درنگي بر «پيرزن جواني كه خواهر من بود» رمان صمد طاهري
شكست كليشه «خير» و «شر» در ذهن «اثيري»
شيرين ورچه
يكي از نكات قابل توجه در اغلب داستانهاي صمد طاهري، زبان قصهگوي اوست. داستانهايش با ضرباهنگي دلنشين پيش ميرود. راوي رمان «پيرزن جواني كه خواهر من بود» (نشر نيماژ) پرويز است. در پاراگراف اول، راوي قصهاش را با معرفي صديقه و صديقه شروع ميكند. يكي كه خواهرش بود و وروره جادو و زشتترين دختر دنيا و صديقه دوم كه او هم وروره جادو بود و شبها به خوابش ميآمد و خوشگل اما خواهرش نبود.
از همان آغاز با دوگانه صديقه روبرو هستيم. صديقه واقعي و صديقه خيالي، ذهني، افسانهاي يا شايد اثيري. پرويز از همان كودكي با قصههاي خواهر زشترو به خواب ميرود. شبادراري دارد. او از خواهرش بيزار است اما صديقه مهر و حمايتش را از او دريغ نميكند. بستر آغازين رشد و بلوغ او با تحقير ضمني پدر و آقاي رحماني، ناظم مدرسه شكل ميگيرد. خواهر و برادرش مقبول پدر هستند اما پرويز تحقير ميشود. او از تنها كسي كه به او مهر ميورزد، بيزار است. به نظر ميرسد شرايط زيستي راوي، ذهن مخاطب را به اين سمت ميبرد كه صديقه دوم ميتواند برساخته تخيلات پرويز باشد كه رفتهرفته در تاروپود زندگياش تنيده ميشود و هيچكس از حضورش خبر ندارد جز او.
از آنجايي كه داستانهاي صمد طاهري اغلب سمت و سوي رئاليستي با مسير يك خطي روايت و زباني قصهگو پيش ميرود، تلاش نويسنده در اين اثر براي تغيير و حركت به سويههاي ديگر داستاننويسي، قابل تامل است. او با قرار دادن يك شخصيت غيرعادي در دنياي عادي شخصيت اصلي، تجربهاي متفاوت را رقم ميزند.
وِروره جادوي پرويز، با بلوغ و بزرگشدن او آهسته رشد ميكند. هيچكدام از شخصيتهاي ديگر داستان از حضور او مطلع نيستند. پرويز با ستم رحماني و بغض فرو خورده از مقايسه خود با خواهر و برادرش و نگاه تحقيرآميز و اعلام بيكفايتياش از جانب پدر بزرگ ميشود. او بزدل و ترسوست. توانايي ايستادگي در برابر ستمگر داستان را ندارد و به جاي ايستادگي، در او حل ميشود و با شكنجهگر خود هممسير ميشود. روند رشد شخصيت با غُده بغض و كينه رشد ميكند و رفتهرفته مراتب و عواطف انساني خود را از دست ميدهد.
جاگذاري شخصيتها در كنار پرويز طبق آنچه از طاهري انتظار ميرود، چشمگير است. ديالوگها در اين اثر به خصوص جايگاه مهمتري نسبت به داستانهاي پيشين او پيدا كرده و به مدد شخصيتپردازي ميآيد. لحن كنايهانداز و متلكگوي پدر، نمونه بارز آن است. زبان و لحن پرويز نيز به طرز هوشمندانهاي با روند رشد و تجربه زيستهاش، شكل و قوام پيدا ميكند. ما هم چنان صديقه اغواگر وروره جادو را زاييده ذهن پرويز ميپنداريم كه با سير حركت او در بازه زماني داستان، گويي تبديل به نوعي شيزوفرني ميشود و با توجه به پيشينه خرافي وروره جادو، سمت و سوي موهوم و ذهني پيدا ميكند؛ اما در قسمتهاي پاياني اثر است كه رويت و درك حضور زن اغواگر، به غير از پرويز، به صديقه خواهر و داييقاسم، ما را دچار غافلگيري ميكند. بايد اين پرسش را مطرح كرد كه اين غافلگيري از چه نوع است؟ آيا آشكار شدن اين موجود در قسمتهاي پاياني نوعي تخطي از مولفههاي برساخته در شاكله كلي است و تمام آنچه را در طول داستان با آن هم سو شده بوديم زيرسوال ميبرد و باورپذيرياش را مشكل ميكند، يا از نوع غافلگيري هوشمندانه است؟
دايي قاسم براي كوچ به زادگاهش پيروزآباد، به پرويز التماس ميكند و او هم با آتشزدن مو يا پر، صديقه اغواگر را ظاهر ميكند و سپس آن دو را با دوچرخه دايي، روانه گذشته پيروزآباد ميكند. پذيرش بيچون و چراي صديقه وروره جادو و سير حركتشان در ناممكن، يك نوع چرخش ناگهاني است كه از قاعده و منطق روايي اصلي رمان بيرون ميزند و مولفههاي فانتزي به خود ميگيرد. هم رجعت به پيروزآبادِ گذشته و هم ظاهر شدن فردي غيرعادي در جهان عادي كه تا پيش از آن فقط براي پرويز قابل مشاهده بود. اگر مقدمات آن در مراحل پيش از ظهور عيني و مستقل از جهان ذهني راوي چيده ميشد، شايد از قاعده اصلي متن بيرون نميزد. علاوه بر آن، دوگانه صديقه از زاويه ديد و ذهن راوي، كه در طول داستان شمايلي استعاري به خود گرفته بود را تحت تاثير قرار ميدهد.
