• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5287 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۳ شهريور

زيست علمي حسن انصاري استاد موسسه مطالعاتي پيشرفته پرينستون امريكا

منادي سنت در غربت غرب

عظيم محمودآبادي

با پروفسور حسن انصاري سال‌هاي زيادي نيست كه آشنا شده‌ام. به‌رغم اينكه به مطالعات تاريخ و كلام شيعه علاقه زيادي داشته و دارم اما براي سال‌هاي طولاني از تعليمات و تقريرات ايشان محروم بودم. حدود سه سال پيش بود كه به مناسبتي، نامي از ايشان شنيدم و بعد هم متن مختصري در نقد كتاب مشهوري از ايشان خواندم و همانجا جذب وسعت دانش و دقت نظرشان شدم. بعد از آن هم مرتبا پيگير كتاب‌ها، يادداشت‌ها و درس‌گفتارهايش بودم. گذشته از مقالات كوتاه و بلند متعددش، فايل‌هاي صوتي درس‌گفتارهايش را گاه سه بار يا بيشتر با دقت مي‌شنوم چراكه كاملا احساس حضور در كلاسي را دارم كه سخت برايم جذاب است و البته به فراخور موضوعات مورد بحث دقت بالايي را نيز مي‌طلبد. هريك از درس‌گفتار‌هاي استاد معمولا بيش از 2 ساعت و گاه بيش از 3 ساعت به طول مي‌انجامد؛ درس‌گفتارهايي كاملا در موضوع تعيين‌شده بدون حاشيه رفتن، مزاح كردن، درد دل سياسي داشتن و خلاصه آسمان و ريسمان بافتن و ... كه اين روزها در بسياري از درس‌گفتارهاي رايج برخي چهره‌هاي سرشناس متداول است.  ذكر اين مسائل از آن جهت در مقدمه گفت‌وگوي حاضر اهميت داشت كه به نظر مي‌رسد شخصيت علمي ايشان در داخل كشور - برخلاف موقعيت كم‌نظير علمي‌شان در معتبرترين دانشگاه‌هاي جهان – چندان كه بايد مورد توجه قرار نگرفته است و اي‌بسا بسياري از علاقه‌مندان به مطالعات اسلامي و شيعي با نام و آثار ايشان آشنايي جدي نداشته باشند كه اين مساله، حتما خسارتي براي اهالي اين علوم خواهد بود. البته شايد بخشي از اين عارضه، ناشي از شخصيت غير رسانه‌اي ايشان و معطوف و مصروف بودن تمام همت‌شان به مطالعات علمي، تحقيقات آكادميك و مقالات علمي‌پژوهشي‌شان باشد. 
پروفسور حسن انصاري استاد ميهمان در موسسه مطالعات پيشرفته پرينستون امريكا است. او نسخه‌شناس، پژوهشگر، نويسنده و مدرس تاريخ انديشه و كلام اسلامي است. تحصيلات دانشگاهي را با قبولي در رشته فلسفه غرب دانشگاه تهران آغاز مي‌كند و همزمان به تحصيلاتِ حوزوي خود كه از دوران مدرسه آن را آغاز كرده بود ادامه مي‌دهد. به واسطه خانواده روحاني‌اش با علماي مختلف تهران و قم آشنايي و در مواردي نسبت خويشاوندي داشته كه از اين فرصت در راستاي غناي علمي خود بهره مي‌برد و به كسب علم از مجالس عمومي يا خصوصي برخي از برجسته‌ترين اساتيد اصول و فلسفه همت مي‌گمارد. همزمان با تحصيلات دانشگاهي، فعاليت علمي خود را در مجموعه دايره‌المعارف بزرگ اسلامي به عنوان نويسنده و ويراستار آغاز مي‌كند تا زماني كه عازم بيروت مي‌شود. يك سالي را در فضاي بيروت به مطالعه و شناخت متفكران جهان عرب طي مي‌كند و پس از بازگشت به تهران عازم پاريس و دانشگاه سوربن مي‌شود. در اين ميان البته مدتي هم در يمن به سر برده و آنجا با بسياري از منابع كهن و نسخ خطي از نزديك آشنايي جدي پيدا مي‌كند. بعد از فارغ‌التحصيلي در مقطع دكتري به برلين مي‌رود و در دانشگاهِ آنجا مشغول به تدريس مي‌شود. بعدها براي يك سخنراني به دانشگاه پرينستون امريكا دعوت مي‌شود و پس از مدتي همكاري‌اش با موسسه مطالعاتي پرينستون آغاز مي‌شود كه تاكنون ادامه يافته است.  تا جايي كه از نوشته‌ها و گفته‌هاي او بر مي‌آيد، مهم‌ترين دغدغه وي، فرهنگِ ايران است؛ فرهنگي كه يك پاي در ايرانِ باستان دارد و پاي ديگر در تشيع. سراسر يادداشت‌ها، مقالات و سخنراني‌هاي او پر است از پژواك اين دغدغه كه البته با بياني علمي و غير هيجاني ارايه شده است. او در طول بيش از بيست سالي كه جلاي وطن كرده، در مهم‌ترين مراكز دانشگاهي جهان تحصيل و در عالي‌ترين رتبه‌هاي آن تدريس كرده اما هيچگاه مرعوب فضاي مسلط بر آن محافل آكادميك نشده است. استاد انصاري به عنوان يك متخصص در علوم اسلامي و شيعي كه داراي جايگاه مشخصي در نظام دانشگاهي جهان است، همچنان معتقد است سنت فكري اسلامي و شيعي و ابعاد مختلف آن، چنان كه بايد براي جامعه علمي ما شناخته نشده است و به نظر مي‌رسد بيشترين همّتِ خود را در راستاي تحقق اين مهم به كار گرفته است.  متن پيش‌رو، نخستين گفت‌وگوي پروفسور حسن انصاري درباره تجربه زيستِ علمي‌شان است كه افتخار انتشارِ آن، نصيب صفحه «دين‌وفلسفه» روزنامه اعتماد شده است. 

    آقاي دكتر اگر اجازه بدهيد ابتدا در مورد پيشينه خانوادگي حضرتعالي به ويژه از نظر علمي و حوزوي بپرسم. مرحوم پدر حضرتعالي از علماي نجف و تهران بوده‌اند. لطفا بفرماييد ايشان در كدام سنت حوزوي جاي داشتند؟ از چه سالي و تا كي در نجف حضور داشتند؟ همچنين مختصري درباره برخي اساتيد يا شاگردان ايشان توضيح دهيد. 
مرحوم والد حضرت آيت‌الله حاج شيخ ميرزا محمود انصاري قمي، از خاندان انصاري قمي كه شاخه‌اي از خاندان اشعريان قديم قم (از نسل سعد بن عبد‌الله اشعري؛ از محدثان طراز اول اماميه در عصر غيبت صغراي امام عصر – عج-) بود، بعد از تحصيلات مقدماتي در قم نزد عده‌اي- و از جمله مرحوم آيت‌الله شيخ عباس طهراني، از علماي برجسته قم- و مدتي بعد از شهريور1320 رهسپار نجف مي‌شوند و تا سال 1348 شمسي در آنجا تحصيلات در فقه و اصول و فلسفه و تفسير را دنبال مي‌كنند. مرحوم عموي بزرگ ما مرحوم حاج انصاري، واعظ مشهور قم بود كه در زمان خود يكي از چند واعظ مشهور ايران قلمداد مي‌شد و از شاگردان مرحوم آيت‌الله العظمي شيخ عبدالكريم حائري يزدي بود. مرحوم پدرم در نجف درس عموم مراجع و مدرسين از دوره بعد از مرحوم آيت‌الله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني را درك كرده بود اما به‌طور خاص از شاگردان نزديك و ملازمان مرحوم آيت‌الله العظمي خويي قلمداد مي‌شد. در تهران سال‌ها به تدريس فقه و اصول و اقامه نماز جماعت و امور ديني مشغول بودند و تا اواخر دهه شصت شمسي با شماري از علماي جنوب شهر تهران (به ويژه خيابان خراسان كه منزل ما آنجا در كوچه حاج قاضي بود) مباحثه منظم فقه و اصول داشتند. ايشان در سال 1377 شمسي در حدود سن هشتاد سالگي ‌دار فاني را وداع گفتند. ايشان بخش اعظم تقريرات دروس اصول و مكاسب آيت‌الله خويي را مرقوم فرموده بودند كه هنوز منتشر نشده است. مادر من نواده دختر بزرگ مرحوم صاحب عروه آيت‌الله العظمي سيد محمد كاظم طباطبايي يزدي بود. همينجا وظيفه خود مي‌دانم رضوان و رحمت الهي را براي والدين خود از درگاه خداوند خواستار باشم. من نخست مادر و به فاصله دو، سه سال پدر را در حالي كه در سنين بيست و اندي سال بودم از دست دادم اما بايد بگويم كه بنيان اخلاقي و تربيتي و سمت و سوي كلي در زندگي‌ام به مقدار بسيار زيادي مرهون تلاش‌هاي تربيتي و ويژگي‌هاي شخصيتي آنان است.
