مصائب تن، دغدغههاي جان و زندگي در جهان برآمده از اميد
اينبار به بهانه كمك به درمان يك بيماري مزمن و صعبالعلاج آمده است هم «سرمايهاي سرطاني» از جنس سرمايه ترميمكننده و شتابدهنده نديدم.
آن «فهم و حس جديد فردي» و اين سرمايه «جديد و اثرگذار اجتماعي» زبان گفتن و شنيدن را براي من بيمار و جامعه پيرامونيام سادهتر كرده است؛ گويي حرف همديگر را در دنيايي نو ساخته بهتر ميفهميم يا با همديگر جهاني متفاوت را كشف كردهايم. اينجاست كه به عنوان كسي كه براي ارتباطات و گفتوگو نقشي ويژه و راهگشا قائل است به اين دريافت رسيدهام كه ميتوان از «ارتباطات سرطاني» نيز حرف زد.
2) آنچه اين ايام ميگويم يا مينويسم سخن و نوشتهاي برآمده از ذهن و زبان يك محقق نيست. تجربهها و واگوييهاي بيماري است سرطاني كه گاه خود هم قادر به نوشتن آنها نيست. دريافتهايي است از روي تخت شيميدرمانيهاي پرحجم يا اقامت در آيسييوهاي بيمارستاني و انجام جراحي ويپل يكي از دشوارترين جراحيهاي جهان به همين دليل اين دغدغهها را در شمار موضوعاتي بدانيد كه نيازمند واكاوي و نقد از سوي محققان و كنشگران است. طبيعتا در چنين شرايطي نه دسترسي به منابع متقن و دست اول هست و نه فرصت گفتوگوهاي عالمانه. اين نوشتار هفدهم را هم هنوز با همان رنگ و بوي بيمارستاني بخوانيد گرچه در بيمارستان نيستم. درمانم در خانه در امتداد همان بخش دوم زندگي در «جهان پس از جراحي» است. اميد دارم با بهبودي نسبي بتوانم تجربه فردي و اجتماعيام را از اين مرحله درمان با گفتوگوي بيشتر با پزشكان و صاحبنظران و مشاهدات وسيعتر از روند بيمارستان در شيراز و وضعيت بيمارهاي سخت و بيماران صعبالعلاج به صورت مستدلتر عرضه كنم. از جمله قصد دارم در مدت اقامت در اين شهر، بيمارستان پيوند بوعلي سينا را از نزديك ببينم و درباره نماد و نهاد اميدبخشي از ورود جامعه جديد مدني ايران به عرصه دانش برجسته پيوند اعضا و تلاش براي كاهش رنجهاي درماني و اجتماعي و اقتصادي مردم گفتنيهايي بنويسم. بايد به خلق اين سرمايههاي بزرگ ملي كه به همت پزشكان بلندآوازه و دردمندي چون استاد ملك حسيني (پدر پيوند كبد در ايران) و جراحان زبردست پيوند و نيكوكاران خيرانديش به انجام رسيده است، نگاهي ديگر داشت و آن را همتراز افتخارات ديگر ملي به شمار آورد.
3) در نوشتار پيشين كه به «سرطان، و جراحي جهانهاي بعد» پرداختم، به بخشي از تجربهام از زندگي در آيسييو بيمارستان مركزي شيراز (امارآي) اشاره كردم، بخشي كه آن را ميتوان حلقهاي از «مصائب بدن» و پديدارشناسي بيماريهاي مزمن رواني و اجتماعي در وضعيتي خاص از درمان دانست. پزشكي انسانمدار و طبيعتا بيمار محاط در آن حوزه از درمان نميتواند به سادگي وارد آيسييو يا از آن خارج شود. براي من زندگي چهارروزه در ميانه بيهوشي و هوشياري آيسييواي، شبيه به زندگي در عالمي متفاوت بود. عالمي كه قطعا تبيينهاي علمي دقيق و همهجانبهاي دارد، اما به يقين براي هر مريضي و بيماري انگارههاي متفاوتي ميآفريند. پزشكان به درستي پيش و پس از عمل جراحي گفتند كه بيهوشي اقدامي معادل فراموشي موقت است. اما پرسشي كه براي من پس از همان بيهوشي پردامنه باقي است، چگونگي بازگشت به روياها و تخيلهاي فراموشنشده است. در آن عالم برزخي مدام با دو تصوير همراه بودم. نخست تصوير برادر معلولم مهدي كه پيش از من در مشهد به آيسييو رفت و هنوز هم پس از سي و چهار روز زندگي دشوار را ميان درد و نگراني تجربه ميكند و دوم مادرم كه براي من هميشه نقش معلم و مراد داشته و با دغدغههاي بسيار مراقبت مدام و كامل از او را به من و خواهرانم سپرده بود.
