درباره آني ارنو، برنده جايزه نوبل ادبيات 2022
روايت با زباني كه هيچكس نميداند
محمد آزرم
«آنچه مهم است منظره ناشناخته ناگهاني كشف شده، آرزوها و افكاري است كه به وجود ميآيند. اين همان «شكلي» است كه برخي متون به رابطه من با زمان، با ديگران، با سياست دادهاند. به زندگي من. به ميل خودم براي نوشتن، بنابراين به نظرم رسيد كه ميتوانم «هنر نويسندگي» را به عنوان دعوتي براي برانگيختن نويسندگاني تفسير كنم كه به ويژه آثارشان اين ميل را برانگيخته است. بين 20 تا 25 سالگي -در دهه 1960- آثار ويرجينيا وولف به طور كامل بر اين تمايل به نوشتن تاثير گذاشت. تقريبا در همان زمان، سوررئاليسم با مانيفست برتون پروژه كاملي از زندگي و نوشتن را ارايه كرد. اندكي پس از آن، چيزهاي ژرژ پرك فاش شد. امروز متوجه ميشوم كه كمتر هنر نويسندگي است كه در آنها جستوجو كردم و از آنها دريافت كردم، بلكه مسيرهاي جديدي است كه با اشكالي از حساسيت نسبت به جهاني كه شبيه دنياي من بود يا آرزوي آن را داشتم. اي كاش ميتوانستم شور و اشتياق، شگفتي خيرهكنندهاي را كه در كشف خانم دالووي، امواج، ناجا، براي من چيزهاي مهمي بود، بيابم و به اشتراك بگذارم. جاي ترديد است: اگر براي مدت طولاني از بيان واقعيت نوشتن خودم پشيمانم، اين است كه توانايي خود را از دست دادهام، نه تحسيني كه دست نخورده باقي ميماند، بلكه تسخيري كه با يك متن رخ ميدهد. نويسنده، همانطور كه برتون ميگويد كه سال 1915 با شعر رمبو در نانت تسخير شده است.»
اين حرفهاي «آني ارنو» برنده جايزه نوبل ادبيات 2022 است. اعطاي جايزه نوبل ادبيات 2022 به «ارنو» اقدامي درست اما، ديرهنگام است. آني ارنو، نويسنده 82 ساله فرانسوي، به خاطر كتاب سال 2000 خود «اتفاق» كه داستان سقط جنين غيرقانوني او را شرح ميدهد، نامي شناخته شده است. ماجراي اين كتاب به سال 1963 و 23 سالگي او برميگردد و الهامبخش فيلم «آدري ديوان» به همين نام بود.
از زمان انتشار اولين كتابش، پاكسازيشده، در سال 1974، نوشتههاي آني ارنو نه تنها تجربه زندگي او، بلكه تجربههاي نسلش، والدينش، زنان و ديگران ناشناس را كه در فضاي عمومي با آنها مواجه ميشود، مورد بررسي قرار داده است. مضامين اصلي كه در بيش از پنج دهه كار او وجود دارد، عبارتند از: بدن و تمايلات انساني. روابط صميمانه؛ نابرابري اجتماعي و تجربه تغيير طبقه از طريق آموزش. زمان و حافظه و سوال اساسي در مورد چگونگي نوشتن اين تجربيات زندگي. در آثار ارنو، شخصيترين و صميميترين تجربيات -چه از سوگواري، شرم طبقهبندي شده، تمايلات بشري نوپا، اشتياق، سقط جنين غيرقانوني، بيماري يا درك زمان- هميشه به صورت مشترك با ديگران درك ميشود و بازتابي از امور اجتماعي، سياسي و زمينه فرهنگي است كه در آن رخ ميدهد.
از اين نظر، به سختي ميتوان گفت كه آكادمي سوئد، كه جايزه نوبل را مديريت ميكند و در گذشته از فرآيند انتخاب خود براي بيان اظهارات دقيق سياسي استفاده ميكرد، در اينجا نيز كاري مشابه انجام ميدهد. به ياد آوريم «هارولد پينتر» را در سال 2005 موقع سخنرانياش براي دريافت جايزه، و انتقاد ويرانگري كه از امريكا و سياست خارجي آن كشور در حمله به عراق ارايه كرد.