  جنابعالي دروس حوزه را از چه زماني و در كجا به صورت رسمي آغاز كرديد و تا چه سالي ادامه يافت؟ پيش از ورودتان به دانشگاه يا پس از آن؟ به كدام حوزه رفتيد؟ اساتيدتان كدام شخصيت‌ها بودند؟
 بنده از دوره راهنمايي كه بودم ادبيات عرب را آغاز كردم. از همان زمان در فصل تابستان و نيز بعدازظهرها در ايام درسي به مدرسه مرحوم آيت‌الله مجتهدي كه در خيابان ري است و نزديك به منزل ما بود، مي‌رفتم و از درس‌هاي آزاد آنجا استفاده مي‌كردم. بعدا در دبيرستان علوي هم در برنامه‌هاي فوق‌العاده ادبيات عربي شركت كردم و تا قبل از ديپلم ادبيات عرب و منطق را تمام كرده بودم و مقداري هم فلسفه و فقه و اصول خوانده بودم.
  آيا جنابعالي هم سابقه حضور در نجف را داشته‌ايد؟ در كنار مرحوم پدر در خردسالي و نوجواني يا براي تحصيل؟
 براي تحصيل كه خير. چون من متولد تهرانم و مرحوم پدر پيش از تولد من خانواده را در تهران اسكان داده بود. اما براي زيارت تا قبل از آغاز جنگ عراق و ايران سه نوبت هر بار يكي، دو ماهي را با خانواده و پدر به عتبات مشرف شدم و از آن سفرها خاطرات زيادي دارم. 
  شما سال 68 به عنوان دانشجوي فلسفه وارد دانشگاه تهران مي‌شويد؛ در مقطع كارشناسي آيا فلسفه غرب خوانديد يا فلسفه اسلامي؟ همچنين بفرماييد علاقه‌مندي جنابعالي به فلسفه از چه زماني و چطور شروع شد؟ آيا در سنت حوزه و خانوادگي خود گرايشي به اين مقوله وجود داشت يا منشأ آن اساسا جاي ديگري بود؟
بعد از اخذ ديپلم در رشته علوم تجربي از دبيرستان علوي در كنكور دانشگاه آزاد كه آن سال‌ها يعني دقيقا سال 67 شمسي تنها چند سالي بود كه كارش را آغاز كرده بود در رشته شيمي قبول شدم. اما تصميم گرفتم يك سال به دانشگاه نروم و دنباله دروس حوزوي در سطوح را دنبال كنم و البته همزمان براي كنكور ادبي خود را آماده كردم و در سال 68 در رشته علوم انساني در كنكور با رتبه نسبتا بالايي (صد و بيستم اگر اشتباه نكنم) قبول شدم و رشته فلسفه غرب دانشكده ادبيات دانشگاه تهران را انتخاب كردم. درست خاطرم هست كه با آقاي احمد پاكتچي كه ايشان هم همان سال كنكور داده بود در يك روز ثبت‌نام كرديم. علت انتخاب رشته فلسفه هم اين بود كه از پيش‌تر، متن‌هايي در فلسفه اسلامي را خوانده بودم (نهايه و شرح منظومه و حتي قسمت‌هايي از اسفار) و فكر مي‌كردم لازم است فلسفه غرب را در دانشگاه بخوانم. رشته فلسفه دانشكده ادبيات عمدتا با محوريت فلسفه غرب بود. 
  رشته فلسفه در دانشگاه تهران را تا چه مقطعي و تا چه سالي ادامه داديد؟ اساتيدتان در اين رشته كدام شخصيت‌ها بودند؟
تا سال 1373 من در دانشگاه تهران نخست دانشكده ادبيات و سپس دانشكده الهيات تحصيل غير مرتبي كردم؛ يعني بعد از دو، سه سال از دانشكده ادبيات به دانشكده الهيات انتقالي گرفتم. سببش هم اين بود كه بعد از مدتي به اين تمايل پيدا كردم كه بيشتر رشته فلسفه اسلامي را دنبال كنم كه در دانشكده الهيات بيشتر مورد توجه بود. اما به هرحال به دو دليل من موفق به دريافت مدرك ليسانس از دانشگاه تهران نشدم: نخست اينكه آن سال‌ها تحصيلات حوزوي را به‌شدت دنبال مي‌كردم و همزمان در مركز دايره‌المعارف بزرگ اسلامي مشغول به كار بودم و فرصت كافي براي تحصيل در دانشگاه برايم فراهم نبود و ديگر آنكه درس‌هاي دانشگاه چندان من را راضي نمي‌كرد. البته دلايل ديگري هم داشت و به هرحال سال 73 از دانشگاه تهران انصراف دادم با اينكه اگر مي‌ماندم، مي‌توانستم دوره ليسانس را خيلي زود تمام كنم. در اين دو دانشكده محضر و درس استادان آن زمان را درك كردم: از استاد جلال‌الدين مجتبوي تا مرحوم كاردان و درس‌هاي استاد دكتر ديناني و خيلي‌هاي ديگر. البته من مدتي هم در درس اسفار دوره دكتراي استاد ديناني در دانشكده الهيات به صورت آزاد و با كسب اجازه از ايشان شركت كرده‌ام. 
  و در همين ايام كه دانشجو بوديد، دروس حوزه را نيز ادامه مي‌داديد؟
من آن سال‌ها طبعا ساكن تهران بودم و البته قم هم زياد مي‌رفتم؛ تقريبا به صورت هفتگي براي دست‌كم يك تا دو روز و آنجا بيشتر به صورت خصوصي از محضر شماري از علماي قم در رشته‌هاي مختلف بهره مي‌گرفتم. چون شركت در درس‌هاي عمومي مستلزم ثبت‌نام و التزام به برنامه حوزه بود كه خب من با توجه به اقامتم در تهران از اين امكان محروم بودم. به هرحال عمده تحصيلات حوزوي من در آن سال‌ها در تهران بود. چنانكه عرض كردم نخست مقداري مدرسه مجتهدي و بعد دروس فوق‌العاده ادبيات و منطق و فلسفه در مدرسه علوي و البته به صورت بسيار منظم با دنبال كردن دروس حوزه قم به صورت شنيدن كاست‌هاي درسي كه سازمان تبليغات در تهران در شعبه‌اي نزديك دروازه شميران (حوالي مدرسه علوي) عرضه مي‌كرد. در همان تهران هم با برخي دوستان ايام مدرسه علوي يا دوستاني كه در مدرسه مجتهدي يا بعدا مركز دايره‌المعارف آشنا شده بودم همان درس‌ها را مباحثه مي‌كرديم. بعد از ادبيات عرب و منطق، كتاب‌هاي معمول در سطوح مقدماتي و بعد عاليه. در تمام آن سال‌ها فلسفه اسلامي و اصول را بيش از چيزهاي ديگر مي‌خواندم. از محضر شماري از علماي تهران در آن سال‌ها بهره برده‌ام و در راس همه مرحوم آيت‌الله شيخ محمدرضا جعفري. اصولا براي كسي كه در يك سنت آخوندي زيست مي‌كند و در يك خانواده مشهور روحاني به دنيا آمده باشد دسترسي به استادان و استفاده از محضر آنان حتي به شكل درس‌هاي خصوصي بسيار آسان‌تر است و من هم از اين جهت بخت همراهم بود و با بسياري از علماي تراز اول تهران آن سال‌ها ارتباط داشتم. از ديگر سو در آن سال‌ها كه من به تحصيلات حوزوي مشغول بودم مرحوم پدرم درس منظم فقه و اصول نداشت و به دليل كهولت سن و بيماري (به دليل چندين سكته قلبي و نهايتا مغزي كه منجر به فوت ايشان شد) تدريس را رها كرده بود. اما با اين وصف بسياري از مباحث و دقايق را از خدمت مرحوم والدم در اين دو زمينه و نيز تفسير فرا گرفتم. گاهي حتي مقالاتي را كه آن سال‌ها مي‌نوشتم قبل از چاپ با مرحوم پدرم به بحث مي‌گذاشتم. مثلا براي كنگره شيخ مفيد در سال 72 شمسي در قم دعوت شده بودم و مقاله‌ام كه درباره اختلافات اصولي‌ها و اخباريان در دوره او بود را براي مرحوم پدرم خواندم و ايشان مواردي از آن را اصلاح فرمودند. 
