درباره فيلم «تيتي» به كارگرداني آيدا پناهنده
بيژستي
شاهين محمديزرغان
تيتي خله يادآور بسِ فيلم شكستن امواج لارس فونتريه است. زن سادهدلي كه قرار است در مناسبات روابط انساني كه حول او شكل ميگيرند، نقش مهمي ايفا كند. شخصيتهاي سادهاي كه همين ويژگيشان محدوديت نميشناسد و قرار است مسير خود را حتي از راه خلبازي طي كنند، اما از همينجا ميتوان به تفاوت اين دو اشاره كرد. بسِ شكستن امواج همانطور كه درنهايت پزشك در كليسا به آن اذعان ميكند زيادي خوب است. حتي جايي كه او احمق خطاب ميشود، نميتوانيم اين را قبول كنيم. بس در دام رويدادها گير ميافتد، از هم ميپاشد و براي عشق خود حاضر است دست به هر كاري بزند. در مقابل، سادگي تيتي با خطر بيسوادي و حماقت تهديد ميشود. اين تفاوت را در وهله اول ميتوان در ژستهاي بس و تيتي مشاهده كرد. بس از ژستهايش خلق ميشود و حالا هر كاري كه ميكند در پشت اين ژستها قابل باور ميشود. چيزي كه تيتي از آن تهي است، به همين دليل است كه خلي تيتي بيشتر به حماقت پهلو ميزند.
آيدا پناهنده در پي خلق حالوهواست، اما گويا آنقدر شخصيتهاي تيتي و ابراهيم براي مودسازي كافي نميداند و مود را فداي روايت ميكند. او نميتواند تصميم بگيرد كه پيچيدگي روايي در خدمت مود باشد يا بر آن سوار شود و سردرگمي در شخصيتها و مسير فيلم از همين نقطه آغاز ميشود. پناهنده نميتواند از ضلع سوم روابط دل بكند و دوباره سراغ آن رفته است. اميرساساني كه عاشق تيتي است اما بدن او را به محل درآمد خود تبديل كرده است. تيتي با به دنيا آوردن فرزند ديگران اين امكان را دراختيار اميرساسان قرار داده است. تيتي گويا آنقدر معصوم است كه حتي فكر اينكه مورد سوءاستفاده قرار گرفته است هم به ذهنش خطور نميكند. پناهنده با صحنهاي كه تيتي را بچهبغل در اصطبل ميبينيم، او را به داستان مريم مقدس پيوند ميزند تا بيشتر بر طبل معصوميت او بكوبد. اين صحنه به شخصيتپردازي تيتي كمك ميكند، اما همان گرهسازيهاي روايي مانع اين برداشتها عمل ميكنند و مدام حس روابط را ميكشند. ارجاعات پناهنده اينبار به نسبت به بار نشستهاند. چيزي كه پناهنده نشان داده است به آن علاقهمند است. ارجاع حركت دادن ليوان، اصطبل و حتي كفشهاي سفيد-شبيه كفشهاي بس در شكستن امواج- در ساختار و شخصيت تيتي نشستهاند و به توسعه آن كمك كردهاند. حالا وقتي تيتي براي نجات ابراهيم به دل دريا ميزند و تا صبح دعا ميخواند از شخصيت او دور نيست. اين را مقايسه كنيد با صحنه معرفي پدر در فيلم «بازگشت» زوياگينتسف كه پناهنده در فيلم اسرافيل بيدليل و عينا به كار بسته است و هيچ مازادي براي شخصيت و روايت ايجاد نميكند. چيزي كه باعث ميشود بسِ شكستن امواج را باور كنيم و پاي خلبازيهاي او بايستيم، كنشهايي است كه هنگام فاجعه از خود نشان ميدهد. او با فلج شدن شوهرش-يان- هر كاري ميكند تا نجاتبخش او باشد، آنهم در شهري مذهبي كه كليسا هيچ كاري نميكند و در نقش سنگانداز ظاهر ميشود. بس پس از فاجعه در عين سادگي ديگر بسِ سابق نيست. كنشهاي زنانهاش كاملا از او برميآيند و بدن او تبديل به محل نجات يان ميشود. او بايد كالبد خود را قرباني كند تا يان بهبود پيدا كند. به تيتي بازگرديم. همانطور كه گفتيم سهضلعي مورد علاقه پناهنده دوباره بازگشته است و او دوباره سعي ميكند هر سه زاويه ديد را در فيلم خود بگنجاند، اما سرگشتگي شخصيتهاي فيلمنامه و پاسهاي بيموقع باعث ميشود تا تيتي آرامآرام محو شود. دوباره به مردي نياز است تا بيايد، تصميم بگيرد و نجاتبخش باشد. اين ابراهيم است كه تصميمهاي اصلي را ميگيرد. حالا كه مهمترين مساله فيزيك جهان را حل كرده است حالا بايد مساله شخصي خود و تيتي را حل كند. اگر او تصميم ميگرفت با اميرساسان معامله كند تيتي دوباره هماني ميشد كه بود؟ ابراهيم تحت خواسته فيلمنامهنويس و نه اثرگذاري تيتي فرزند خود را به همسر سابقش براي مسافرت واگذار ميكند. جنون بس او را به حركت روبهجلويش ميكشاند و هيچ چيزي نميتواند او را بازدارد. او ديگر بسِ سادهدلِ خل و چل نيست. اوست كه موقعيتها را ميسازد و تصميم ميگيرد. او با ژستها و روابطش با ديگر شخصيتها ساخته ميشود اما در تيتي بخش ژست حذف شده است و تلاش شده تا با موقعيتهاي ساختگي اين فقدان جبران شود. اما اين حركت به سوي گرهسازي و پيچيدگيها و عدم توانايي در برقراري تعادل ميان اين گرهها و روابط، تيتي را از آنچه بايد ميبود، دور كرده و ميدان را براي مردان خالي ميكند.