نكته ديگري كه اثر را به چالش ميكشد، فصلبندي و ساختار ضمني است كه با نامگذاري هر فصل به قاعده بايد شكل بگيرد. در واقع فصل در رمان ميتواند گسستهايي مكاني، زماني يا هر دو باشد كه خواننده با به ريسمان كشيدن آن ميتواند در زمانها و مكانهاي متفاوتي حركت كند و بهطور مستقل، دست به يكپارچگي سلسله وقايع علت و معلولي، به مضمون رمان دست يابد اما با مرور اين فصلبندي، و دقت در محتواي هر فصل متوجه ميشويم كه اگر عنوانها رابرداريم و فواصل فصل را نداشته باشيم، داستان با سير حركتي يك خطي پيش ميرود. تنها پرش زماني در فصل هفت رخ ميدهد كه بهطور مجزا، روايت جذابي است و حتي ميتوان گفت ميتواند داستان كوتاه مستقلي باشد اما علت اين بازگشت به زمان گذشته، در ساختار رمان مشخص نيست. بايد علت آن در ذهن راوي (پرويز) بوده باشد اما نه در فصل پيش از آن و نه بعد از آن، اين بازگشت و ماجراي سرقت مرغابيها كاركرد معنايي، نه در اسكلتبندي رمان تعريفي پيدا ميكند و نه بر اساس روند ذهن راوي از وجه يادآوري خاطرهها.
در واقع اگر پرويز را از كودكي تا بزرگسالي و پايان داستان با حذف عنوان فصلها دنبال كنيم، جابهجايي مكان داريم اما جابهجايي زمان نداريم مگر همان فصل هفت. به قاعده خاطره اين فصل ميبايست به دليلي به زمان گذشتهاش حركت كند اما علت اين بازگشت روشن نيست و آن ترتيب سادهاي كه اغلب عنوانها بر اساس اهميت خرده پيرنگ آن فصل، و تاثيرگذارياش بر شخصيت پرويز را به مخاطب نمايش ميدهد، به هم ميريزد.
نكته سوم، حضور سگ در داستانهاي صمد طاهري و به خصوص در اين رمان است. ادي، سگ آلبرت كه از زمان ورودشان به جهان داستان، از پرويز بيزار است. در تمامي سالهاي نوجواني تا زمان مرگ سگ، به او روي خوش نشان نميدهد. رابطه ادي و صديقه برعكس، مهري عميق را به تصوير ميكشد. عشق و محبتي كه گويي از صديقه دريغ شده و با مرگ پدر، بهطور كامل آن را از دست ميدهد. صديقه گويي محكوم به مهرورزي يكطرفه است و ادي جايگزين تمامي آن حفرههاي عاطفي و تنهايي اوست. صحنههاي بازي ادي با چادر معصومه يكي از درخشانترين و تاثيرگذارترين صحنههاست. بيكلام، عمق عاطفه را بهتصوير ميكشد. گرچه با گمانهزني سير زماني داستان، سن ادي از عمر معمول سگها فراتر ميرود اما حتي اگر چنين عمر طولاني هم در جهان واقع امكانپذير نباشد، به قدري حضورش معنادار است كه جايي براي اعتراض نميگذارد. مرگ ادي كه با كمك پرويز امكان داشت كمي به تعويق بيفتد با نهايت بيشرمي و قصاوت و توسل به دروغ از صديقه دريغ شد. ادي گويي پاره تن صديقه بود تا سگي كه صاحبش آلبرت باشد. با مرگ ادي، صديقه به بافتن جارو پناه ميبرد. رابطهاش با جهان بيرون، روز به روز گسستهتر ميشود. نقش ادي در طرح جاروها تكرار ميشود. صديقه و ادي در جاروها تكثير ميشوند.
صديقه، يكي از منحصر به فردترين شخصيتهاي داستاني است كه صمد طاهري به او جان بخشيده. شايد كه صمد طاهري در اين اثر، معناي كليشهاي خير و شر را شكسته باشد تا معناي جديدي بيافريند. صديقه با تمام مهجوريت و رنجي كه ميكشد، در ذهن خواننده حك ميشود. او و جاروهايي كه با نقش و طرح ادي تكثير ميشوند. گويي پرويز خلق شده است تا صديقه را به ما نشان دهد. موجودي اثيري كه زيبايي درونش بر زشتي بيروني او پيروز ميشود. «پيرزن جواني كه خواهر من بود»، با جنگلي از جاروهاي دستسازش در خانه ذهن ما ماندگار ميشود.