  شما از چه زماني و چطور به مطالعات تاريخي روي آورديد؟ چه شد كه از فلسفه به تاريخ رسيديد؟ آيا در دانشگاه‌هاي ايران، به‌طور رسمي به تحصيل در رشته تاريخ پرداختيد؟
 اين را نخست بگويم كه از سنين نوجواني در درس‌ها و سخنراني‌هاي علمي و تاريخي و ديني عده‌اي از علماي تهران و از جمله مرحوم آيت‌الله سيد محمد حسين طهراني معروف به لاله‌زاري (در بحث‌هاي امام‌شناسي كه مدتي در تهران ايراد مي‌كردند) و مرحوم علامه سيد مرتضي عسكري (كه خب با ايشان نسبت سببي نزديكي داريم) و نيز مرحوم آيت‌الله شيخ جواد كربلايي (در ايام ماه مبارك و شب‌هاي جمعه و ... در درس‌هاي شرح زيارت جامعه و ... ما با ايشان تقريبا همسايه بوديم و از دوستان نزديك پدرم بود) و عده‌اي ديگر شركت مي‌كردم و اين عالمان علاقه به تاريخ و علم كلام و فلسفه و تاريخ عقايد را در من ايجاد كردند. اما به‌طور خاص به ويژه در تاريخ و تفسير و عقايد و علم كلام تحت‌تاثير استادم مرحوم علامه شيخ محمدرضا جعفري بودم؛ كسي كه سال‌ها به محضرش مي‌شتافتم و با او حقيقتا مانوس بودم. گاهي شب‌ها از ساعت نه شب تا دو يا سه نيمه شب خدمت‌شان مي‌رسيدم. با هم زياد قم مي‌رفتيم و گاهي چند روز در قم در منزل مرحوم علامه محقق سيد عبد العزيز طباطبايي در خدمت هر دو استاد بودم و به قدر استعداد و توانايي خودم بهره مي‌بردم. مرحوم علامه محقق طباطبايي دايي من هستند و خب اين خود عامل مهمي بود براي اينكه از سنين كم به رشته تراجم‌نگاري و كتابشناسي و بعدا نسخه‌شناسي علاقه‌مند شوم. به خاطر دارم در دبيرستان علوي يكي از دلمشغولي‌هاي من با يك رفيق آن سال‌ها در مدرسه اين بود كه كدام‌مان در موضوعات مختلف ديني و تاريخي متون كهن بيشتري را دست‌كم به نام يا مشخصات چاپ در حافظه داريم. از سال 66 و 67 ارتباط من با مرحوم محقق طباطبايي بسيار گسترده‌تر شد و تا زمان فوت ايشان در سال 74 ادامه يافت. معمولا هفته‌اي يكي، دو روز كه قم بودم خدمت ايشان مي‌رسيدم يا اينكه گاهي ايشان به تهران مي‌آمد كه افتخار آن را داشتم كه در خدمت ايشان به كتابخانه‌ها و منازل اساتيد مختلف سر بزنيم. گاهي هم در سفرهاي مشهد يا اصفهان در خدمت ايشان بودم. تصورش را بكنيد كه چند سال اين توفيق را داشتم كه از نزديك در خدمت علامه‌اي كم‌نظير در فن تراجم‌نگاري و كتابشناسي و سند‌شناسي و رجال ناشناخته‌هاي بسياري را فرا بگيرم؛ آن‌هم نه صرفا به صورت تئوريك بلكه عملي و با ديدن نسخه‌ها و كار روي متون؛ اين از توفيقات الهي بود. البته دلبستگي به تاريخ از دوره راهنمايي در وجود من شكل گرفته بود منتها تا سال‌ها تنها جنبه‌هاي صرف تاريخ مذهبي براي من جالب توجه بود. تقريبا هرچه بتوان ادبيات روز مذهبي در آن سال‌ها تلقي كرد و براي نوجواني در دوره راهنمايي و دبيرستان قابل فهم باشد را آن سال‌ها خواندم. طبعا در آغاز نوشته‌هاي ساده‌تر مرحوم آقاي مطهري يا كتاب‌هاي انتشارات در راه حق و بعدتر كتاب‌هايي مانند شب‌هاي پيشاور يا آثار ترجمه‌شده علامه اميني، علامه عسكري و مرحوم دكتر سيد جعفر شهيدي و خيلي ديگر. اما از اواخر دوره دبيرستان و به ويژه از وقتي كه با مركز دايره‌المعارف بزرگ اسلامي همكاري را آغاز كردم خواندن كتاب‌هاي تاريخ به‌طور عام را گسترش دادم. از نوشته‌هاي استادان زرين‌كوب و عباس زرياب تا عباس اقبال و مجتبي مينوي و علامه قزويني و سيد حسن تقي‌زاده و ... و نيز ترجمه‌هاي آن نسل‌ها از كتاب‌هاي خاورشناسان غربي. تقريبا كمتر كتاب و نوشته‌اي از استادان آن چند نسل از علامه قزويني بدين سو تا مرحوم عباس زرياب خويي و احمد تفضلي و حتي يك نسل بعد از اين طبقات باشد كه در حوزه تاريخ ايران يا مطالعات تاريخي دين و فرهنگ و ادبيات فارسي منتشر شده باشد و من آنها را تماما يا عمدتا نخوانده باشم. البته كتاب‌هاي هم‌نسلان خودم را هم مي‌خواندم. مثلا نوشته‌هاي آقاي رسول جعفريان و برخي رفقاي ديگر را. اينها همه شوق به تاريخ را در من روز افزون مي‌كرد. 
   درباره همكاري‌تان با مركز دايره‌المعارف بزرگ اسلامي لطفا بيشتر توضيح دهيد. بفرماييد اين اتفاق چه سالي و چگونه رخ داد؟ آيا هنوز با اين مركز همكاري داريد؟ چند مدخل اين مجموعه توسط جنابعالي تاكنون نوشته شده است؟ اگر امكان دارد در مورد برخي از مهم‌ترين آنها توضيح دهيد. 
من دست‌كم از سال 65 با مركز دايره‌المعارف بزرگ اسلامي همكاري داشته‌ام. نخست به عنوان شركت در طرحِ كاد آن دوران كه براي دانش‌آموزان دبيرستان‌ها الزامي بود و بعد از سال 67 شمسي و درست بلافاصله بعد از ديپلم به‌طور مرتب و همزمان با ادامه تحصيلات حوزوي و تحصيل در رشته فلسفه در دانشگاه تهران در آن مركز با شيوه‌هاي پژوهش تاريخي و تدوين مقالات و كار با منابع قديم و جديد و ويرايش آشنا شدم. در واقع هم فلسفه را در دانشگاه دنبال مي‌كردم و هم علوم ديني را در شكل دروس حوزوي فرا مي‌گرفتم و همزمان در مركز با پژوهش‌هاي تاريخي به شكل جديد و در قالب مطالعات آكادميك آشنا مي‌شدم. اين همكاري با مركز تا سال 1375 به شكل رسمي ادامه يافت. هم مقاله مي‌نوشتم و هم ويراستار بخش نهايي ويرايش بودم. مدتي هم عضو هيات عالي علمي مركز بودم. 