با اين حال، انتخاب ارنو به عنوان برنده جايزه امسال يك پيروزي براي ادبيات است. قبل از هر چيز، اين نشاندهنده شناخت ديرهنگام نويسندهاي است كه در طول يك كار حرفهاي تقريبا 50 ساله، درخشش خاص او به همان اندازه كه نادر است، جذاب هم هست. او در بيش از 20 كتاب، كه 15 تاي آنها به انگليسي ترجمه شده است، نه تنها خاطرات را به عنوان يك فرم، بلكه مساله حافظه و هويت را نيز بهطور موثر تجزيه كرده است. او در «اتفاق» ميگويد: «شايد هدف واقعي زندگي من اين باشد كه بدن، احساسات و افكارم به نوشتن تبديل شوند.»
چيزي كه ارنو به آن دست مييابد اين است كه همه ما، چه نويسنده كتاب باشيم چه خواننده آن، خود را در زبان، در داستانهايي كه ميخواهيم به زندگيمان شكل دهيم، دوباره خلق ميكنيم. اين واقعيت كه اين داستانها مشروط و ذهني هستند، در مركز كار ارنو قرار دارد. او علاقهاي ندارد كه روايت را به شكل ظاهري درنظر بگيرد يا از آن براي محو كردن يا نرم كردن استفاده كند. يك جمله احساسي در كار او وجود ندارد. در عوض، ارنو در برابر اين ايده كه حافظه ميتواند تسليدهنده باشد، يا حتي مهار شود، مقاومت ميكند. او در سال 1987 خاطره خود را با عنوان «داستان يك زن» آغاز ميكند كه همان جمله آغازين آلبر كامو را در «داستان يك زن» آغاز ميكند: «مادر من دوشنبه 7 آوريل در خانه سالمندان متصل به بيمارستان در پونتوا، جايي كه دو سال پيش او را بستري كرده بودم، درگذشت. غريبه: «مادر امروز فوت كرد. يا شايد ديروز، نميدانم.»
ارنو در كتابهايش در برابر سادهسازي فرم مقاومت ميكند. خاطرات همراه با مجموعهاي از توقعات قوام يافته است: اينكه به نوعي قوس داشته باشد، يا به وضوح ساخته شود، كه آخرين چيزي است كه نويسنده در ذهن دارد. او، هم به عنوان يك انسان و هم به عنوان نويسنده، ميداند كه تجلي يك داستان تخيلي است كه نوشتن در بهترين عملكردش در تقابل با حفاري، عمل ميكند به ويژه در همه چيزهايي كه نميتوانيم بالاتر از آن باشيم. چنين قصدي در اولين كتاب او به نام «پاك شده» (1974) ظاهر ميشود، كه خود را رمان مينامد، حتي اگر نشاندهنده كاوش اوليه در چيزهايي باشد كه ارنو در «اتفاق» به آن بازگشته است.
تمام اين خاطرات، همه اين تجربيات، در تخيل او دور يكديگر ميچرخند. او در «پاكسازي شده» مينويسد: «همه چيز را دنبال كنيد، همه را بههم بزنيد، همه را با هم هماهنگ كنيد، يك خط مونتاژ، يكي پس از ديگري. توضيح دهيد كه چرا اينجا در يك اتاق خوابگاه خشن محبوس شدهام و از مرگ و آنچه قرار است اتفاق بيفتد وحشت دارم. آن را دريابيد، بين انقباضات به انتهاي همه چيز برسيد. ببينيد كل اين آشفتگي از كجا شروع شد.» زندگي نويسي يا خودتخيلي، آن را هر چه ميخواهيد بناميد.
ارنو اولين نويسنده خودتخيلي نيست كه برنده جايزه نوبل شده است. اين ميتواند «پاتريك موديانو»، نويسنده فرانسوي ديگري باشد كه روايتهاي باريك و امپرسيونيستي او مرزي بين حافظه و مكان ترسيم ميكند. اما اگر آثار ارنو به نوعي او را به ياد ميآورد، چيزي كه نوشتههاي او را متمايز ميكند هواي همدستي هميشگي آن است. در دنيايي كه حافظه خود مشروط است، ما چگونه چيزي را ميدانيم؟ از كجا بفهميم كي هستيم؟ كتابهاي ارنو در فضايي وجود دارند كه با اين پرسشها باز ميشود و روايت را به عنوان تحقيق بهجاي هر نوع بيانيهاي چارچوببندي ميكند.