مادرم با وجود اينكه در 94 سالگي درگذشت. به گفته خانم دكتر سوسن شريعتي با همان سن و سال «احساس يتيمي» را برايم به جا نهاد و گمان ميكنم كه آن حس از ناخودگاه من حتي در بيهوشي جدا نشد. مهدي را نيز به خاطر وضعيت خاص ذهني و جسمي كه داشته و دارد و به واقع تجسم محبت، مظلوميت، رفاقت به دور از منفعت با همه است و به ناگاه از سوي بيماري كروناي حاد شده است، نتوانستهام حتي در آيسييو فراموش كنم و دغدغهاش را با ديدن او در پايين پلههاي دور و دراز آبانبار كهنه به همراه داشته باشم؛ دغدغه تخت مدرن آيسييو در آبانباري سنتي و متروكه؟ نميدانم اين تصور و تخيل به چه معناست و تقدير با او و ما چه خواهد كرد. اگرچه بنا به لطف خداوند و دلسوزي بيانتها و توان و تجربه پزشك دردآشنا و حاذق و مسووليتشناس دكتر صداقت و همكارانش در آيسييوي بيمارستان امام رضاي مشهد اميدوارم اما جايي ويژه براي دغدغههاي جديد جان باز كردهام.
طبيعتا به ميزاني كه درمان من پيش ميرود و چيرهدستي و توانمندي پزشك جراحم دكتر نيكاقباليان و همكار پيگيرش دكتر رزمي بايد به «رنجهاي جان» كه دور و نزديك فردي و اجتماعي مرا فرا گرفته است، با كشف و خلق ظرفيتهاي اميدآفرين اهتمام ورزيد. من درگير مصائب تنم ولي عبور از رنجهاي جانناگزير است براي كسي كه مبتلا به هر نوع بيماري سخت باشد، پديدارشناسي مصائب بدن بعد از عمل جراحي بايد توام با كاهش رنجهاي جان باشد. بدن زيسته در بيماري پس از آنكه با عمل جراحي از درد و رنج رها ميشود، به تعبير پديدارشناسان بدني شتابزده است كه نيازمند آسيبشناسيهاي فراوان از جمله آسيبهاي نهفته در روان و جامعه است.
4) وضعيت درد پس از جراحي سخت براي من معبري براي وقوف به بدن و ظرفيت تحمل انسان براي عبور از سختيهاست. درد را ديگر مقولهاي پيچيده و تناقضآميز ميبينم كه گاه همچون يك «لذت» يا حداقل «قدرت» اميد داشتن به خلق جهاني آسودهتر است. از اين رو ميتوان از مصائب بدن و همنشيني با دردهاي سخت آموخت كه براي عبور از هر جهان پر بيم و هراسي كه در پيش روست، راههايي فراتر از تصورها و تواناييهاي ما وجود دارد. خداوند بر پايه توان نهفته در انسان و اجتماع وضعيت و شرايطي متفاوت با جهان زيستهاي متعارف ميآفريند كه در آن نهتنها «مصائب تن» بلكه «رنجهاي جان» نيز در وجهي پذيرفتني ميشوند بلكه «زندگي در جهاني برآمده از اميد» ميداني نو براي زندگي و تكاپو در افقي «پساسرطاني» سامان مييابد.