  شما ظاهرا از آغاز دهه هفتاد، مطالعات‌تان را در حوزه فلسفه محض و فلسفه‌هاي مضاف در مكاتب مغرب زمين، اديان و تاريخ ملل و نحل گسترش داديد. بفرماييد اين مطالعات در كنار پژوهش‌هاي تاريخي بود يا قبل از آن؟ و در مورد كميت، كيفيت و بستري كه اين مطالعات فلسفي در آن انجام گرفت توضيح دهيد. 
اين گرايش در واقع به سبب دو چيز بود؛ يكي تحصيل در رشته فلسفه دانشگاه تهران كه خب به‌طور طبيعي آدم را به مطالعه فلسفه مي‌كشاند. بعدا هم در بيروت و در سال‌هاي بعد تحت‌تاثير جو روشنفكري جهان عرب و مباحث فلسفي به ويژه فلسفه‌هاي قاره‌اي در زبان‌هاي عربي اين نوع مطالعات را دنبال مي‌كردم. 
دوم اينكه آن مطالعات بيشتر مربوط به دهه هفتاد شمسي بود و همان‌طوركه مي‌دانيد آن دهه عصر شكوفايي اين نوع مطالعات و نشر آثار فلسفي و مجلات متنوع روشنفكري و فلسفي در ايران بود. هر آدم كتابخواني در حوزه علوم انساني در آن سال‌ها به شكل طبيعي به سمت خواندن كتاب‌هايي در تاريخ فلسفه غرب، فلسفه‌هاي قاره‌اي و تحليلي و همچنين فلسفه‌هاي مضاف گرايش پيدا مي‌كرد. مثلا مجله ارغنون در هر شماره كلي مقالات خوب در اين زمينه‌ها منتشر مي‌كرد و... 
  اشاره كرديد مدتي را هم در بيروت به تحصيلات دانشگاهي مي‌پردازيد. اين دوره شامل چه سال‌هايي مي‌شود. چه شد كه به فكر بيروت افتاديد؟ در آنجا دقيقا چه رشته‌اي و در چه مقطعي خوانديد؟ اساتيدتان در بيروت چه كساني بودند؟ در كل تجربه بيروت را براي خودتان چقدر مفيد مي‌دانيد؟ و فضاي آكادميك آنجا را نسبت به كشور خودمان چطور ارزيابي مي‌كنيد؟
بله ،سال 75 شمسي براي حدود يك سالي براي تحصيل به بيروت رفتم. آنجا در دانشگاه دولتي لبنان براي دوره ليسانس در رشته فلسفه ثبت‌نام كردم. با اينكه درس من آنجا رها شد و به دليل مشكل مالي به تهران برگشتم اما اقامت در بيروت براي من خيلي مفيد بود. هم روي تكلم و نوشتن به زبان عربي و آشنايي با ادبيات مدرن عرب كار كردم و هم از ديگر سو افق‌هاي تازه‌اي در مطالعات در مقابل ذهن و ضميرم باز شد. آن زمان اوج شكوفايي تفكر روشنفكري عرب بود و در نمايشگاه‌هاي دايمي يا موقت، مي‌شد با همه دستاوردها و ادبيات روشنفكران مطرح آن روز جهان عرب آشنا شد. حتي به صورت شخصي هم با تعدادي از آنها آنجا آشنا شدم. به كنفرانس‌ها و سخنراني‌هاي علمي و روشنفكري مختلف مي‌رفتم و پاي سخنان آنان مي‌نشستم. به شهرهاي مختلف لبنان مي‌رفتم و با بسياري از متفكران و نويسندگان لبناني و عرب از نزديك آشنا شدم. تقريبا كتابخانه يا دانشگاه مهمي در بيروت نبود كه سراغش را نگيرم و از كتابخانه‌هاي عظيم آنجا استفاده نكنم. علاوه بر اينها آنجا فرصتي براي من بود تا با اسلام‌شناسي غربي آشنايي بيشتري پيدا كنم. يكي از راه‌هاي آن مطالعه ترجمه‌هاي عربي بسيار و متنوع از آثار جديد در اين حوزه بود و همچنين آشنايي با محققين و استاداني كه تحصيلات و مدارك دانشگاهي‌شان در تاريخ اسلام و مطالعات اسلامي از غرب بود و در دانشگاه‌هاي لبنان آن سال‌ها تدريس مي‌كردند. به يك معني بيروت آن سال‌ها جهان تازه‌اي را در برابر چشمان من گشود كه بعد از آن به كلي سير مطالعات و پژوهش‌هاي من بدان واسطه تغيير عمده‌اي پيدا كرد. همان هم موجب شد كه در اين نيت مصمم شوم تا براي ادامه تحصيلات به غرب بروم. 
  شما سال 81 به پاريس و دانشگاه سوربن مي‌رويد تا در رشته فلسفه و تاريخ اديان ادامه تحصيل دهيد؟ اين مربوط به دوره دكتراي جنابعالي است؟
مقدمتا اين را اجازه بدهيد عرض كنم كه بعد از بازگشت از بيروت در سال 76 تا چند سال با مركز داير‌ه‌المعارف بزرگ اسلامي و آن‌هم در حد تاليف چند مقاله همكاري را از نو و البته خيلي محدود ادامه دادم. يك اتاق و محل كاري را آنجا آقاي بجنوردي در اختيارم قرار داده بود اما عملا برخلاف گذشته تقريبا سهم مهمي در آنجا نداشتم. در اين سال‌ها شروع كردم به نوشتن و انتشار مقالاتي در حوزه تاريخ انديشه يا كتابشناسي و مطالعات تاريخي در مجلات كشور. با مركز نشر دانشگاهي همكاري مستمري داشتم و در مجلات معارف و نشر دانش آنجا مي‌نوشتم. همچنين شماري از مقالات خود را به كتاب ماه دين مي‌سپردم و آنجا منتشر مي‌شد. با چند مركز و موسسه هم همكاري‌هايي محدود داشتم؛ اعم از تاليف يا مشاوره و از اين قبيل. البته امرار معاش سخت مي‌گذشت. چون عملا كارمند رسمي هيچ جا نبودم و سرمايه‌اي هم نداشتم. به هرحال در فاصله سال‌هاي 76 تا 81 شمسي در واقع خيلي جدي و به‌طور شخصي برگشتم به دروس حوزوي؛ به ويژه باز علم اصول و فلسفه اسلامي. چون ساكن تهران بودم و هفته‌اي شايد تنها يك روز به قم مي‌رفتم ناچار بودم عمده درس‌ها را با نوارهاي كاست دنبال كنم و گاهي يك درس را با چند استاد معروف و معتبر. در كنار اينها البته آن چند سال دوره خوبي بود براي مطالعه. يعني مجموعه وسيعي از كتاب‌ها، از متون گرفته تا نوشته‌هاي جديد را طي آن دوره موفق شدم كه بخوانم. در همين مدت هم چند سفر به يمن داشتم براي شناسايي نسخه‌هاي خطي در كتابخانه‌هاي آنجا. مجموعه عظيمي از عكس‌هاي نسخه‌هاي خطي را كه بخش محدودي از آن بعدا تحت عنوان طاووس يماني معروف شد و الان هم در خيلي كتابخانه‌ها كپي آنها موجود است طي همان چند سال فهرست كردم. در واقع با وجود اينكه مطالعات زيدي اين حقير از حدود اواخر دهه شصت آغاز شده بود اما عملا اين مطالعات با ورود اين مجموعه عظيم عكس‌هاي نسخه‌هاي خطي زيدي و يمني در اواخر دهه هفتاد و اول دهه هشتاد رنگ تازه‌اي به خود گرفت و عمده مطالعات من را در سال‌هاي بعد شكل داد. سال 81 براي ادامه تحصيل رفتم به پاريس و تا سال 88 آنجا بودم. يعني همين سال 88 دكترايم را از دانشگاه سوربون گرفتم. 