«داستان يك زن» و «مكان يك مرد» (1983) مواردي از اين چارچوببندي را نشان ميدهند. در يك سطح، هر يك درباره مرگ يكي از والدين است. از سوي ديگر، هر كدام اكتشافات خاص غم و اندوه هستند. «مكان يك مرد» در گذشتهنگري ساخته شده است، اگر دقيقا عقبنما نباشد، بازتابكننده است. ارنو اعتراف ميكند: «مدت زيادي طول كشيد تا بنويسم. (پدر او در سال 1967 درگذشت). «با انتخاب براي افشاي شبكه زندگي او از طريق تعدادي از حقايق و جزييات انتخاب شده، احساس ميكنم كه به تدريج از چهره پدرم دور ميشوم. استخوانبندي كتاب به دست ميآيد و به نظر ميرسد ايدهها خود به خود رشد ميكنند.»
معماي مشابهي انگيزه «داستان يك زن» را ايجاد ميكند، كه برخلاف «مكان يك مرد» تقريبا به طور كامل در زمان واقعي انجام ميگيرد. يكي از راههايي كه ارنو اين كتاب را توسعه ميدهد اين است كه بيش از يك بار به سمت جمله آغازين حلقه بزند و از آن به عنوان نوعي پژواك كه روايت را نقطهگذاري ميكند، استفاده كند. او در يك نقطه مينويسد: «فردا، سه هفته از مراسم خاكسپاري ميگذرد.» فقط پريروز بود كه بر ترس از نوشتن «مادرم درگذشت» روي يك كاغذ سفيد غلبه كردم، نه براي خط اول يك نامه، براي افتتاحيه يك كتاب.»
چنين حركتي نه تنها فوريت نوشتن را به عنوان يك عمل، بلكه احساساتي را كه ارنو نميتواند حل كند، برجسته ميكند. او در پاراگراف پاياني «داستان يك زن» مينويسد: «ديگر هرگز صداي او را نخواهم شنيد.» «اين صداي او، همراه با كلمات، دستهايش و نحوه حركت و خندهاش بود كه زني را كه من هستم به كودكي كه زماني بودم پيوند ميداد. آخرين پيوند بين من و دنيايي كه از آن آمدهام قطع شده است.» فكر ميكنم اين تنها راه براي پايان دادن به كتاب است، با چنين كلمهاي بيامان.
با اين حال، حتي زماني كه نويسنده از داستان جدا شده است، تاريخ او و حافظه او باقي ميماند. در مورد آن چه بايد كرد؟ ارنو در «سالها» (2008) به اين موضوع پرداخته و به دنبال «زباني است كه هيچكس نميداند». راهحلي كه او ارايه ميكند، پيشفرضهاي ما را از صدا و شخص منهدم ميكند، با لغزش بين مفرد و جمع، با استفاده از ضمايري مانند «ما» و «او» در حالي كه از وضعيت تعريفكننده خاطرات: «من» اجتناب ميكنيم.
اين انهدام چقدر هيجانانگيز است؟ چگونه بازي را تغيير ميدهد؟ با واگذاري «من»، ارنو به طور موثري مركزيت خود را نيز رها ميكند و به سمت ديدگاهي مينويسد كه مشاركتيتر -يا حداقل، مشتركتر است. گروه كري كه در آن تجربه فردي به صورت جمعي ارايه ميشود و همه ما در خير و شر آن نقش داريم.
اين چيزي است كه انتخاب او به عنوان برنده جايزه نوبل را تبديل به يك پيروزي وجودي براي ادبيات ميكند. او در «مكان يك مرد» به داستاني اصرار ميورزد «بدون يادآوري غنايي، بدون نمايش پيروزمندانه كنايه»، با سادگي بيان و وضوح صدا. اين منشا نبوغ اوست، همراه با عدم تمايل او به پذيرفتن هر چيزي و رها كردن خود يا كسي از قلاب.
ارنو در كتاب «سالها» به مخاطبان يادآوري ميكند: «اين يك اثر خاطرهسازي به معناي معمول نيست». «اين يك روايت لغزنده است كه در زمان استمراري بيوقفه ساخته شده است.» اين گفته او ميتواند توصيف كل مجموعه آثارش باشد.