فراز و فرود رابطه آلاحمد
با حزب توده
محمود فاضلي
جلال آلاحمد يكي از شخصيتهاي فرهنگي- ادبي دهههاي 30 و 40 است كه بخشي از دوران جواني خود را با فعاليتهاي سياسي سپري كرد. به گفته آيتالله طالقاني «پدر ايشان از پيشنمازان خوشبيان و متعبد بود و تعبدش خشك بود. آدمي اهل دعا بود و در محلههاي جنوبي تهران مينشستند.» جلال خود درخصوص چگونگي تحصيل و سرخوردگياش از محيطها و مرامهاي مذهبي چنين ياد ميكند: «دبستان را كه تمام كردم (پدرم) ديگر نگذاشت درس بخوانم كه برو بازار كار كن تا بعد ازم جانشيني بسازد و من بازار را رفتم اما دارالفنون هم كلاسهاي شبانه باز كرده بود كه پنهان از پدر اسم نوشتم.» جلال در سال 1322 به اصرار پدر براي تحصيل علوم ديني رهسپار نجف ميشود، اما ديري نپاييد كه به ايران باز ميگردد و اين آغازي بود براي تشكيك در مباني ديني و مذهبي و البته پيش از آن جلال در سالهاي آخر دبيرستان با حرف و سخنهاي احمد كسروي آشنا شده بود.
آلاحمد در اوايل 1323 همراه با افرادي مانند اميرحسين جهانبگلو، رضا زنجاني، علينقلي منزوي و چند نفر ديگر به حزب توده پيوستند، چون يك قصه و يك ترجمه از او در مجله سخن چاپ شده بود، در اين حزب مورد تشويق قرار گرفت. در مدتي كمتر از چهار سال در رديف رهبران حزب توده قرار گرفت. آلاحمد از اين دوره زندگياش چنين ياد ميكند: «سه سال بود كه عضو حزب توده بودم. سالهاي آخر دبيرستان با حرف و سخنهاي احمد كسروي آشنا شدم. در حزب توده در عرض چهار سال از صورت يك عضو ساده به عضويت كميته حزبي تهران رسيدم و نمايندگي كنگره و از اين مدت دو سالش را مدام قلم زدم. در «بشر براي دانشجويان» كه گردانندهاش بودم و در مجله ماهانه «مردم» كه مدير داخلياش بودم و گاهي در «رهبر». اولين قصهام در «سخن» درآمد كه آن وقتها زير سايه صادق هدايت منتشر ميشد و ناچار همه جماعت ايشان گرايش به چپ داشتند و در اسفند همين سال «ديد و بازديد» را منتشر كردم. از اوايل سال 25 مامور شدم كه زيرنظر طبري «ماهانه مردم» را راه بيندازم كه تا هنگام انشعاب 18 شمارهاش را درآوردم. به دنبال اختلافنظر جماعتي كه ما بوديم به رهبري خليل ملكي و رهبران حزب كه به علت شكست قضيه آذربايجان زمينه افكار عمومي حزب ديگر زير پايشان نبود و به همين علت سخت دنبالهروي سياست استاليني بودند كه ميديديم كه به چه ميانجاميد.»
آلاحمد در كتاب «در خدمت و خيانت روشنفكران» زمينه انشعاب از حزب توده را چنين بيان ميكند: «روزگاري بود و حزب تودهاي بود و حرف و سخني داشت و انقلابي مينمود و ضد استعمار حرف ميزد و مدافع كارگران و دهقانان بود و چه شوري كه انگيخته بود و ما جوان بوديم و عضو آن حزب بوديم و نميدانستيم سر نخ دست كيست و جوانيمان را ميفرسوديم و تجربه مياندوختيم.»
جلال همچنين ادامه ميدهد: «تا قضيه مليشدن نفت و ظهور جبهه ملي و دكتر مصدق كه از نو كشيده ميشوم به سياست و از نو سه سال ديگر مبارزه در گرداندن روزنامههاي «شاهد» و «نيروي سوم» و مجله ماهانه «علم و زندگي» كه مديرش ملكي بود. علاوه بر اينكه عضو كميته نيروي سوم و گرداننده تبليغاتش هستم كه يكي از اركان جبهه ملي بود و باز همينجورهاست تا ارديبهشت 1332 كه به علت اختلاف با ديگر رهبران نيروي سوم، ازشان كناره گرفتم. آخر ما به علت همين حقهبازيها از حزب توده انشعاب كرده بوديم و حالا از نو به سرمان ميآمد.»
انورخامهاي دليل خروج آلاحمد از حزب توده را چنين توضيح داده است: «حزب توده در ابتدا حرفهايي ميزد كه در ايران تازگي داشت و اكثر جوانان بدون توجه به ماهيت حرفها و ارتباط آن با شوروي، جذب آن ميشدند. جلال هم مثل خيلي از افراد طرفدار حزب توده شد. بعد وقتي ماهيت آنها را ديد، دلزده شد و از حزب دور شد. شخصيت جلال اينگونه است، يعني هم نزديكياش به توده و هم دور شدنش از آن و نزديكياش به انشعابيون همينطور است. اول فكر كرد اين حزب ملي است، اما بعد كه ماهيت حزب را ديد، خارج شد.»
سرخوردگي از حزب توده چنان در ضمير آلاحمد تاثير نهاد كه در آثار گوناگون خود آن را بازتاب ميبخشيد و بيگمان بايد ريشههاي تغييرات بعدي او، خصوصا گرايش به سنت و نقش مذهب در جامعه را در اين سرخوردگيها كاويد، او به نيكي دريافته بود «اگر حزب توده شكست خورد و جبهه ملي نيز... به اين دليل است كه تمام اين حضرات با افكار وارداتي به ميدان سياست رفتند، دم از كمونيسم و سوسياليسم زدن (و تازه در خفا و نه بصراحت) و هيچ كوشش به كار نبردن براي تطبيق آن ايسمها بر شرايط محل با اساس معتقدات سنتي خلق در افتادن و در مجموع، اوضاع سياسي روحانيت را به هيچ گرفتن.
آلاحمد در ماجراي ملي شدن صنعت نفت فعالانه شركت جست و پس از مرداد 1332 از سياست كناره گرفت و دنبال كار تحقيق و تعليم رفت. براي احراز هويت ملي، «غربزدگي» را در 1341منتشر كرد. در سال 1347 بود كه اقدام به تشكيل كانون نويسندگان ايران كرد و كنگره هنرمندان دربار را تحريم كرد. با بروز تحولي عظيم در افكارش و روي آوردن به دين در سال 1343 به مراسم حج رفت و «خسي در ميقات» را نوشت. آلاحمد در ساعت چهار بعدازظهر هجدهم شهريور 1348 هنگامي كه در اسالم گيلان بود مرگي زودهنگام او را در ربود. به تعبير علي شريعتي، «مرگ جلال آلاحمد براي اين نسل و بهويژه براي روشنفكران راستين اين سرزمين نه تنها ضربهاي دردآور كه زياني سخت فاحش بود.»