  چرا براي ادامه تحصيل فرانسه و سوربن را انتخاب كرديد؟ در رشته جنابعالي آيا اين دانشگاه امتياز خاصي داشت؟ يا به دلايل ديگر مثلا زبان يا اساتيدش به انتخاب سوربن روي آورديد؟
خير، تقريبا اتفاقي بود. البته از خيلي سال قبل هميشه فكر مي‌كردم بايد براي آموختن شيوه‌هاي نوين پژوهش تاريخي و نقادي فكر و تاريخ انديشه تنها به مطالعه بسنده نكرد. بايد از نزديك با اين رشته‌ها به خصوص آن‌طوركه در مهم‌ترين دانشگاه‌هاي دنيا مورد تدريس قرار مي‌گيرد آشنا شد. علاوه بر آن، براي اينكه بتوانيم تاثيري در عرصه بين‌المللي داشته باشيم مي‌بايست در خود همين سنت‌هاي علمي در غرب مساهمت كرد. البته من هميشه با نگاه نقادانه به اين سنت نگريسته‌ام و هيچگاه معتقد نبودم كه هر آنچه در اين سنت‌هاي علمي و آكادميك و به‌طور خاص در سنت اسلام‌شناسي در غرب گفته و نوشته مي‌شود را دربست بايد پذيرفت. با اين وصف معتقد بودم و همچنان هستم كه براي نقد مطالعات غربي بايد كاملا از نزديك آن را شناخت. بنابراين از خيلي سال قبل‌تر دوست داشتم براي تحصيل بروم آكسفورد. اما رفتن به آكسفورد براي من ساده نبود. اقامت و تحصيل در اين دانشگاه بسيار گران بود و هست. وانگهي آشنايي من با زبان انگليسي بسيار محدود بود. بنابراين امكان پذيرش هم چندان ساده نبود. در بيروت به دليل اينكه محيط بخشي از آن فرانسوي‌مآب است و دانشگاه سن‌ژوزف عملا در همين سنت قرار دارد و من به اين دانشگاه و معهد شرقي آن و دير يسوعيين كه آقاي مكدرموت (نويسنده كتاب انديشه‌هاي شيخ مفيد) در آنجا مستقر و رييس كتابخانه آنجا بود مرتب سر مي‌زدم همه اينها موجب شد با فرانسه و نظام دانشگاهي آن بيشتر آشنا شوم. به هر حال تصميم گرفتم براي ادامه تحصيل به فرانسه بروم و سال 81 اين امكان برايم فراهم شد. البته آن زمان هيچ زبان فرانسه نمي‌دانستم. بنابراين در آغاز بايد به كلاس‌هاي زبان مي‌رفتم؛ اول كلاس‌هاي زبان فرانسه و بعد كلاس‌هاي زبان انگليسي (در سيستم كلاس‌هاي كمبريج). 
  دوره اقامت شما در پاريس تا كي طول كشيد؟ آنجا از محضر كدام اساتيد بهره‌مند شديد؟
 من تا سال 2009 در پاريس ماندم. در پاريس خيلي‌ها را ديدم. مثلا با پروفسور رشدي راشد خيلي ارتباط داشتم. هم منزل او زياد مي‌رفتم و هم در كنفرانس‌ها و وركشاپ‌هايي كه در مركز ملي مطالعات علمي فرانسه برگزار مي‌كرد و خودش يا شاگردان و همكارانش آنجا به ارايه درس‌ها يا كنفرانس‌هايي مي‌پرداختند شركت مي‌كردم. در كنار اين درس‌ها و اصولا طي همه سال‌هاي گذشته يعني تقريبا از سال 82 شمسي و تا به امروز بنده در كنار درس و مشق‌هاي دانشگاهي چه آن زمان كه در فرانسه بودم و چه آلمان و بعد در امريكا توجه به دروس حوزوي را كنار نگذاشتم. خوشبختانه آنلاين بودن درس‌هاي حوزوي در سطح خارج فقه و اصول و حتي فلسفه (اسفار و شرح اشارات و ...) اين فضا را براي من فراهم كرد كه دنباله درس‌هاي حوزوي را تمام اين سال‌ها پي بگيرم يا درس‌هايي را كه قبلا در ايران خوانده بودم از نو و با استادان ديگر تكرار كنم. معمولا سعي‌ام اين بوده كه روزي يك تا دو ساعت را به شنيدن اين درس‌ها اختصاص دهم. گاهي هم طي برخي سال‌ها اين توفيق وجود داشته كه با برخي دوستان همين درس‌ها را و به ويژه كفايه و فلسفه را ولو آنلاين مباحثه كنيم. به ويژه چون طي سال‌هاي گذشته درس‌هايي آزاد يا براي جمع محدودي از دانشجويان در فلسفه و فقه و اصول و علم كلام داشته‌ام استمرار و تداوم در آموختن به ويژه جهت استحضار نسبت به دروس حوزوي بسيار ضروري بوده است.
  آقاي پروفسور امير معزي نيز از اساتيد شما در سوربن بودند. ايشان را از چه زماني مي‌شناختيد؟ و فكر مي‌كنيد ايشان در سمت‌وسو‌گيري مطالعاتي و پژوهشي شما تاثير ويژه‌اي داشتند؟
من پروفسور امير معزي را شخصا همان آخر سال 2002 كه به پاريس رفتم، ديدم و با ايشان ملاقات كردم. البته پيش‌تر ايشان من را از طريق برخي نوشته‌هايم مي‌شناختند و آقاي دكتر نصر‌الله پورجوادي هم من را به ايشان معرفي كرده بود. آقاي دكتر پورجوادي در واقع يكي از مشوق‌هاي من براي رفتن به فرانسه بود. من البته استاد امير معزي را از خيلي سال قبل مي‌شناختم. نخستين‌بار نام ايشان را از شادروان دكتر شرف‌الدين شرف خراساني كه همكار و استاد ما در رشته فلسفه در مركز دايره‌المعارف بودند، شنيدم. ايشان وقتي داشت مقاله اخوان‌الصفاء را براي دايره‌المعارف مي‌نوشت مقاله آقاي دكتر امير معزي درباره بصاير الدرجات را خوانده بود و خيلي برايش جالب توجه بود. معتقد بود كه انديشه‌هاي اخوان‌الصفاء شباهت‌هايي با مضامين احاديث كتاب صفار قمي (بصاير‌الدرجات) دارد. من معمولا هفته‌اي دو، سه بار و هر بار يك ساعتي خدمت دكتر شرف مي‌رسيدم. در يكي از همين جلسات بود كه ايشان از آقاي امير معزي ياد كرد گرچه شخصا ايشان را نمي‌شناخت. بعد من مقاله‌اي در دو قسمت از ايشان در مجله ايران‌نامه چاپ امريكا درباره آموزه‌هاي باطني تشيع نخستين خواندم كه ترجمه فصلي بود از رساله دكتراي ايشان كه بعدا تحت عنوان پيشواي ملكوتي نخست به زبان فرانسه و بعدا به زبان‌هاي انگليسي و فارسي منتشر شد. همان وقت خيلي شيوه پژوهشي آقاي امير معزي را پسنديدم. يعني از اين حيث كه مي‌ديدم مباحث امامت‌شناسي را نه متاثر از مكاتب كلامي بلكه براساس تلاشي براي بازسازي نظام فكري ائمه شيعه(ع) دنبال مي‌كند. با اين وجود تاثير استاد امير معزي بر سمت و سوي تحقيقات من هميشه يكسان نبوده است. خب دليلش اين است كه من به مطالعات تاريخي آن‌هم در حوزه فلسفه و علم كلام و اصول فقه و فرق‌شناسي علاقه‌مندم. با اين همه بي‌ترديد در بخشي از مطالعاتم از ايشان تاثير پذيرفته‌ام. 
