يادداشتي بر داستان كوتاه
«ناهيد» محمد تقوي
دختران آرزوهاي بيكران
در خلقهاي تنگ
شبنم كهنچي
محمد تقوي از شاگردان هوشنگ گلشيري است كه كمتر از ديگران داستان منتشر كرده است. برگزاري كارگاههاي داستاننويسي و فعاليت در راديو فرهنگ و نشريات مختلف از جمله كارهايي است كه در كارنامه ادبي او ميتوان ديد. او ارديبهشت سال هفتاد داستان كوتاه «ناهيد» را نوشت و در مجله «تجربه» منتشر كرد. داستاني كه براي ما دختران دهه پنجاه و شصت آشناست، براي ما يا به قول احمد شاملو، براي «دختران دشت، دختران انتظار، دختران اميد تنگ در دشت بيكران و آرزوهاي بيكران در خلقهاي تنگ». داستان كوتاه «ناهيد» داستان آرزوهاي كوچك و بزرگ بيكران دختران در خلقهاي تنگ است.
«ناهيد» را يك ديالوگ بلند روايت ميكند، ديالوگي كه مخاطب فقط صداي يك طرف را ميشنود. راوي كه ناظم مدرسه دخترانه است در حال صحبت كردن با زني است كه قرار است به خاطر اتفاقي كه براي يكي از شاگردان مدرسه افتاده، گزارشي از رفتار او در مدرسه بنويسد. اين شاگرد، ناهيد است.
نويسنده تلاش ميكند شخصيت ناهيد سيزدهساله را در خلال روايتي كه از نگاه ناظم سختگير مدرسه خوانده ميشود، بسازد؛ دختري كه پدر نقاشش به او عشق ميورزد و حتي در سيزدهسالگي هم، او را روي پايش مينشاند و موهايش را شانه ميزند، مادرش مومن است و در خانه او را كنترل ميكند، عاشق رنگ است، مغرور و يكدنده، الگو و محبوب دوستانش است، زيباست و ناخنهايش را بلند ميكند، هفت جوراب رنگي ميپوشد و به دوستانش ياد ميدهد چطور هركدام را تا بزنند تا ساق جورابشان به نظر هفت رنگ برسد و براي ورود به مدرسه جوراب تيره بلند را روي همه رنگها بكشند تا ناظم مدرسه آنها را تنبيه نكند، دختري نوجوان كه رابطه با نسل مخالف تازه برايش جالب شده و ميخواهد نمنم تجربهاش كند. شخصيت ناهيد به صورت مستقيم با روايت ناظم مدرسه ساخته ميشود. هرچند در اين داستان شخصيت اول ناهيد نيست اما ميتوان گفت شخصيت كانوني است و بدون اينكه حضور داشته باشد، داستان حول او شكل ميگيرد. پدر و مادر ناهيد در حاشيه هستند اما با اشاره كوچكي به اعتراض پدر به ايراد گرفتن مدرسه از كفش سبز رنگ دختر و مادري كه از نگاه ناظم مدرسه زن خوبي است و دختر را در خانه كنترل ميكند، چارچوب شخصيتي آنها به خوبي شكل گرفته است و اما ناظم مدرسه كه راوي ماجراست، زني است كه احتمالا در ميانسالي به سر ميبرد، سختگير نسبت به دخترهاي مدرسه است، سختگيري كه حتي گاهي با حسادت آميخته است (اشاره به توجه پدر ناهيد و مقايسه نوجوانياش با ناهيد وقتي ميگويد: به قرآن قسم، من كه به سن او بودم حتي جرات نميكردم با پدرم حرف بزنم...)، زني ناراضي و خسته كه ميگويد به خاطر سروكله زدن با دخترهاي نوجوان به سردردهاي مزمن دچار شده است، كسي كه دخترها در مدرسه او را «ترشيده» و «زردنبو» صدا ميزنند و حالا با مردن ناهيد نگران از دست دادن شغلش است. نمادي از بخشي از جامعه كه به بهانه احساس مسووليت، با سختگيري و تحقير ديگران روي حسرتها و رنجهاي خود سرپوش ميگذارند. ميتوان گفت شخصيتپردازي يكي از نقاط قوت اين داستان است.
نويسنده با فضاسازي غيرمستقيم از طريق شرح ماجراهايي كه ناظم در مدرسه داشته، به خوبي توانسته حال و هواي مدارس دخترانه در دهه شصت و هفتاد را بازسازي كند؛ ممنوعيت رنگ، زيبايي، لبخند و عشق، ايستادنهاي طولاني پشت در دفتر مدير و ناظم مدرسه، كنترل دانشآموزان بيرون از مدرسه، اخراجها و احضار والدين، كم كردن نمره انضباط دانشآموزان به بهانههاي مختلف. داستان فاقد المانهاي شهري يا طبيعت است، فاقد رنگ و عطر و صدا، فاقد تصويرسازي. تمام داستان را صداي كسي گرفته كه نه زنده است، نه حرفي ميزند و نه حتي ميتوان بخشي از ماجرا را از ديد او خواند. تمام داستان را صداي «ناهيد» گرفته است، صدايي كه نماينده بخش بزرگي از جامعهاي است كه آن سالها دوره نوجواني و جواني خود را سپري ميكرد. او به خاطر احضار مادرش به مدرسه براي خنديدن و نشان دادن پسرها از پنجره مدرسه، تحقير خودش و گريههاي مادرش از مدرسه فرار ميكند، به خانه ميرود و خودش را از بام آپارتمان پنج طبقهشان پايين مياندازد.
اين داستان را كه نامش حتي از يك شخصيت گرفته شده است و ماجرايش حول او ميچرخد ميتوان داستان وضعيت دانست؛ وضعيتي كه ناهيد را به سمت خودكشي سوق ميدهد و شغل ناظم را به خطر مياندازد. وضعيتي كه از زاويه اول شخص (ناظم مدرسه) در گفتوگو با شخص ديگري روايت ميشود.
محمد تقوي متولد سال 1342 در فومن است. در تهران درس خواند و در جواني نزد گلشيري داستاننويسي را آموخت. او نوشتن را از سال 69 آغاز كرد اما اولين مجموعه داستانش به نام «نيل» در سال 91 منتشر شد. در دنياي داستان او را نويسندهاي ميشناسند كه مينويسد اما روي هم ميگذارد و منتشر نميكند. سال گذشته نيز از او مجموعه مقالاتي در نقد و تحليل آثار هوشنگ گلشيري به نام «احضار مغان» منتشر شد.