كشورها به صورت محتمل متشكل از درصدي آثار مثبت و منفي توأمان است و به طور طبيعي بخشي از جامعه را راضي و بخشي را ناراضي ميكند.
خطر اينجاست كه يك سياستگذار يا مديركلان دولتي به راهي برود و تصميماتي اتخاذ كند كه با همراه داشتن تبعات منفي بسيار، بخشهاي زيادي از جامعه را تبديل به عناصر ناراضي كند و به منافع آنها آسيب بزند. آن وقت تكليف چيست و قضاوت درباره اين سياستگذاري و تصميمات به كجا سپرده خواهد شد؟ دولت مدرن و حقوق جديد در اينجا سازوكاري دارد كه همزمان ميتواند يك دولتمرد را مجازات كرده يا به او جايزه بدهد. آن سازوكار نظام انتخاب، رقابت سياسي و صندوق راي است. جايي كه اشتباهات و خطاهاي يك سياستگذار و دولتمرد ميتواند به حذف او توسط راي مردم منجر شود يا برعكس، عملكرد درست او ميتواند منتهي به استمرار حضورش در قدرت توسط مردم شود. در واقع قاضي حوزه سياستگذاري و تصميمگيري كلان و عمومي دولتمردان «مردم» هستند و دادگاه نهايي صندوق راي. تضعيف اين فرآيند و به حاشيه بردن آن و جايگزيني اين سازوكار با نظام قضايي و دادگاههاي رايج يك خطر براي دموكراسي، نظام قضايي، كارآمدي اداري سيستم، نظام سياستگذاري و تصميمگيري و نظم عمومي خواهد بود.
در نظام حقوقي- سياسي كه يك مدير يا سياستگذار به واسطه آثار سياستگذاري يا برنامههايش كه مطابق قانون انجام شده، انتظار محاكمه را بكشد بايد مرگ جسارت و نوآوري در مديريت را رسما اعلام كرد. مضافا اينكه بايد مرگ نظام قضايي را نيز به رسميت شناخت چون در چنين موقعيتي نظام قضايي همزمان جايگزين فرآيند كارشناسي فني تصميمات و سياستها و همينطور فرآيند سياسي تشخيص صلاحيت عمومي سياستمداران شده است. چيزي كه از اساس با فلسفه سيستم قضايي در تعارض آشكار است. بياييد با منطق آقاي شريعتمداري به تمام موضوعات كلان كشور نگاه كنيم؛ آيا با همين منطق و آشكار شدن تبعات بسيار منفي اقتصادي طرح تثبيت قيمتها در مجلس هفتم نميشود نمايندگان آن دوره را محاكمه كرد؟ آيا با همين منطق نميتوان پرسيد سود و زيان 6 قطعنامه شوراي امنيت سازمان ملل عليه ايران در دولت احمدينژاد چه بود و بر همان مبنا خواهان محاكمه دستاندركاران آن فرآيند شد؟ آيا نميتوان بابت حدود 40 هزار طرح نيمهتمام و عموما كارشناسي نشده در دولتهاي نهم و دهم خواستار برگزاري دادگاه براي سياستگذاران اين طرحها شد؟
بدون شك اگر يك مقام رسمي و سياستگذار تصميمي بگيرد يا برنامهاي اجرا كند كه خلاف قانون است يا منجر به مواردي مانند جنايت ميشود، ميتوان تصميم درباره آن مورد را به دادگاه سپرد اما وقتي طبق قانون و در چارچوبهاي قانوني و به پشتوانه برخي كارشناسيها تصميمي اخذ شده، تنها راي مردم در فرآيند انتخابات است كه صلاحيت قضاوت درباره آن را دارد.
در رثاي پير زندهانديش
هر يك از عصر و سده و دوراني، چون گوهري دردانه و يكتا به جاي ماندهاند و گرنه در زمان هريك از ايشان ديگراني هم بودهاند كه پا در مسير سخن نهاده و آثاري به يادگار گذاشتهاند. سايه، بزرگمرد شعر و ادب و موسيقي روزگار ما، اگرچه به لطف خدا عمري دراز داشت و علاقهمندان او و فرهنگ و ادب ايران تا واپسين روزهاي حياتش
-بهرغم زندگي در غربت- از سحر كلام و طنين صداي محزونش بهرهمند بودند در زمره همين ستارگان بود و رحلتش در سحرگاه نوزدهم مردادماه، گويي سايهاي دلپذير را از سر عاشقان فرهنگ ايران برداشت و پشتشان را خالي كرد. سايه همچون ديگر قلندران عرصه فضل و فرهنگ و هنر و ادب اين ديار، نغمه خود خواند و از صحنه رفت چنانكه شجريان و لطفي و مشكاتيان و انتظامي و مشايخي و كشاورز و شهريار و ديگران و... اما ما... ما تنهاتر ميشويم و با افتادن هر ستون، سقف بالاي سرمان را سستتر ميبينيم. با آنكه اميد داريم اين چرخ هيچگاه از رفتن بازنميايستد و كشتزار فرهنگ ايران از رويش نوابغ و استعدادها خالي نميماند اما باز همصدا با او ميگوييم: «آه از آن رفتگان بيبرگشت.» گذشته از اين سوگنامه، بزرگترين درسي كه از سايه گرفتم زيبا ديدن زندگي و ديدن زيباييهاي زندگي است. اينكه زندگي فرصت مغتنمي است براي ديدن زيباييها. سالها پيش سروده بود «زندگي زيباست اي زيباپسند، زندهانديشان به زيبايي رسند؛ آنقدر زيباست اين بيبازگشت، كز برايش ميتوان از جان گذشت» و سالها بعد كه از آن پيرپرنيانانديش در باب زندگي پرسيده بودند گفته بود: «اگر زندگي نميكردم هيچگاه نميتوانستم زيبايي آثاري همچون سمفوني نهم بتهوون، آواز ابوعطاي شجريان، به راه افتادن يك كودك، تنوع درختان و انسانها و... را ببينم.» اين فرصتها فقط در زندگي فراهم ميشود. اينكه خداوند به ما نعمت حيات داده تا آثار صنع و خلقتش را در جهان ببينيم، زيباييهاي ساخته مخلوقاتش را ببينيم و خود نيز منشا خلق زيبايي باشيم چنانكه سايه بود. استاد بزرگ! سايه كبير! از تو سپاسگزارم كه زيبايي را در كلمات و نغمات برابر چشم و گوش من و همنسلان من گذاشتي و چشم و گوش ما را نيز به زيبايي زندگي باز كردي. روحت شاد و ياد و آثارت ماندگار.