  سوال ديگرم برمي‌گردد به دوران اقامت‌تان در پاريس. دانشنامه‌اي كه جنابعالي در مورد جايگاه شيخ كليني در سنت حديثي شيعه تدوين كرده‌ايد نيز مربوط به دوره اقامت‌تان در پاريس است. اگر ممكن است در مورد اين اتفاق توضيح دهيد. اين كار در چه مقطعي از تحصيلات شما انجام شد؟ چطور شد كه كليني را انتخاب كرديد؟ كدام اساتيد در اين كار مشوق يا راهنماي جنابعالي بودند؟
رساله من درباره كليني در واقع رساله اخذ درجه ديپلم عالي مدرسه مطالعات كاربردي سوربون است. در اين مدرسه قبلا اين‌طور بود كه پيش از دكترا بايد دوره ديپلم عالي را مي‌گذرانديد. چيزي شبيه مستر دوم (يا فوق ليسانس). اين رساله را من زيرنظر پروفسور امير معزي نوشتم و در سال 2006 از آن دفاع كردم. در هيات ژوري دفاع آن‌هم استاداني مانند پير لوري شركت داشتند. 
   در مورد جايگاه و اهميت شيخ كليني در مقايسه با ساير محدثان بزرگ شيعي نيز توضيح دهيد. فكر مي‌كنيد آيا بايد او را بزرگ‌ترين يا مهم‌ترين محدث شيعي دانست؟ وجه تمايزي كه ميان كليني با محدثاني چون شيخ صدوق وجود دارد، چيست؟
كليني بي‌ترديد مهم‌ترين محدث تاريخ تشيع است و اثرش «الكافي» مهم‌ترين كتاب حديث شيعه و بل مهم‌ترين سرچشمه مكتب تشيع امامي است. متأسفانه ما هنوز تحقيقات متنوع و جامعي درباره اين كتاب انجام نداده‌ايم. 
  پايان‌نامه دكتراي شما در سوربن درباره منابع انديشه امامت و غيبت در تشيع امامي بوده است. لطفا در اين مورد نيز توضيح دهيد. 
 رساله دكتراي من در اين زمينه بود و بعدا در قالب يك كتاب از سوي انتشارات بريل منتشر شد. رساله‌هاي دكتري در دانشگاه‌هاي غرب تنها حاصل بخشي از آن چيزي است كه شما طي تحصيل فرا مي‌گيريد. رشته تحصيلي من در مدرسه مطالعات عالي سوربون، فلسفه و تاريخ اديان بود و اين بدين معناست كه من همانند ساير دانشجويان سوربون بايد درباره انواع تفكر فلسفي قديم و جديد و نيز تاريخ اديان و مذاهب و مكاتب فكري و فلسفي و ديني مطالعه و سر كلاس‌هاي زيادي روزانه شركت مي‌كردم. بستر اصلي هم بررسي تاريخي است؛ يعني از نقطه‌نظر تاريخ باورها و ايده‌ها. اما رساله دكتري در واقع زمينه‌اي را فراهم مي‌كند تا شما به شكل كاربردي و عملي آن مطالعات عام را در يك موضوع معين و با طرح چند مساله و دشواره و بر پايه منابع قديم و با نظر به تاريخ تحقيقات جديد در اين حوزه‌ها پياده كنيد. بنابراين عنوان و موضوع رساله، گستره مطالعاتي شما را دقيقا بازتاب نمي‌دهد. 
  كتاب «تشيع امامي در بستر تحول» شما كه چند سال پيش توسط نشر ماهي منتشر شد، آيا به نوعي برآمده از پايان‌نامه دكتراي شما است يا نه اساسا كار متفاوتي بوده است؟
 خير آن مجموعه‌اي از مقالات قديم من بود. بنا بود همه مقالاتي كه تا پيش از رفتن به اروپا در مجلات مختلف منتشر كرده بودم همراه با چند مقاله جديد در سه مجلد تحت عنوان كلي تاريخ باورها و مكتب‌ها در اسلام و ايران منتشر شود. 
  شما بعد از دوره دكتري، فرانسه را ترك مي‌كنيد، به آلمان مي‌رويد و در دانشگاه برلين در مقطع پست‌دكتري و در رشته «علوم عقلي در اسلام سده ميانه» مشغول به كار مي‌شويد. چطور شد كه اين گزينه را انتخاب كرديد و به برلين رفتيد؟ 
بله من اپريل سال 2009 در سوربن از رساله دكتراي خود دفاع كردم. همان اپريل براي دو هفته دعوت شدم به دانشگاه پرينستون براي ارايه يك سخنراني دانشگاهي؛ آن سفر اول من به امريكا بود. در همان سفر به موسسه مطالعات پيشرفته پرينستون هم سري زدم و با آنجا از نزديك آشنا شدم. همان سال از ماه ژوئن به عنوان دوره پست داك به دانشگاه آزاد برلين رفتم. اين توضيح شايد براي خوانندگان و نظام دانشگاهي ايران مفيد باشد: در اروپا الان خيلي سال است كه شوراي اروپا بودجه‌اي را براي كشورهاي عضو اتحاديه اروپا پيش‌بيني كرده در راستاي تقويت بنيه علمي دانشگاه‌هاي اروپا در رقابت با دانشگاه‌هاي امريكا. هر محقق و استاد دانشگاهي مي‌تواند به شرط آنكه دانشگاهي در خود اروپا ميزباني انجام پژوهش را قبول كند براي گرنتي كه در چارچوبي به نام ERC داده مي‌شود و بدان معروف است اپلاي كند. به اين معنا كه بايد طي چند ده صفحه پروژه تحقيقاتي خود و جزييات آن را تعريف كند و نشان دهد كه توانايي انجام يك پژوهش در چارچوب يك كارگاه گروهي همراه با چند محقق ديگر را دارد. سالانه صدها از اين پروپوزال‌ها در رقابتي نفسگير شركت مي‌كنند و تعدادي هم برنده مي‌شوند. پروپوزال‌ها در يك روند داوري چند مرحله‌اي انتخاب مي‌شوند. معمولا سالانه دو، سه مورد هم به مطالعات اسلام‌شناسي يا مطالعات شرق‌شناسي به معناي عام‌تر اختصاص مي‌يابد. بعد وقتي دانشگاه ميزبان و محققي كه برنده شده بودجه را دريافت كرد براي شغل‌هاي پيش‌بيني‌شده اعلان مي‌دهد و اشخاص مي‌توانند اپلاي كنند. معمولا در هر مورد دو تا سه نفر هم براي پست داك پذيرفته مي‌شوند. من براي پروژه مطالعه در متون فلسفي و كلامي به عنوان پست‌داك اپلاي كردم و پذيرفته شدم. حدود چهار سال و نيم در آلمان به همين دليل بودم؛ در دانشگاه آزاد برلين كه در واقع ميزبان اين پژوهش بود. اصولا يكي از مهم‌ترين راه‌هاي پيدا كردن شغل در رشته‌هاي دانشگاهي در اروپا همين چارچوب يادشده است و به عنوان شغل پست‌داك بعد از دكتري فرصتي به انسان داده مي‌شود كه زمينه پژوهشي خود را در دو جهت دنبال كند: يكي رساله دكتراي خود را تكميل كند و نظراتش را به صورت پخته‌تري پرورش دهد تا زمينه براي انتشار آن به صورت كتاب فراهم شود و از ديگر سو دست‌كم در يك زمينه ديگر مرتبط اما متفاوت به پژوهش بپردازد. هدف اين است كه خود را براي تدريس و پژوهش در دايره گسترده‌تري از مطالعات آماده كند. مثلا اگر روي حقوق اسلام كار مي‌كرده فرصتي پيدا كند كه مقداري هم روي تاريخ اسلام يا فلسفه اسلامي كار كند. 
  ظاهرا تا اينجا تحصيلات دانشگاهي شما چندان تاريخي نيست و بر فلسفه و اديان متمركز است. درست است؟
در مدرسه مطالعات عالي سوربون شما مختار هستيد كه به شكل آزاد سر درس‌هاي مختلف برويد. من هم علاوه بر درس‌هاي دپارتماني كه دانشجويش بودم (دپارتمان اديان) سر درس‌هاي دپارتمان‌ها و دانشكده‌هاي ديگر در دانشگاه پاريس و از جمله پاريس چهار و نوول سوربون و جاهاي ديگر مي‌رفتم. در خود بخش مطالعات اديان در مدرسه عالي سوربون درس‌هايي براي تاريخ اديان كتاب مقدس و تاريخ اديان ايراني و همچنين تاريخ فلسفه‌هاي كهن و ... و متن‌خواني در اين رشته‌ها تشكيل مي‌شد و من تا آنجا كه ممكن بود شركت مي‌كردم. 
  بعد از پايان دوره پست‌دكتري هم در همين دانشگاه آزاد آلمان به تدريس اصول فقه و تاريخ علم كلام مي‌پردازيد. اين دوره تا چه سالي ادامه پيدا كرد؟
 در فاصله همان حدود پنج سال آنجا بود كه علاوه بر پژوهش دو سال هم تدريس كردم. 
  يك سوال هم در مورد زبان بپرسم. شما علاوه بر فارسي به واسطه تحصيلات حوزوي و مطالعات اسلامي بر زبان عربي مسلط هستيد. اما در زبان‌هاي فرانسوي و آلماني – علاوه بر انگليسي- آنقدر تسلط داشته‌ايد كه در دانشگاه‌هاي اين كشورها بياموزيد و بياموزانيد. اين توفيق شما در فراگيري مهم‌ترين زبان‌هاي علمي در جهان چطور رقم خورد؟ چون واقعا ساده نيست. از روي علاقه بود؟ يا از سر اجبار؟ آيا پيش از مهاجرت به اين كشورها زبان‌شان را فرا مي‌گرفتيد يا پس از مهاجرت دوره‌اي را به فراگيري زبان اختصاص مي‌داديد؟
 من تا قبل از اينكه براي ادامه تحصيل به فرانسه بروم هيچ زبان اروپايي را در حد مورد نياز براي تحصيل در دانشگاه‌هاي اروپا نمي‌دانستم. چند باري تلاش كردم انگليسي يا آلماني را فرا بگيرم و مقداري هم پيش مي‌رفتم اما هر بار به دليل گرفتاري‌هاي ديگر آنها را كنار مي‌گذاشتم. چنانكه بالاتر اشاره كردم در فرانسه نخست بايد زبان فرانسه را مي‌آموختم. بعد از آن مدتي در كلاس‌هاي زبان كمبريج شركت كردم. آلماني را هم مدتي قبل از اينكه به آلمان بروم در همان پاريس با يكي از همشاگردي‌هاي دانشگاه سوربون در حد نياز كار مي‌كردم. كلا استعداد زبان من مطلقا خوب نيست و واقعا چيز زيادي نمي‌دانم. عربي را علاوه بر اينكه در دروس حوزوي خواندم در مدرسه علوي هم خيلي خوب آن را درس مي‌دادند. در آنجا چندين استاد زبان عربي داشتيم كه حقيقتا در آموزش اين زبان خبرگي داشتند. بعد هم خب حدود يكسالي در لبنان بودم و آنجا سعي كردم روي تكلم زبان عربي كار كنم. سفرهاي زيادي هم در طول دهه هفتاد و اوايل هشتاد به كشورهاي مختلف عربي و از جمله علاوه بر لبنان به سوريه و يمن و جاهاي ديگر داشتم. اما با اين همه اين امور با تخصص در اين زبان‌ها فرق مي‌كند و من هنوز طلبه‌اي ابجدخوان در زبان‌هاي غير مادري هستم. 
  غير از فرانسه و آلمان آيا در ديگر كشورهاي اروپايي سابقه تحصيل يا تدريس يا فرصت‌هاي مطالعاتي داشته‌ايد؟
براي ارايه سخنراني و كنفرانس به تعدادي از كشورهاي اروپايي رفته‌ام، از جمله انگلستان و اسپانيا و اتريش و .... اما براي تدريس مستمر يا به عنوان شغل دانشگاهي تنها در آلمان و امريكا سابقه دارم. البته قبل از اينكه به اروپا بروم مدتي كوتاه در دانشگاه قرقيزستان در بيشكك تاريخ تمدن اسلام و ايران را درس مي‌دادم. در ايران هم در قم و تهران در برخي دانشگاه‌ها درس داده‌ام. براي شركت در كنفرانس‌ها گاهي به كشورهاي عربي يا تركيه هم رفته‌ام. 
  از چه زماني و چه شد كه به امريكا مهاجرت كرديد؟
من سال 2012 براي مدرسه مطالعات تاريخي موسسه مطالعات پيشرفته واقع در شهر پرينستون براي يك مدت ده‌ماهه اپلاي كردم و به عنوان عضو هيات علمي كوتاه‌مدت آنجا انتخاب شدم. البته در سال 2014 درخواست تمديد كردم و بعد از دو، سه سال عضو بلندمدت آنجا شدم. از سال 2020 هم عنوان شغلي من به ويزيتيگ پروفسور تغيير پيدا كرد و تاكنون در اين موسسه به پژوهش و نوشتن و تدريس مشغولم. 
  با كدام مستشرقان و اسلام‌شناسان مشهور و شخصيت‌هايي نظير مادلونگ و... سابقه دانشجويي يا دوستي و همكاري داريد؟
كما اينكه قبلا اشاره كردم در فرانسه در كلاس‌هاي درس استادان فرانسوي كه در مدرسه عالي مطالعات كاربردي سوربون يا در مركز ملي مطالعات علمي فرانسه يا دانشگاه پاريس درس مي‌دادند، آنچه مناسب حال علمي خود مي‌دانستم شركت مي‌كردم. در برخي كنفرانس‌ها يا كلاس‌هاي كلژ دوفرانس و دانشسراي عالي (اكول نورمال) هم كه هر دو خيلي مقام ممتازي در فرانسه دارند شركت مي‌كردم. يكي از بهترين راه‌هاي استفاده از محضر اين استادان و محققين شركت در كنفرانس‌ها يا وركشاپ‌هاست. در فرانسه و بعد در آلمان و امريكا معمولا تلاش مي‌كردم اگر سخنراني، درسگفتار يا لكچر قابل استفاده‌اي در حوزه مطالعات تاريخي يا مطالعات اسلام يا فلسفه و اديان قديم ارايه مي‌شود شركت كنم. در اين جلسات و طي همه اين 20 سال، خب تقريبا محضر بيشتر نام‌هاي آشنا در اين حوزه‌ها را درك كرده‌ام. در موسسه مطالعات پيشرفته معمولا هفتگي جمع مي‌شويم و به سخنان يكي از استادان كه آخرين تحقيقات خود را عرضه مي‌كند گوش مي‌دهيم. اين خود مجالي براي بحث و گفت‌وگو و آشنايي با حرف‌هاي تازه است. مثلا قبل از اينكه بيماري كوويد شروع شود يك چند ماهي آقاي كريستين روبن سلسله‌درس‌هايي براي تاريخ شبه‌جزيره ماقبل اسلام و نحوه خواندن گرافيتي‌هاي به دست آمده و نتايج تحقيقات درازمن خود در اين زمينه ارايه مي‌داد كه من همراه تني چند از استادان آنجا و استادان دانشگاه پرينستون در آن درس‌ها شركت مي‌كرديم. با آقاي مادلونگ چند كار مشترك در تصحيح متن كلامي انجام داده‌ام. 
  با آقاي دكتر مدرسي طباطبايي هم آشنايي و دوستي داريد. بفرماييد اين آشنايي كي و چگونه آغاز شد؟ 
با آقاي مدرسي ما از لحاظ خانوادگي مرتبطيم و ارتباط خانداني ما قديمي است. اما در مورد خود من چنين بود كه نخست با آثارشان آشنا شدم. يعني اول با كتاب زمين در فقه اسلامي و بعد ديگر آثارشان كه آن سال‌ها آنها را مي‌خواندم. در سال 69 شمسي بود كه نخستين‌بار ايشان را در منزل دايي خود مرحوم علامه سيد عبد العزيز طباطبايي ديدم و همانجا باهم رفيق شديم. اين ارتباط بعدها گسترش پيدا كرد و ايشان هرباري كه ايران مي‌آمدند من ايشان را مي‌ديدم. البته از سال 81 شمسي كه من براي ادامه تحصيل به فرانسه رفتم اين ارتباط كم شد و عملا چند سالي من از ايشان خبر مستقيمي نداشتم اما آثار تازه ايشان را مي‌خواندم. به تازگي هم شنيدم كتابي درباره امام صادق (ع) منتشر كرده‌اند. 
   تاكنون از شما كتاب‌هايي و از جمله «بررسي‌هاي تاريخي»، «بررسي‌هاي تاريخي ديگر»، «تشيع امامي در بستر تحول» و «ميان كلام و فلسفه» منتشر شده است. غير از كتاب دو جلدي «علماي ابرار» كه شامل جلسات بيست‌گانه درس‌گفتارهاي حضرتعالي است، آيا كار ديگري هست كه در شرف انتشار باشد؟
اينها كتاب‌هاي فارسي من است. كتاب‌هايي كه به دليل وظيفه دانشگاهي در اروپا و امريكا نوشته‌ام طبعا به زبان‌هاي اروپايي است؛ انگليسي و فرانسه. الان سه كتاب به زبان انگليسي و چهار كتاب به زبان فارسي در دست ناشرهاي مختلف دارم. اميدوارم به لطف الهي برخي از آنها تا پايان امسال در دسترس قرار گيرد. 
  كتاب «تشيع امامي در بستر تحول» تاكنون جلد يكش منتشر شده است. جلد دوم چه زماني به چاپ خواهد رسيد؟
والله جلد دوم الان سال‌ها است آماده است. جلد سومي هم البته خواهد داشت. 
  فكر مي‌كنيد «علماي ابرار» ان‌شاءالله كي و توسط كدام ناشر منتشر شود؟
اين كتاب در مرحله ويرايش و آماده‌سازي است و شايد حدودا شش ماهي هنوز كار داشته باشد. 
  در پايان اگر موضوع يا موضوعاتي هست كه پرداختن به آنها مهم است اما در اين گفت‌وگو به آنها پرداخته نشد خودتان بفرماييد.
 والله مطلب خاصي نيست. از جنابعالي و خوانندگان محترم اين گفت‌وگو تشكر مي‌كنم. زندگي من البته نكته جالب توجهي نداشته و ندارد. بيشتر سعي كردم به نكاتي بپردازم كه شايد براي آشنايي با فضاهايي علمي كه اندك تجربه‌اي در آنها داشته‌ام مفيد باشد. به هرحال عذر تقصير مي‌برم به محضر الهي. خداوند عاقبت همه ما را ختم به خير گرداند و عمل ما را مرضي درگاه خودش قرار دهد؛ بمحمد وآله الطيبين.


   دلبستگي به تاريخ از دوره راهنمايي در وجود من شكل گرفته بود منتهي تا سال‌ها تنها جنبه‌هاي تاريخ مذهبي براي من جالب توجه بود. تقريبا هر چه بتوان ادبيات روز مذهبي در آن سال‌ها تلقي كرد و براي نوجواني در دوره راهنمايي و دبيرستان قابل فهم باشد را آن سال‌ها خواندم. طبعا در آغاز نوشته‌هاي ساده‌تر مرحوم آقاي مطهري يا كتاب‌هاي انتشارات در راه حق و بعدتر كتاب‌هايي مانند شب‌هاي پيشاور يا آثار ترجمه شده علامه اميني يا علامه عسكري و مرحوم سيد جعفر شهيدي و خيلي ديگر. اما از اواخر دوره دبيرستان و به ويژه از وقتي كه با مركز دائره‌المعارف بزرگ اسلامي همكاري را آغاز كردم، خواندن كتاب‌هاي تاريخ به‌طور عام را گسترش دادم. از نوشته‌هاي استادان زرين‌كوب و عباس زرياب تا عباس اقبال و مجتبي مينوي و علامه قزويني و سيد حسن تقي‌زاده و غيره و نيز ترجمه‌هاي آن نسل‌ها از كتاب‌هاي خاورشناسان غربي. تقريبا كمتر كتاب و نوشته‌اي از استادان آن چند نسل از علامه قزويني بدين سو تا مرحوم عباس زرياب خويي و احمد تفضلي و حتي يك نسل بعد از اين طبقات نباشد كه در حوزه تاريخ ايران يا مطالعات تاريخي دين و فرهنگ و ادبيات فارسي منتشر شده باشد و من آنها را تماما يا عمدتا نخوانده باشم. البته كتاب‌هاي هم‌نسلان خودم را هم مي‌خواندم. مثلا نوشته‌هاي آقاي جعفريان و برخي رفقاي ديگر را. اينها همه شوق به تاريخ را در من روزافزون مي‌كرد. 


   اصولا براي كسي كه در يك سنت آخوندي زيست مي‌كند و در يك خانواده روحاني به دنيا آمده باشد دسترسي به استادان و استفاده از محضر آنان حتي به شكل درس‌هاي خصوصي بسيار آسان‌تر است و من هم از اين جهت بخت همراهم بود و با بسياري از علماي طراز اول تهران آن سال‌ها ارتباط داشتم.
   مقالاتي را كه در ايام جواني مي‌نوشتم قبل از چاپ با مرحوم پدرم به بحث مي‌گذاشتم. مثلا براي كنگره شيخ مفيد در سال 72 شمسي در قم دعوت شده بودم و مقاله‌ام كه درباره اختلافات اصولي‌ها و اخباريان در دوره او بود را براي مرحوم پدرم خواندم و ايشان مواردي از آن را اصلاح فرمودند. 
   از سنين نوجواني در درس‌ها و سخنراني‌هاي علمي و تاريخي و ديني عده‌اي از علماي تهران و از جمله مرحوم آيت‌الله سيد محمدحسين طهراني معروف به لاله‌زاري (در بحث‌هاي امام‌شناسي كه مدتي در تهران ايراد مي‌كردند) و مرحوم علامه سيد مرتضي عسكري (كه خب با ايشان نسبت سببي نزديكي داريم) و نيز مرحوم آيت‌الله شيخ جواد كربلايي (در ايام ماه مبارك و شب‌هاي جمعه و غيره در درس‌هاي شرح زيارت جامعه و غيره) و عده‌اي ديگر شركت مي‌كردم و اين عالمان علاقه به تاريخ و علم كلام و فلسفه و تاريخ عقايد را در من ايجاد كردند.


    مرحوم پدرم حضرت آيت‌الله حاج شيخ ميرزا محمود انصاري‌قمي در نجف درس عموم مراجع و مدرسين از دوره بعد از مرحوم آيت‌الله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني را درك كرده بود اما به‌طور خاص از شاگردان نزديك و ملازمان مرحوم آيت‌الله العظمي خويي قلمداد مي‌شد. ايشان بخش اعظم تقريرات اصول و مكاسب آيت‌الله خويي را مرقوم فرموده بودند كه هنوز منتشر نشده است.
   مادر من نواده دختر بزرگ مرحوم صاحب عروه آيت‌الله العظمي سيد محمدكاظم طباطبايي‌يزدي بود.
   بنده از دوره راهنمايي كه بودم، ادبيات عرب را آغاز كردم. از همان زمان در فصل تابستان و نيز بعدازظهرها در ايام درسي به مدرسه مجتهدي كه در خيابان ري است و نزديك به منزل ما بود، مي‌رفتم. بعدا در دبيرستان علوي هم در برنامه‌هاي فوق‌العاده ادبيات عربي شركت كردم و تا قبل از ديپلم ادبيات عرب و منطق را تمام كرده بودم و مقداري هم فلسفه و فقه و اصول خوانده بودم.
   به دو دليل من موفق به اخذ درجه ليسانس نشدم: نخست اينكه آن سال‌ها تحصيلات حوزوي را به ‌شدت دنبال مي‌كردم و همزمان در مركز دايره‌المعارف بزرگ اسلامي مشغول به كار بودم و فرصت كافي براي تحصيل در دانشگاه برايم فراهم نبود. البته دلايل ديگري هم داشت و به هر حال سال 73 از دانشگاه تهران انصراف دادم با اينكه اگر مي‌ماندم، مي‌توانستم دوره ليسانس را خيلي زود تمام كنم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون